eitaa logo
مصباح خانواده 124
284 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
60 فایل
ارتباط با ادمین @Ali_m_124
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✍ سینوار از خود چنان الگویی ساخته که تمام رسانه های داخلی صهیونیستی هشدار میدهند آزادی هریک از زندانیان در مبادله اسراء ممکن است یک سینوار دیگر بسازد. کارشناس روزنامه معاریو معتقد است زندانیانی در اراضی اشغالی وجود دارند که سالهای زیادی ست در زندان هستند و در ماجرای تبادل اسراء ابتدا باید نگران اسامی باشیم که حماس از میان آنها طلب خواهد کرد چراکه هر کدام این افراد میتوانند یحیی سینوار بعدی باشد. 🌸به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢
گاهی لذت‌‌های زندگی آنقدر به ما نزدیڪ هستند ڪه می‌توانیم به‌راحتی سرشار از خوشبختی شویم. اما غرق در حواشی می‌شویم https://eitaa.com/mesbah_family124💐💐💐💐
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند. یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟ گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟ گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند… از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد. سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم. یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد! 🌸🌷https://eitaa.com/mesbah_family124
آدمهای مهربان از سراحتیاج مهربان نیستند. آنها انتخاب کرده اندکه مهربان باشند... مهربانی جلوه ذات خداوند در کالبد بشریت است... موفقیت https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌹💐
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: 🍁حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟ 🍁حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!... 🍁حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟... گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم.. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...! گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!! 🍁حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟! گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد...🍁 ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/mesbah_family124🌺🌸🌷💐
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️برکات روحی و جسمی‌ حجاب چیست؟ 🎙دکتر غلامی 🌸به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢
10 عادتی که باعث خراب شدن روزمون میشه: 1. به دل گرفتن. 2. موندن تو گذشته. 3. چرخیدن الکی توی فضای مجازی. 4. استرس بیش از حد. 5. کم خوابی یا پرخوابی افراطی. 6. وقت گذاشتن برای حواشی. 7. رژیم غذایی نامناسب. 8. بیش از حد فکر و خیال کردن. 9. مکالمات بی‌هدف. 10. کاری رو افراطی انجام دادن (حتی خوندن کتاب و دیدن سریال و...). 🌸به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار با شکوه کِرودی 💐 آبشار کِرودی یا تنگ زندان از آبشارهای استان چهارمحال و بختیاری در شهرستان بروجن است و در منطقه حفاظت شده سبزکوه قرار دارد. این آبشار یکی از پرآبترین و بلندترین آبشارهای ایران است. معنی کِرودی به زبان محلی (مه دود مانند) است. این آبشار در ۵۵ کیلومتری شمال لردگان مابین روستاهای معدن و کلارمویی در موقعیتی صعب‌العبور قرار دارد، و تنها دره نوردان حرفه‌ای یا کوهنوردان می‌توانند از این‌ منطقه بازدید کنند. این منطقه یکی از مناطق صعب‌العبور ایران شمرده می‌شود و عبور از دره تنگ‌زندان ملزم به برخورداری از توان بدنی بسیار بالا، شنا در آبهای جاری و حرفه‌ای بودن در فن دره نوردی می‌باشد. منشا آب آن چشمه‌ای در ۵۰ متری پرتگاه آنست. https://eitaa.com/mesbah_family124🌺🌸🌸🌺
🎬: بعد از ماه ها تلاشِ بردگان و غلامان، برج بابل به اتمام رسید و حالا مردم منتظر یک اتفاق عظیم بودند، گویا خدایان بابل می بایست اسباب کشی کنند و از معبد قدیمی که در کنار زیگوراتی وسط شهر واقع شده بود به بالاترین طبقه برج بابل که نزدیک اسمان و بر فراز ابرها بود نقل مکان کنند. بت های بزرگ یکی یکی منتقل شدند و بت های کوچکتر در معبد قدیمی باقی ماندند و حالا پای اتفاقی خارق العاده در میان بود. روزی را که «آزر» بزرگ کاهنان معبد بابل به نمرود پادشاه بابل اعلام کرده بود تا بت طلایی و بزرگ مردوک را به خانه اش در برج بابل منتقل کنند، بتی که چشم تمام بینندگان را به خود خیره کرده بود. دیهیم در بین مردم جای گرفته بود و با چشم خود میدید که مجسمه ای بسیار عظیم که همه اش از طلای ناب ساخته شده بود و طبق گفته سازندگانش، وزنی بالای بیست و پنج تُن داشت را به برج بابل منتقل می کردند، براستی که آیین بت و بت پرستی در تار و پود فرهنگ و جامعه بابل نفوذ کرده بود و اینک بابل را با برج بلند و مردوک عظیم می شناختند. به دستور نمرود در کنار این برج، ساختمان بزرگ و عجیب دیگری در حال ساخت بود، ساختمانی با عظمت که بر روی ستونهای بلند و پهن ساخته شده بود، ساختمانی در آسمان که اتصال زمینی نداشت و تنها ارتباطش با زمین همین ستون های پهن و عریض بود، این ساختمان هنوز تکمیل نشده بود اما همگان میدانستند که نمرود می خواهد قصری در آسمان برای خود بنا کند. تحقیقات دیهیم به پایان رسیده بود، او می بایست خود را به شهر نینوا برساند و در این مدت طولانی هر آنچه را که دیده بود به سمع سمیرامیس برساند، پس با باقی مانده طلاهایی که ملکه در اختیارش گذاشته بود، اسبی راهور و وسایل سفر تهیه کرد و رو به سوی نینوا گذاشت. روزها و شب ها در راه بود و اسب را در بیابان می دواند تا بالاخره به شهر نینوا رسید و گرد راه از تن زدود و به خدمت سمیرامیس رسید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: دیهیم وارد تالار قصر شد، سمیرامیس کنار پنجره مشرف به باغ بزرگ قصر ایستاده بود و همانطور که پشتش به دیهیم بود گفت: خوب، بعد از اینهمه مدت که آمدی، چه خبر داری؟ به کجا رسیدی؟! آن کاروان از کجا بود و به چه کار آمده بود؟! دیهیم سرش را پایین انداخت و گفت: ملکه بزرگ! آن کاروان، کاروان غلامانی بود که برای بردن سنگ های عظیم به سرزمین های دور سفر می کرد و مقصدشان شهر بابل بود، پادشاه قدرتمند بابل دستور ساخت بناهای بسیار زیبایی در سرزمینشان داده است و معماران حاذق و هنرمندی مشغول به کار بودند، آن سنگها را برای ساخت برج بزرگی در بابل می خواستند، برجی که قدش تا بالای ابرها کشیده شده بود و .... دیهیم هر چه از عجایب شهر بابل از معابد و زیگورات ها و حتی از خدایان و تندیس های عظیمش، دیده بود برای سمیرامیس گفت، او از برج بابل و قصر نیم ساخته نمرود سخن ها گفت و از میزان نفوذ و قدرت نمرود و اقتدارش بر پایهٔ بت پرستی حرفها زد و سمیرامیس هنوز نمرود را ندیده بود، در دل آرزو کرد که کاش نمرود و کل بابل از آن او میشد. پس از ساعتی، دیهیم از حضور ملکه مرخص شد و ملکه با شتاب به سمت عبادتگاه خصوصی اش حرکت کرد، جایی که مردم خیال می کردند ملکه شان عبادت می کند و او در آنجا سحر و ساحری می کرد. حالا جمعی از اجنه در اختیار سمیرامیس بودند، او وارد عبادتگاهش شد و همان اول راه فریاد برآورد: من خواستار به دست آوردن نمرود و تمام سرزمینش هستم، ای نیروهای عظیم ماورایی مرا به مقصودم برسانید که عمری خدمتتان را کرده ام و اینک وقت جبران است . سمیرامیس اوامرش را ابلاغ کرد و از مکان سحر و ساحری اش بیرون آمد و از آن طرف نمرود هم در مقابل مردوک زانو زده بود و اعمال شیطانی انجام میداد، ناگاه صدایی در فضا پیچید: به سمت نینوا برو و با ملکه اش پیوند برقرار کن تا اقتدارت افزون شود. نمرود یکّه ای خورد از جای برخواست و همانطور که به سمت در خروجی معبد میرفت، فریاد برآورد: کاهنان و فرماندهان لشکر را خبر کنید جلسه ای اضطراری داریم. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕 🌸به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢
قویترین قورباغه برکه_صدای اصلی_56402-mc.mp3
4.81M
🐸 قوی ترین قورباغه برکه 🌸یک روز که آقا قورباغه توی آینه خودش را دید با خودش گفت: من باید قویترین حیوان جنگل بشم. به همین خاطر راه افتاد به سمت جنگل 🌸🌸🌼🌸🌸 به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهــی💕 در این شب زیبا زمستانی ❄️ دل دوستانم را گرم❣️ زندگیشون را سراسر شادی و چرخ روزگار را ⚙️ به ڪامشون بچرخان 💚🙏 ‌‌ شبی آرام و رویائی✨❄️ و قلبی نورانی نصیب لحظه هاتون🤍 شبـتون‌ به پاکے برف‌ زمستان✨❄️ به بپیوندید:👇 https://eitaa.com/mesbah_family124 🌸🍃🦢