آیا می دونستی نباید به هیچ عنوان برنج پخته شده که در یخچال نگهداری کردید را «سرد» بخورید!
در این برنج باکتری باسیلوس رشد کرده است که درصورت گرم نکردن موجب اسهال و استفراغ در بدنهای ضعیف و آسیب میشود.
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
نه با کسی بحث کن،
نه از کسی انتقاد کن.
هرکی هرچی گفت،
بگو حق با شماست
و خودت را خلاص کن.
آدمها عقیده ات را که می پرسند،
نظرت را نمی خواهند.
می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی.
بحث کردن با آدمها، بی فایده است
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
67.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 #نماهنگ «سردارما» پیش روی مخاطبان قرار گرفت
در آستانه پنجمین سالگرد شهادت سردار دلها، مهمانید به تماشای نماهنگ «سردار ما».
«سردار ما» به کارگردانی مهدی حسینی منش و آهنگسازی امید روشن بین، با همکاری مشترک مرکز هنری رسانهای نهضت و خانه تولیدات جوان سیمرغ تولید شده است. متن این اثر توسط یک گروه شش نفره از شاعران گردآوری شده و در آن، شش گروه سرود با گویشهای مختلف به اجرای قطعاتی پرداختهاند.
تصویربرداری آن در شش شهر مختلف ایران از جمله تهران، زنجان، اهواز، خرم آباد، بابل و چابهار بوده است. همچنین، گروههای سرود هر استان با اجرای قطعاتی به گویش محلی خود، در این نماهنگ حضور دارند.
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
#اطلاعیه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم
🔸️مراسم پرفیض دعای ندبه؛
قرارِ منتظران
🎙با نوای ذاکرین اهل بیت(ع)
زمان: جمعه ۱۴ دیماه ۱۴۰۳
از ساعت ۰۶:۳۰ صبح
مکان: مسجد امام حسن مجتبی(ع)
#توسل
#توکل
#جمعهها ی_انتظار
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌸🌺
⚠️ در صورت پریدن غذا در گلو (زمانی که تنهاییم) چگونه خودمان را از خفگی نجات دهیم؟🤔
✍🏻 این سه روش را حتما ببینید و به یاد داشته باشید، شاید روزی جان شما را نجات دهند ☝️🏻
#پزشکی_سلامتی
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
#معرفی_کتاب
کتاب:از چیزی نمی ترسیدم
«از چیزی نمیترسیدم؛ زندگینامه خود نوشت قاسم سلیمانی ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۷» نخستین اثر چاپ شده توسط انتشارات «مکتب حاج قاسم»است. این کتاب که به یادداشت مقام معظم رهبری مزین شده است، شامل دستنوشتههای شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
#اطلاعیه_مراسم
「بسم الله الرحمن الرحیم」
مراسم شهادت مظلومانه نهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام علی نقی(هادی) علیه السلام
🎤سخنران:
خطیب حاضر در مجلس
🎙با نوای ذاکرین اهل بیت علیهمالسّلام
⏰️ زمان:
جمعه 14دیماه
همزمان با نماز مغرب و عشا
📍مکان:
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
#شهادت
#مراسم
https://eitaa.com/mesbah_family124🖤🖤🖤🖤
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_ششم🎬:
جمع کاهنان در تالار بزرگی که بالای برج بابل وجود داشت، جمع بود، از همه سنی در انجا به چشم می خورد
آزر طبق اطلاعیه ای کاهنان نخبه را از سرتاسر بابل به اینجا فراخوانده بود و هیچ کس نمی دانست دلیل این جلسه که آزر تاکید کرده بود هیچ کس خبری از آن به بیرون درز نکند چه می باشد.
کاهنان دور میز بزرگ چوبی که در اطرافش تعداد زیادی صندلی با پشتی بلند قرار داشت جمع شده بودند، هر کسی روی یک صندلی نشست و همهمه ای در تالار پیچیده بود، هر کس حرفی میزد و سوالی می پرسید اما تمام سوال ها، حول همین جلسه سرّی بود و هیچ کس نمی دانست در ذهن آزر چه می گذرد.
بالاخره بعد از گذشت دقایقی آزر به آن جمع نخبگان که عموما از کاهنانی که نسبت قرابت و خویشاوندی با آزر داشتند انتخاب شده بودند، وارد شد.
با ورود آزر همه ساکت شدند، آزر بر صدر میز قرار گرفت و بی آنکه بر جای خود بنشیند، همانجا ایستاد، نگاهی از زیر چشم به جمع پیش رو انداخت و بعد از اینکه گلویی صاف کرد گفت: سپاس بر خدایگان نمرود و سپاس و ستایش به مردوک بزرگ و دیگر خدایان بابل، از اینکه دعوتم را قبول کردید و به اینجا آمدید از شما سپاسگزارم، حقیقتا موضوع مهمی رخ داده که من به کمک شما نیازمندم و روی یاری شما حساب ویژه ای باز کردم.
در این هنگام مردی میانسال از آخر میز گفت: درود بر آزر، کاهن بزرگ معبد بابل، برای ما جای بسی شگفتی ست که این کاهن بزرگ و این منجم حاذق در کاری دربماند و از ما کمک بخواهد، بفرمایید این امر که احتمالا امری مهم است چیست و ما چه کمکی می توانیم بکنیم؟!
آزر سری تکان داد وگفت: من با یکی از پسرانم در مورد اعتقاد به مردوک بزرگ و دیگر خدایان به مشکل برخورده ام، او سخنان کفر آمیزی میزند و من می خواهم در یک جلسه که شما نخبگان حضور دارید، هر کدام با روش خودتان با او سخن گویید و دلایل خودتان را مبنی بر خدایی خدایان بابل برای او بر شمارید تا او از ابهام و انحراف خارج شود و دوباره به آغوش معبد بازگردد، آخر در وجود او چیزیست که در دیگر فرزندانم نیست و من نمی خواهم این فرزند باهوش و با استعداد را از دست دهم و در پی اش اعتقادات او باعث انحراف مردم بابل شود، البته باید به این امر واقف باشید که او بسیار زیرک است و انگار در عرصهٔ گفتگو و سخن، او خداوندگار سخن وران است و مغلوب کردن او کاری بس سخت است.
آزر که این سخنان راگفت، یکی دیگر از کاهنان که به نظر می رسید پیرتر از آزر باشد گفت: آیا آن فرزند، همان جوان خوش سیمایی نیست که چند سالی ست همراه خود به معبد می آوردی و حکم دست راست تو را داشت؟ همانکه گفتی در علم نجوم که سرامد علوم در بابل است، مهارت دارد و استادی چیره دست در کارگاه بت سازیست؟!
آزر سری تکان داد وگفت: آری! او همان ابراهیم است، انگار که تنها برای من جذاب نبوده و جذابیتش شما را هم گرفته، پسری جوان که اعتقادات مرا به سخره گرفت و من نتوانستم جواب او را دهم.
همه جمع با گفتن آری آری جواب او را دادند چون همه ازهوش و محبوبیت ابراهیم داستان ها شنیده بودند و بزرگواری و استعداد او را با چشم خویش دیده بودند.
آزر نفسش را محکم بیرون داد و گفت: امروز نهار میهمان معبد هستید و بعد از ظهر، همگی به خانه من بیایید، می خواهم این جلسه پرسش و پاسخ در خانه خودم برگزار شود و از الان تا بعد از ظهر که به مصاف ابراهیم میرویم، با یکدیگر به شور و مشورت بنشینید تا در مجموع سوالاتی از ابراهیم بپرسید که او در همان اول راه از جواب دادن عاجز شود و چنان از مردوک و دیگر خدایان دفاع کنید که حقانیت خدایان در ذهن ابراهیم حک شود تا دیگر به خود اجازه ندهد که درباره خدایان سوالی بپرسد و یا احیانا برای آنها شریک قائل شود.
جمع پیش رو همزمان با هم چشمی گفتند و از همان لحظه بحثی بزرگ در گرفت و هر کس نظریه ای میداد.
ابراهیم طبق حکم پدربزرگش آزر از فروش بت در بازار منع شده بود و می بایست در خانه بماند تا نظر آزر تغییر کند و او را به کاری بگمارد.
دم دمهای ظهر بود که آزر با حالتی مشکوک به خانه آمد و از حضور ابراهیم در خانه مطمئن شد و ساعتی بعد، کاهنانی که عموما از اقوام آزر بودند، دسته دسته درب خانه را می زدند و توسط غلامان خانه به تالار بزرگ پذیرایی خانه آزر راهنمایی می شدند
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_هفتم🎬:
پس از گذشت ساعتی، جمع همه نخبگان جمع شد و آزر به اتاقی که ابراهیم در آنجا بود آمد و گفت: ای ابراهیم! همانطور که میدانی مدتی ست که من و تو بر سر موضوع بسیار مهم و حیاتی دچار اختلاف شده ایم و من برای رفع این اختلاف و راهنمایی تو که جوانی خام هستی و عمری در غار تک و تنها بدون مراوده با انسان های دیگر به سر کردی، امروز جلسه ای تشکیل دادم و از بزرگان بابل و آنان که علمشان بر علم تو ارجحیت دارد و یک عمر مردم بابل را به راه خدایان خوانده اند، دعوت کردم تا با تو گفتگو کنند، امیدوارم کاری را که من نتوانستم انجام دهم، اینان موفق به انجامش شوند و به تو توصیه می کنم در مقابل این نخبگان کفر نگویی و از بت ها برائت نجویی که آن زمان گذارت به درگاه خدایگان نمرود می افتد و در آنجا هیچ کس یارای کمک کردن به تو را ندارد و بی شک دچار خشم نمرود می گردی و خشم نمرود هم با مرگ و نیستی برابری می کند.
ابراهیم از شنیدن این سخن خوشحال شد و از آزر به خاطر برپایی این مجلس تشکر کرد ، چرا که ابراهیم مظهر فطرت پاک الهی بود و می توانست از این جلسه استفاده کند و تلنگری بر فطرت خفته این نخبگان بزند و اگر می توانست آنها را با خود همراه کند پس اقامه دین خدا هم در آینده ای نه چندان دور کلید می خورد.
ابراهیم به همراه آزر وارد تالار پذیرایی که حالا گوش تا گوشش اقوام او و نخبگان بابل نشسته بودند شد.
همه به احترام آزر از جای برخواستند و سلامی دوباره دادند.
آزر با اشاره به ابراهیم گفت: بفرمایید این هم فرزند من، این گوی و این میدان، برایش بگویید که در چه ضلالتی دست و پا می زند.
ابراهیم به جمع پیش رو سلام داد و در این هنگام یکی از نخبگان به نمایندگی از دیگران از جای برخواست و چنین شروع کرد: ای ابراهیم! تو جوانی بسیار مهربان و شجاع هستی و نه تنها این جمع که همه مردم بابل به درستکاری و امین بودن تو شهادت می دهند، من خود شاهد بودم تو به هر جمع وارد شدی عزیز آن جمع گشتی و به هر کار که دست زدی، دست استادان آن پیشه را از پشت بستی و من متعجبم، تو با اینهمه فهم و کمالات چرا بر سر یک امر بدیهی که از روز روشن تر است با پدرت آزر به مجادله برخواستی؟!
ابراهیم نگاهی به او کرد و فرمود: منظورتان چیست و از چه سخن می گویید؟! مجادله؟! من با پدرم آزر مجادله ای ندارم و هر چه هست محاجه و مناظره است.
آن مرد از زیرکی ابراهیم خوشش آمد و سری تکان داد وگفت: باشد همان که تو می گویی، تو بر سر خدایان ما به مناظره برخواستی، آیا نمی ترسی که بت های بابل به خاطر این بی احترامی تو به آنان که وجودشان را زیر سؤال بردی، تو را عقوبت کنند؟! آیا نمی دانی که عقوبت خدایان بسیار سخت و طاقت فرساست و جان تو را از تو خواهد گرفت؟!
ابراهیم چشمانش را ریز کرد و بعد به سمت بتی که روی قفسه سنگی انتهای تالار قرار داشت اشاره کرد و فرمود: آیا منظورتان از خدایان، همان تندیس چوبی که آنجاست و قدرت هیچ حرکتی ندارد، است؟!
جمع از این بی حرمتی ابراهیم نسبت به بتشان لب به دندان گرفتند و ابراهیم ادامه داد: چگونه توقع دارید من از صورتکی بی جان که نه می بیند و نه می شنود و نه حرکت می کند و نمی تواند ضربه ای را از خود دفع کند و یا ضربه ای به دیگری وارد کند بترسم؟!
آخر این بت چگونه خداییست که بندگانش باید او را بتراشند، بندگانش باید مراقب او باشند تا آسیب نبیند؟!
ابراهیم نفسی تازه کرد و همانطور که کل جمع را از نظر می گذارند فرمود: نه! من از این صورتک های بی جان نمی ترسم چون همه ما خدایی داریم بسیار قدرتمند، همان که من و تو و ما را آفرید، همان که این دنیا و درختان و جویبار را آفرید پس اگر قرار باشد ما از نیروی مافوق بشری بترسیم باید از خشم این خدا بترسیم و به او کفر نورزیم.
ابراهیم با این سخنش تلنگری ظریف به حس فطری پرستش که در وجود جمع حاضر بود زد، او نگفت خدای من! بلکه گفت خدای ما! و این سخنی بسیار زیبا و ظریف بود تا نخبگان را به راه درست سوق دهد.
در این هنگام همهمه ای از جمع بلند شد، ابراهیم سخنانی می گفت که هر کدامش مستحق اعدام بود ولی تا آنها جوابی به سخنان حق ابراهیم نمی دادند، نمی توانستند او را به این راحتی از معرکه به در کنند.
آزر همانطور که با خشم به ابراهیم خیره شده بود دستی به ریش بلندش کشید و فریاد برآورد: آیا هیچ کس نیست جواب این کودک کج فهم را بدهد.
انگار نعره آزر نیرویی به جمع وارد کرد و در این موقع یکی دیگر از نخبگان جمع از جای برخاست و گفت:
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_هشتم🎬:
در این هنگام یکی از نخبگان از جا برخاست و رو به ابراهیم گفت: اصلا بیا از منظر دیگر این موضوع را به مباحثه بنشینیم
ابراهیم لبخندی زد و فرمود: بفرمایید!
آن مرد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: ای ابراهیم! بارها تو را در معبد دیده ام و تو خوب انبوه مردم را در این مکان مشاهده کرده اید، مردم تحت امر خدایگان نمرود هستند و نمرود هم زیر سایه خدایان بابل و در راسشان مردوک بزرگ حکمرانی می کند، این شهر تحت فرمانروایی نمرود قوانین زیادی دارد، در هر کار و شغل و امری قانونی گذاشته شده و مردم بابل متمدن ترین مردم این زمین هستند و این نظم اجتماعی و این وحدت کلمه را در سایه نمرود و او هم در سایه خدایان دارد، پس اگر حرفهای تو همه گیر شود و بت و بت پرستی زیر سوال برود، شیرازه نظم اجتماعی و وحدت مردم از بین می رود و با همین کار، تمدن چندین و چند صد ساله بابل بر باد می رود و فرو می ریزد.
در این هنگام صدای آری آری از جمع پیش رو بلند شد و همگان حرف آن مرد را تایید کردند.
پس از اندکی سکوت آن مرد که نگاهش را به چهره نورانی ابراهیم دوخته بود و دید ابراهیم چیزی نمی گوید، احساس کرد حرفش اثر گذاشته و با لبخندی ادامه داد: ابراهیم! همه شهر می دانند که تو بابل و مردم این سرزمین را دوست می داری و رفتار مهربان و متواضعانه تو با مردم موید این دوست داشتن است، پس اگر این مهر تو بر مردم واقعی ست روا مدار که ریشه وحدت بخش مردم که همان بت و پرستش بت است بسوزد و مردم از هم بپاشند و این جامعه با یک موضوع بی اهمیت که تو مطرح می کنی چند پاره شود.
در این هنگام همه جا سکوت حاکم بود و نفس ها در سینه حبس بود تا همگان جواب ابراهیم را بشنوند.
ابراهیم نگاهی به جمع کرد و فرمود: سخنان شما را شنیدم، حال خوب است شما هم سخنان مرا بشنوید و در آخر بدون تعصب قضاوت کنید و نظرتان را بگویید.
دل آزر در سینه سخت می تپید چرا که می دانست ابراهیم در عرصه گفتگو خداوندی بی نظیر است و بوی شکست به مشامش می رسید که صدای ابراهیم بلندتر از قبل شد: ای نخبگان! شما سخن از نظم اجتماعی می کنید آیا هیچ وقت به نظم این جهان هستی فکر کرده اید؟! نظمی که در طبیعت است، بارانی که ابر می بارد و بر زمین جاری می شود و زمین و درختان و گیاهان را زنده می کند و جان می دهد به تن خسته خاک، آیا نظم فصل ها را نمی بینید که یکی پس از دیگری طبق قانونی خاص می آیند و می روند تا ما زندگانی آسوده ای داشته باشیم؟! آیا در نظم آسمان و چگونگی پدید آمدن شب و روز و آمدن خورشید و ماه فکر کرده اید؟! اصلا آیا به چگونگی پیدایش خود فکر کرده اید؟! زمانی که از کمر پدر به رحم مادر منتقل می شوید و مدت معینی در رحم مادر می مانید و سپس پا به دنیایی بزرگتر می گذارید، بدنی منظم با ابزارهای دست و پا و چشم و گوش که زندگی را برای شما راحت کرده، آیا هیچ فکر کرده اید که این نظم در نظام هستی ، نظم در بدن شما را چه کسی به وجود آورده؟! آیا این بت ها هستند که اینهمه نظم و نعمت را به وجود آوردند؟! بت هایی که شما باید با دست خود بتراشید قادر به انجام این امر نیستند، پس خدایی بی همتا و بزرگ وجود دارد که من و تو و ماه و خورشید و آسمان و... را طبق نظمی خاصی آفریده، من از آن خدا که خدای همه است سخن می گویم و به آن خدا تکیه دارم.
پس خدای من از خدای شما قوی تر است و نظمی که خدای من ایجاد می کند بسیار بیشتر از نظمی ست که ریشه اش از بت پرستی ست.
هان ای نخبگان، بدانید و آگاه باشید که خدای یکتا، تنها معبود روی زمین است و تنها کسی ست که سزاوار تقدیس و پرستش است، به سمت این خدا بیایید تا با مهر و عطوفتش شما را در برگیرد و به نیرویی عظیم تکیه کنید، همانا که تکیه گاه من خدای یکتاست و مرا قدرت او کفایت می کند و از قهر بت های بی جان شما هراسی ندارم چرا که آنان قدرتی ندارند و این موضوع را شما خوب می فهمید اما خود را به نفهمیدن می زنید.
ابراهیم گفت و گفت و هیچ کس را یارای پاسخگویی به سخنان حق او نبود، صدایی از کسی در نیامد و در انتها دوباره آزر، ابراهیم را تهدید کرد و از او خواست تا خانه اش را ترک کند
ابراهیم چشمی گفت و جمع را ترک کرد و آزر رو به جمع گفت:
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
❄️هواشناسی اسلام اعلام کرد!
🌨ابرهای رحمت خدا در #ماه_رجب
24 ساعته
ثانیه به ثانیه
درحال بارشند!
لطفا هرگونه
"چترگناه" را
از روی سرخود بردارید،
تا دل وجانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود.
حلول #ماه_رجب🌙🌺
#میلاد_امام_محمد_باقر(ع) 🎉
#مبارڪ_باد💫🌺
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼
خدایا⭐️به حق این شب عزیز
دستهای نیازمند را⭐️
بی نیاز فرما وقلبی نورانی، تنی سالم⭐️
خیالی راحت و زندگی آرام
نصیب دوستانم بگردان ⭐️
"شبتون بخیر دوستان"⭐️
❥🦋❥
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
✨🌼❥🦋❥
#شب #شب_بخیر