📡📡📡
روسیه سوخت و گندم رایگان به لبنان میدهد.
🔹وزیر حمل و نقل لبنان: روسیه ۱۰ هزار تن سوخت برای نیروگاههای برق لبنان ارسال خواهد کرد.
🔹روسیه همچنین ۲۵ هزار تن گندم به لبنان میفرستد و طی چند روز آینده جزئیات این اقدام روسیه اعلام خواهد شد.
مصباح : این اقدامات پیام های معنا داری دارد!....تقویت دولت لبنان و حزب الله، فشاری علیه رژیم صهیونیستی است که در جنگ اوکراین علیه منافع روس ها اقدام می کند!از طرفی تقویت مواضع روسیه در دریای مدیترانه محسوب می شود!....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنین شعار «لبیک یا خامنه ای» مردم در جوار مقتل شهید #علی_وردی!
مصباح ؛ خون شهید حقانیت نظام اسلامی است و «لبیک یا خامنه ای» رمز بیعت با نظام ولایی است!...
بسم الله الرحمن الرحیم
... آن شب را در بیروت بسر بردیم و از بیروت به دمشق روانه شدیم و به محض ورود، سري به سفارت عراق زدیم و به سرعتی که هرگز تصورش را نمی کردم، ویزا دریافت نموده و از آنجا خارج شدیم در حالی که به من تبریک می گفت و خدا را از ای نبابت ستایش می کرد.
زیارت عراق، براي نخستین بار
با یکی از ماشینهاي«شرکت جهانی نجف» که خیلی بزرگ و کولردار بود از دمشق به سوي بغداد راه افتادیم و وقتی به بغداد رسیدیم، درجه حرارت هوا 40 درجه بود فورا با هم به خانه اش در محله «العقال»که جاي زیبائی بود رفتیم. وارد منزل کولردارشدم و استراحت کردم، او نیز یک پیراهن بلندي برایم آورد که آنرا «دشداشه» می نامیدند، میوه و غذا آورد، و یک یک افراد خانواده اش بر من با کمال ادب و احترام-وارد شدند، و سلام کردند و پدرش بگونه اي با من معانقه کرد که گویا قبلا مرا می شناخته است. ولی مادرش در حالی که عباي سیاهی در بر داشت، دم در ایستاد و از همان جا سلام و خوش آمدگفت و دوستم معذرت خواهی کرد که مادرش به من دست نمی دهد زیرا از نظرشان این دست دادن به نامحرم،حرام است.
من بیشتر شگفت زده شدم و به خودم گفتم: ما اینها را به خروج از دین متهم می کنیم در حالی که خیلی بیش از ما مقید به احکام دین هستند.
من درخلال آن چند روزي که با او همسفر بودم، بزرگواري و جوانمردي و عزت نفس و کرامت انسانی و شهامت را در او یافتم، پارسائی و تواضعی از او دیدم که قبلا در هیچ کس ندیده بودم و احساس کردم که غریبه نیستم و گویا در منزل خودم می باشم.
شب به پشت بام رفتیم که در آنجا براي خواب فرش انداخته بودند، ولی من تا مدتها بیدار ماندم و با شگفتی از خود می پرسیدم و گاهی به زبان می آوردم-که: من خوابم یا بیدار؟ آیا براستی من در بغداد در کنار قبر مولایم عبدالقادر گیلانی می باشم؟ دوستم خنده کنان از من پرسید: تونسی ها درباره عبدالقادر گیلانی چه می گویند؟ من شروع کردم به تعریف کردن داستانهائی از کرامت ها و معجزات او که برایمان روایت می کردند و از مقامات والائی که به نامش در سراسر دیار ما، ضریح ها و ساختمانها ساخته اند و اینکه او قطب دائره امکان است و اگر محمد«ص» سرور و سالار پیامبران می باشد، همانا عبدالقادر سرور اولیاء است و پیامبر، او را بر تمام اولیاء مقدم دانسته و او است که گفته:
«همه مردم هفت بار گرداگرد خانه طواف می کنند و اما من، خانه گرداگرد خیمه ها و چادرهایم طواف می کند» ! !
و تلاش می کردم او را قانع سازم که شیخ عبدالقادر نزد برخی از مریدان و محبانش آشکارا می آید و بیماریهایشان را درمان می کند و گره هایشان را می گشاید و فراموش کردم یا خود را به فراموشی زدم در مورد عقیده وّهابیان که به آن نیز متأثر شده بودم و همۀ اینها را شرك می دانستند، و هنگامی که چندان احساس و شوقی در دوستم نیافتم، تلاش کردم که خود را قانع کنم به اینکه آنچه گفته بودم درست نبوده و از نظر او در این باره پرسیدم:
دوستم در حالی که می خندید پاسخ داد: امشب را بخواب و استراحت کن زیرا در مسافرت خیلی خسته شده اي و ان شاء الله فردا به زیارت شیخ عبدالقادر می رویم. من از این حرف بقدري خوشحال شدم که می خواستم پرواز نمایم و آرزو کردم که اي کاش همان لحظه، فجر طالع می شد. ولی به هر حال خیلی خسته بودم و به خواب عمیقی فرو رفتم تا اینکه پرتو آفتاب، مرا بیدار ساخت و نمازم قضا شد و دوستم به من گفت که چندین بار می خواسته مرا بیدار کند ولی فایده اي نداشته لذا مرا رها کرده تا خوب استراحت نمایم.
عبدالقادر گیلانی و موسی کاظم
پس ازصرف صبحانه به در حرم شیخ رسیدیم و مقامی را دیدم که سالها آرزوي زیارتش را داشتم و ناخودآگاه دوان دوان وارد حرم شدم گویا شوق دیدار، عقل از سرم ربوده بود و خود را می پنداشتم که الآن در آغوش شیخ قرار می گیرم! دوستم هم دنبال من می آمد و هر جا می رفتم، پشت سرم بود. در میان زائرانی که مانند زائران خانه خدا ازدحام کرده بودند، گم شدم، برخی را دیدم که تکه هائی از حلوا پرتاب می کردند و زائران، براي گرفتن حلوا می شتافتند و من هم به سرعت دو قطعه حلوا را برداشتم که یکی را فورا براي تبرک در دهان گذاشتم و دیگري را براي یادگاري در جیبم پنهان کردم.
آنجا تا توانستم نماز خواندم و دعا کردم و آب می نوشیدم که گوئی آب زمزم است. و از دوستم درخواست کردم انتظار بکشد تا کارت پستالهائی که عکس حرم شیخ عبدالقادر با گنبد سبزش بر آن نقش بسته، خریداري نمایم و آنها را براي دوستانم به تونس بفرستم و می خواستم به دوستان و فامیلم بفهمانم که من به آن درجه از مقام و منزلت رسیده ام که به بارگاه شیخ مشرف شده ام، جائی که هرگز آنها به آن نرسیده اند.
پس از آن در یکی از رستورانهاي مردمی در وسط پایتخت، نهار را صرف کردیم، آنگاه دوستم مرا با یک ماشینتاکسی به «کاظمین» رساند. و من این اسم را براي اولین بار بود که از زبان دوستم می شنیدم....
ادامه دارد..
اول هر سپیده سلام امام زمانم❤
صبح و غروب و عصر...
ڪہ فرقی نمیڪند
وقتت بخیر اے همـہے زندگانیم
💐السَّلامُ عَلَیڪَ
ﻓﻲ ﺁﻧــﺎﺀِ ﻟَﻴْﻠِڪَ
ﻭَ ﺍَﻃْﺮﺍﻑِ ﻧَﻬﺎﺭِڪَ💐
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🤲