هدایت شده از اخبار 20:20
#داستان_واقعی
بخونید خیلی قشنگه👇🏻👇🏻
بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً عرب بود.♦️
👩🎤صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!»❄️
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم. »🔷🔸
💠 @harrozbaqoran 💠
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_چهل 🎬:
حضرت موسی خسته از رنج روزگار و بادلی گرسنه در حال استراحت کردن بود که ناگهان یکی از آن دو دختر در حالی که با حیاء راه می رفت به سوی موسی آمد.
و این عین کلام قران است و از آن جایی که قرآن به دنبال اثرات تمدنی و هدایتی است نحوه ی راه رفتن آن دختر را که مبتنی برحیاء و عفت بود نقل می کند تا الگویی شود برای تمام زنان ودختران عصرها و قرن های دیگر ...
آن دختر به موسی گفت: ای جوانمرد! پدرم تو را خوانده است تا به نزد او بروی و اجر آب دادن به گوسفندان را به تو بپردازد.
همانا هر کلام خدا نکته ای در خود پنهان دارد و نکته ی هدایتی این سخن آن است که این دختر که کسی غیر از دختر شعیب نبی نیست به موسی گفت: من از جانب پدرم آمده ام تا تعلق محبتی حرامی ایجاد نکند و چه درس های زیبایی در این آیات است تا همه ی ما از آن پند گیریم
هنگامی که حضرت موسی همراه دختر شعیب به راه افتاد، به او فرمود: ای بانوی پاکدامن! من از جلو می روم و تو از پشت سرم حرکت کن و مرا به سوی منزل تان راهنمایی کن، چرا که ما از نسل پیامبر هستیم و پشت سر زن ها راه نمی رویم.
در این صحنه حضرت موسی حیاء پیامبرانه را به تصویر کشید و شیوه احتیاط کردن در برخورد با زن های نامحرم را نشان داد و این هم درسی برای مردان ماست.
تمام این مطالب را قرآن و روایات برای ما نقل می کنند تا این نکته را برسانند که این مسیری که حضرت موسی و دختر شعیب در آن قرار دارند هیچ راهی برای کشش های نفسانی و شهوانی در آن وجود ندارد. اما در قرائت تورات این ماجرا دقیقا برعکس نقل شده است. تورات با ایجاد تخیل در این داستان رگه هایی از کشش های شهوانی را در ماجرای دختران شعیب و موسی وارد کرده است و این تحرف خود خیانتی آشکار است.
این ماجرا بسیار بزرگتر و عظیم تر از آن تخیلاتی است که تورات وارد داستان کرده است؛ این ماجرا ماجرای ملاقات دو ولی خداست.
موسی که از خداوند طلب خیر کرده بود و حتی تکه نانی هم می توانست حاجت او را بر آورده کند، اینک در مسیر ملاقات با یکی از اولیاء بزرگ الهی بود. این اولین باری است که یکی از انبیاء بنی اسرائیلی با یک نبی بنی اسماعیلی ملاقات می کند و قرار است از یکدیگر بیاموزند و این نقطه ی عطف تاریخ است که چقدر زیبا دو خط ابراهیمی در این ماجرا یکدیگر را ملاقات می کنند و هرکدام از خدمات خودشان، دیگری را برخوردار می کنند، از هم یاد می گیرند، به هم می آموزند و با یکدیگر مهربانند در حالی که هردو پیامبر الهی هستند. این در حالی است که بعدها بین مردم هر دو امت اسماعیلی و اسرائیلی اختلاف می افتد و نزاع و درگیری رخ می دهد.
اینک جناب موسی در مسیر رسیدن به شعیب نبی است و نمی داند قرار است چه برایش پیش آید...
👈ادامه دارد
به 🖊 : ط ، حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
@BACHE_HEZBOLLAHi
#بچه_حزب_اللهی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_چهل_هفتم🎬:
حضرت موسی درست در روزی که ده سال از ازدواج و چوپانی اش برای گله ی گوسفند حضرت شعیب می گذشت و در سن چهل سالگی و پیامبری قرار داشت نزد حضرت شعیب آمد و فرمود: ای نبی خدا! همانطور که عهد نمودم بر عهد خود ماندم و اینک ده سال چوپانی ام به پایان رسید، خبرهایی از مصر به گوشم می رسد که بسیار متاثر کننده است، اگر اقدامی نکنم، بی شک شبکه ی مومنانه ی مصر از هم می پاشد و قوم بنی اسرائیل در زیر بار رنج و عذابی که فرعون به آنها می آورد، از بین می روند.
من می خواهم به مصر کوچ کنم و به یاری مومنان مصر و قوم بنی اسرائیل بشتابم، می خواهم دین خدا را که در مصر گویا از نفس افتاده، دوباره زنده کنم و شریعت پیامبران پیشین را جان دهم و درست همانطوری که ده سال پیش اولین کوچم از مصر به مدین رقم خورد، اینک کوچ دومم را انجام دهم و از مدین به سمت مصر بروم و حالا خدمت شما آمدم که از شما اجازه بگیرم.
حضرت شعیب با نگاهی مهربان، سرتاپای موسی را از نظر گذراند و فرمود: آری، تو برگزیده شدی تا کاری بزرگ انجام دهی و باید بروی تا ظلم ظالم را سرنگون کنی و بار دیگر مستضعفین زمین شاد شوند و عدالت در جامعه ی بشری رونق گیرد، اما ای فرزندم، اینک فصل سرد و سرماست، طوفان و باران و برف در همه جا هست و از طرفی همسرت صفورا باردار است، آیا می خواهی در همین زمان بروی یا اندکی صبر کنی تا هوا خوب و حال عیالت روبه راه شود؟! و از این گذشته آیا نمی ترسی که ماموران حکومتی تو را بشناسند؟!
موسی آهی کشید و فرمود: من به آسایش خانواده ام علاقمندم اما چه کنم که اگر بخواهم صبر بر عافیت کنم، ممکن است هر روز اتفاقی ناگوارتر برای مومنان مصر بیافتد، پس من باید هر چه زودتر خود را به آنجا برسانم بی شک که خدا حافظ من و کودکان و همسرم خواهد بود و از طرفی نگران من نباشید در آنجا کسی مرا نمی شناسد زیرا که من ده سال پیرتر شده ام و اینک شکل و شمایل یک چوپان را پیدا کرده ام و این چوپان هیچ شباهتی به موسی که ولیعهد مصر بود ندارد و شاید از نظر آنها من همان ده سال پیش در بیابان های پر از سنگلاخ مصر تا مدین مرده ام...
پس شعیب لبخندی زد و فرمود: باشد، هر آنچه را که اراده کردی انجام بده که خداوند تو را یاری می کند، فقط قبل از رفتن داخل اتاق عبادت من شو، صندوقچه ای داخل اتاق است، در آن را باز کن، داخل صندوقچه پر از عصاهای مختلف است، داخل صندوقچه دست ببر و عصایی را برای من بیاور...
موسی دست به روی چشم نهاد و از جا بلند شد و به سمت اتاق رفت، درب صندوق را باز کرد، نگاهی به داخل صندوقچه انداخت، همانطور که شعیب گفته بود صندوق پر از عصاهای مختلف بود، موسی دست برد تا عصایی را بردارد، ناگهان یک عصا به دستش چسپید و موسی همان عصا را برداشت و...
ادامه دارد...
به قلم🖊 سرکار خانم : ط ،حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
@BACHE_HEZBOLLAHi
#بچه_حزب_اللهی