eitaa logo
مــصــــبـاح الـــهـــدیٰ💚
315 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
67 فایل
ما ، تیم نمایشی مصباح الهدی که بانوانی هنرمند و متعهد به مبانی انقلابی و اسلامی هستیم ، میخواهیم تئاتر رو به زبان ساده و با شیوه ی خانومانه و مذهبی بهتون یاد بدیم. . آیدی پیج اینستا : 👇🏻 @mesbahehoda . ارتباط با ادمین : 👇🏻 @khadem_hosseinam_128
مشاهده در ایتا
دانلود
••🖤•• حساب مےڪنم امشب بزرگے را در عرصہ‌هاے خيالم مساحٺ را بہ اذݧ حضرٺ باراݧ بہ اذݧ نشستہ‌ام ڪه بگريم مياݧ روضہ غمٺ را 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#جانم_آقام_حسن (ع) چنان به کینه،کمان را کشید سمت کریم که تیر‌ِ خورده به تابوت تا تنش‌ برسد حرم ندارد،یعنی هنوز می‌ترسند از ‌اینکه دست توسل به دامنش ‌برسد #السلام_علیک_یا_کریم_اهل_بیت_ع ┏━🌹🏴🌴🏴🌹━┓ امام حسنی ام🌴 ┗━🌹🏴🌴🏴🌹━┛
بمیرم برات آقای بی حرم.....~♡😭
🖤•| بِسْــم‌ِرَب‌ِّاݪْحُسِیْن‌(؏) |•🖤
••🏴🕯•• دختر بدرالدجاء امشب سه جا دارد عزا گاه میگوید "" گاهی "" گاهی ""💔
《هَر صُبح سوےِ کَرب و بَلا گِریِه میڪُنَم😭🕌》 《هِجرِ بِہِشت، چارِه نَدارَد بِجُز بُڪاء ...😔❣》
مــصــــبـاح الـــهـــدیٰ💚
🎀🍃 🍃 #عشقینه #او_را♥️ #قسمت_چهل_وسه ♡﷽♡ تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود، اما از عصر زنگ زدناش شروع شد
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ شوکه شدم. آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم. بدو بدو رفتم پایین ،قبل اینکه به در خونه برسم صدای مامان و بابا بلند شد... برگشتم طرفشون -سلام.خسته نباشید -علیک سلام ترنم خانوم!کجا!؟؟ -بابا یه کار خیلی ضروری پیش اومده،یکی از دوستام حالش خوب نیست،بیمارستانه یه سر برم پیشش زود میام... -کدوم دوستت؟؟ -شما نمیشناسیدش -رفتن تو دردی رو دوا نمیکنه بیا بشین غذاتو بخور... -بابا لطفا... حالش خیلی بده مامان شما یچیزی بگو... -ترنم دیگه داری شورشو در میاری... فکرمیکنی نفهمیدم چه غلطایی میکنی؟؟ چرا باشگاه و آموزشگاه نمیری؟؟ دانشگاهتم که یکی در میون شده -بابا... دوست من داره میمیره... بعدا راجع بهش صحبت میکنیم. باشه؟؟ با اخمی که بابا کرد واقعا ترسیدم... اما همین که سکوت کرد،از فرصت استفاده کردم و با گفتن "ممنون،زود میام" از خونه زدم بیرون... با سرعت بالا میرفتم سمت بیمارستان خدا خدا میکردم زنده بمونه... اینجوری که علیرضا میگفت اصلا حال خوبی نداشت!! رسیدم جلوی بیمارستان،داشتم ماشینو پارک میکردم که گوشی زنگ خورد. مرجان بود... -الو -سلام عشقم چطوری؟ -سلام... خوب نیستم -چرا؟؟ عرشیا بهت زنگ زد؟؟ -مرجان عرشیا.... -عرشیا چی؟؟ چیشده ترنم؟؟ -عرشیا خودکشی کرده -بازم؟ -این سری فرق میکنه مرجان اصلا حالش خوب نیست!! ممکنه زنده نمونه -به جهنم... پسره وحشی الان کجایی؟ -جلو بیمارستان داشتم ماشینو پارک میکردم -ها؟؟ برای چی پاشدی رفتی اونجا؟؟ -خب داره میمیره... -خب بمیره مگه خودت صبح دعا نمیکردی بمیره؟؟ -خب عصبانی بودم... -یعنی الان نیستی؟؟؟ دیووووونه اگر بمیره تو راحت میشی نمیره هم مجبوری دوباره بهش قول بدی که باهاش میمونی و دوباره همین وضع.... دیوونه اون داره از این اخلاق تو سوءاستفاده میکنه...!! دیگه هیچی نگفتم... مرجان راست میگفت اگر بخواد زنده نمونه رفتن من که فرقی نداره اگر هم بخواد بمونه دوباره گیر میفتم... واقعا دیگه اعصابشو نداشتم... با مرجان خداخافظی کردم، چنددقیقه به بیمارستان زل زدم و تو دلم از عرشیا خداحافظی کردم و دور زدم.... بہ قلم🖊 " "✨ 🤓 هرروزاز ڪانال😌👇 @mesbahehedayat
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ گوشیمو خاموش کردم تا علیرضا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه. برگشتم خونه مامان و بابا هنوز تو هال نشسته بودن، با دیدنم با شک و تعجب بهم نگاه کردن. -سلام دیدم ناراحت میشید نرفتم... -چه عجب!! ماهم برات مهمیم!! -بله آقای سمیعی برام مهمید... مهمتر از دوستام -کاملا مشخصه!! شامتو بخور و بیا اینجا،کارت دارم! وای اصلا حوصله جلسه بازجویی و محاکمه نداشتم فکرمم درگیر عرشیا بود. به روی خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود... یه لحظه به خودم میگفتم خیلی دلسنگی که نرفتی پیشش... یه لحظه میگفتم اون هیچیش نمیشه... به قول مرجان،عرشیا نقطه ضعفمو فهمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میکرد با بی میلی تمام،یکم از غذامو خوردم میدونستم امشب دیگه نمیتونم بابا رو بپیچونم...! مثل یه مجرم که داره میره برای اعتراف، رفتم پیش مامان اینا! -خبـــ غذامو خوردم.... بفرمایید... مامان به بابا نگاه کرد و بابا به من... -خودت میدونی چیکارت دارم ترنم... اخه چرا اینجوری میکنی دختر من؟؟ چت شده تو؟؟ یکی دو دقیقه سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم، نفسمو دادم بیرون و تو چشمای بابا نگاه کردم! -چون من دیگه اون ترنم قبل نیستم! من دیگه اون آدمی که مثل شما فکر میکرد و مثل شما زندگی میکرد نیستم! چون من این زندگی رو نمیخوام! چون نمیخوام مثل شما بشم... -چی؟؟ چی داری میگی؟؟ مگه ما چمونه؟؟ -سرکارید بابا جون! سرکارید!! اینهمه دویدین به کجا رسیدین؟؟ -چرا مزخرف میگی ترنم؟؟ چشماتو باز کن، تا خودت جواب خودتو بفهمی! میدونی چقدر آدم تو حسرت زندگی تو هستن؟؟ صدامو بردم بالا... -ولی من این زندگی رو نمیخوام!! میخواید به کجا برسید؟؟ مگه چند سال دیگه زنده اید؟؟ آخرش که چی؟؟ -ترنم حرف دهنتو بفهم چته تو؟؟ از بس لی لی به لالات گذاشتیم پررو شدی!! -هه لی لی به لالای من گذاشتید؟؟ شما؟؟ شما کجا بودید که بخواید لی لی به لالام بذارید؟؟ -من و مادرت از صبح داریم میدویم که تو توی آسایش باشی -میدونم میدونم میدونننننمممم ولی آخرش که چی؟؟ اصلا کدوم اسایش؟؟ کدوم ارامش؟؟ من دیگه این زندگیو نمیخوام بعد حدود یه ساعت بحث بی نتیجه، در حالیکه چشم دیدن همو نداشتیم هرکدوم رفتیم اتاق خودمون... دیگه حتی حوصله مامان و بابا رو هم نداشتم بہ قلم🖊 " "✨ 🤓 هرروز از ڪانال😌👇 @mesbahehedayat