┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
(۱)
اواسط خرداد سال ۸۸ با آقا مصطفی رفته بودیم بلوار کشاورز برای سونوگرافی و خوشحال از سلامت میوه دلمون؛
به آقا مصطفی گفتم میشه بریم برای بچه عروسک بخریم ؟
وقتی رسیدیم میدان ولیعصر رفتیم داخل یه پاساژ و مشغول انتخاب عروسک بودم که آقایی با صدای بلند داد زد برید بیرون سریع برید بیرون پاساژ تعطیله ،میخوام در پاساژ رو ببندم
آقا مصطفی مضطرب گفت بدو بریم
من هم از همه جا بی خبر با خیال راحت مشغول حساب کردن بودم؛
وقتی از پاساژ خارج شدیم نگهبان پاساژ سریع کرکره پاساژ روقفل کرد من مات و مبهوت از بستن پاساژ اونم ساعت ۵و۶عصر ،با صدای آقا مصطفی به خودم آمدم
عزیز بدو ترو خدا سریع بیا
تا سر بلند کردم دیدم تعداد زیادی که همه دور دست هاشون نوار سبز رنگ بسته بودند از یک طرف میدان با شعار یا حسین میر حسین
و تعداد زیادی هم که دور دست
هاشون نوار هایی به رنگ پرچم ایران
بسته بودند شعار میدادند و
وارد میدان ولیعصر می شدند و ما وسط این دو گروه قرار گرفتیم
آقا مصطفی که بخاطر شرایط جسمی من خیلی میترسید ؛هم از تند راه
رفتن من که نکنه برای بچه مشکلی
پیش بیاد ،هم از آهسته راه رفتن من
که مبادا در این زد و خورد دوگروه
اتفاقی بیوفته
یادمه وقتی به پشت نرده ها کنار
خیابون رسیدیم صورت آقا مصطفی
خیس عرق بود و فقط خدا رو شکر
میکرد که اتفاقی پیش نیومده
گفتم :اینا کی بودن؟ چی شد؟
گفت: اونا که مچ بند سبز داشتن
طرفدارای میر حسین موسوی
واونایی که مچ بند پرچم ایران داشتن
طرفدارای احمدی نژاد بودن
گفتم: آخه هنوز که انتخابات نشده
گفت: اره از الان شروع کردن.
اون روز من اصلا فکر نمیکردم این شروع فتنه ای باشه که قشنگترین و شیرین ترین لحظات زندگیم رو تلخ کنه.
........
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
(۲)
از چند روز قبل از انتخابات طرفداران موسوی با مچ بندهای سبز شعار(اگه تقلب نشه موسوی پیروز میشه) سر داده بودن
وقتی روز 23 خرداد نتایج اراء اعلام شد و احمدی نژاد پیروز این رقابت معرفی شد بعد از ظهر یکی از دوستان آقا مصطفی از شهرک غرب تماس گرفت که مصطفی اینجا قیامته از بالای ساختمان ظرفه که می اندازن روی سرمون
همه شعار تقلب میدن
آقا مصطفی رفتن خونه پدرم موضوع رو گفتن با بابام و داداشم و تعدادی از آقایون مسجد رفتن شهرک غرب .
روز ۲۵خرداد اعلام کردن که برای جشن پیروزی همه بیان میدان ولیعصر؛
از مسجد چند تا اتوبوس از نماز گزاران که رای به احمدی نژاد داده بودن رفتن سمت تهران؛ آقا مصطفی اجازه نداد من برم.
غروب بود که همه برگشتن
اما پدرم ،برادرم،آقا مصطفی و تعدادی از آقایون مسجد به خاطر شلوغی و مقابله با فتنه گران برنگشتند شهریار ؛
اون روزها خط های موبایل قطع میشد و امکان تماس نبود ساعت ۸با آقا مصطفی تماس گرفتم،در دسترس نبود؛
همینطور تا ساعت ۱شب زنگ میزدم ولی خط ها قطع بود.
نگران بودم و نمیدونستم چیکار کنم ؟
حدود ساعت ۳شب پدر آقا مصطفی تماس گرفتن،
گفتند:کجایی؟
گفتم:خونه مامانم
گفتن:نگران نشی مصطفی یکم حالش بد شده ، دفترچه بیمه ش رو بردار بیا بیمارستان ارتش
واقعا نمیدونستم باید چه کنم هر چی شماره آژانس میدونستم زنگ زدم اما هیچ کدوم پاسخگو نبود
به سختی آژانس هماهنگ کردیم رفتیم خونه، دفترچه بیمه برداشتم و رفتم بیمارستان
چقدر مسیر طولانی بود
چه اتفاقی برای آقا مصطفی افتاده بود؟
رسیدم جلوی بیمارستان نزدیک طلوع خورشید بود .
وقتی نگهبان بیمارستان شرایط جسمی من رو دید بدون هیچ سختگیری اجازه داد که وارد بیمارستان بشم؛
وقتی وارد اورژانس شدم
پرسیدم مصطفی صدرزاده اینجا بستریه؟
تخت آقا مصطفی رو نشونم داد رفتم سمت تخت هیچ تصوری از اتفاقی که براش افتاده بود نداشتم
تخت های اورژانس با پرده های کوتاهی از هم جدا میشد
من از پایین این پرده ها نگاه میکردم دیدم کفش آقا مصطفی کنار تخت روی زمین بود،پرستار که میخواست داروهای آقا مصطفی رو بده، پاش خورد به کفش،
توی کفش پر از خون بود با دیدن این صحنه حالم بد شد.
چی شده بود ؟
پرده رو کنار زدم تا آقا مصطفی من رو دید با اون چهره رنگ پریده و زرد
لبخند زد و خواست که وانمود کنه که حالش خیلی خوبه
اما ........
دست چپش و پای چپش باند پیچی و پانسمان بود
چی به روزت آوردن ؟به چه جرمی؟تو کشور خودمون؟هم وطن خودمون؟چطور ممکنه ؟
خدا چقدر به من و بچه مون رحم کرده.....
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
(۳)
صبح وقتی از بیمارستان مرخص شد
رفتیم خونه مادرشون
خیلی بی حال بود
سرگیجه داشت ،نگران بودم
تا اینکه برای پانسمان
زخم هاش رو دیدم...
یه ضربه قمه به بازوی چپش و
۵ضربه چاقو به پای چپش خورده بود
تعریف میکرد:
تو مسیر برگشت از میدان ولیعصر با
یکی از دوستانشون با موتور ، جلوی
اتوبوس های مسجد می اومدن
که متوجه میشن هم بنزین ندارند
و هم اتوبوس ها رو گم کردن
دوستشون روی موتور می ایسته تا
بتونه اتوبوس رو ببینه ؛
آقا مصطفی هم کمی جلو تر میره
ببینه اتوبوس رو میبینه
که به جرم شلوار نظامی پوشیدن
فقط به جرم شلوار نظامی....
داد میزنن بسیجیه ... میریزن سرش و
یکی با قمه ، چند نفر با چاقو و بقیه
هم با مشت و لگد
به قصد کشتن میزنن توی سرش
آقا مصطفی میگفت توی همون حال
دیدم یه آقایی از همون جمع
خودش رو انداخت روی من و داد میزد
مرده ......مرده.....مرده.....
بسه دیگه مرده.......
یکدفعه دیدم دوستم اومد که منو
نجات بده یه چاقو کشیدن از شونه اش تا کمرش
ولی چون ورزشکار بود تونست منو
بذاره روی کولش و تا اتوبوس امدادی
که توی خیابون آزادی بود ببره
موتورمون رو آتیش زده بودند
تا رفتیم داخل اتوبوس حمله کردن به
اتوبوس تهدید میکردن اگه اون دوتا
بسیجی رو نندازید بیرون
اتوبوس امداد رو آتیش میزنیم
از ساعت 5 یا 6 تا ساعت 12 شب که
نیرو های امنیتی اومدن و فتنه گرا ها فرار کردن و تونستن ما رو ببرن بیمارستان
من از شدت خونریزی بی حال شده بودم
وقتی رسیدم بیمارستان بهم گفتن شماره ی خانواده ت رو بده که باهاشون تماس بگیریم .
میگفتن :
از شدت ضربه هایی که به سرشون خورده بود هیچ چیزی یادشون نمی اومد
خونریزی و ضربه هایی که به سرش زده بودن باعث سرگیجه شون شده بود ، موقع راه رفتن دستش رو به دیوار میگرفتن .
بهش گفتم :
چی به روزت آوردن که اینجوری شدی؟
آقا مصطفی تعریف میکرد ،
من هم فقط اشک میریختم
خدایا ما باید الان روز شماری میکردیم برای تولد دخترمون
من هم مثل همه خانم ها باید الان در ارامش می بودم
چرا بخاطر زیاده خواهی و فتنه انگیزی عده ای نامرد
روزهایی که باید در آرامش میگذروندم رو
با استرس جونِ همسرم، پدرم و برادرم میگذروندم؟
صبح ۲۷خرداد دیدم اقا مصطفی آماده شده
دست به دیوار گرفته ،سمت در خانه میره
با ناراحتی گفتم کجا میری؟تو که هنوز
سر گیجه داری ،دستت رو به دیوار
میگیری راه میری...
گفت توی سایت هاشون نوشتن امروز میرن سمت بیت رهبری؛
من باید مرده باشم که حضرت آقا ذره ای ناراحتی به دلشون بیاد.
باید برم.....
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۴ تیر
سالروز تولد رهبر معظم انقلاب 🌱
🗯سایه تان از سرمان کم نشود، حضرت یار
آرامش امت، سرتان سلامت باد🇮🇷
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_الخامنه_ای
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدالی که روی گردنتونه
بوی خون نمیده؟
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
مثل مصطفی
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۳) صبح وقتی از بیمارستان مرخص شد رفتیم خونه مادرشون خیلی بی حال بود سرگیجه داشت ،نگرا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
روزهای پر استرس سال ۸۸
کاش هیچ وقت تکرار نشه ...
روزهایی که شیرینی انتظار تولد
بچمون با استرس سلامتی
آقا مصطفی و کنایه های مردم که (اگر
نیروهای نظامی میرن وظیفه شونه
حقوق میگیرن باید برن تا نون حلال
بیارن برای خانواده ،شوهر تو چرا
میره ،اون که بسیجیه هیچ مسئولیتی
نداره؛از جونش سیر شده،از زندگی
خسته شده ؟) و من که فقط نگاه
میکردم؛چطور میشه احساس
مسئولیت رو در برابر اعتقادات به
مردم ثابت کرد؟اون روزها فقط
با فتنه گرها روبرو نبودند با جاسوسای
مسلح که، در ظاهر و لباس نیروهای
خودی،به فتنه گرها شلیک میکردند
و به اصطلاح کشته سازی میکردند ؛
اون روزها آقا مصطفی خیلی کم
میتونست به مغازه سر بزنه و تموم
کارها رو به دو نفر از دوستانش سپرده
بود ؛روزهایی که بخاطر مسائل داخلی
و خط دهی های میر حسین موسوی
و کروبی حتی یک روز آروم نداشتیم.
اتفاقات سال ۸۸حتی باعث شده بود
آقا مصطفی کمتر فرصت شرکت
کلاس های دانشگاه رو داشته باشه ؛
بعد از چند هفته بالاخره آقا مصطفی
تونستند برن دانشگاه ،صبح با صلوات
و آیت الکرسی بدرقهاش کردم و تموم
مدت دلشوره سلامتی شون رو داشتم
عصر وقتی برگشت تعریف میکرد :
کلاس ها خوب بود اما گاها اساتید یا
دانشجوها حرف هایی میزدند که باید
جو کلاس رو مدیریت میکردیم ؛
وقتی کلاس تموم شد داشتم از
دانشگاه می اومدم بیرون که دیدم
عده ای دانشجو جلوی پله ها شمع
روشن کردن و گل گذاشتن و عکس
ندا آقا سلطان رو هم گذاشتند
رفتم جلو خواستم صحبت کنم با اشاره
بهم فهموندن که تحصن کردن در
اعتراض به قتل ندا آقا سلطان و هیچ
حرفی هم نمیزنند خلاصه شروع کردم
صحبت کردن،گفتم که من درنزدیکی
صحنه بودم و شرایط خیابان و......را
توضیح دادم دلایل که ثابت میکرد
این یکی از کشته سازی های دشمنه،
نه کشته شدن توسط نیروهای نظامی
کم کم تمایل پیدا کردند که دلایل
بیشتری بشنوند ...
من هم گفتم اینجا که محل تحصن
شماست بریم بالای پله ها صحبت
کنیم خلاصه وقتی صحبت هام تموم
شد از پله ها که بر میگشتم هیچ
نشونه ای از تحصن نبود؛
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
✳️ فراخوان جهانی: صدای مظلومیت غزه باشید، پیش از آنکه خیلی دیر شود...
مردم آزاده جهان!
در غزه دیگر بحث از سیاست نیست. دیگر مرزها، مذاهب، یا باورها اهمیتی ندارند. آنچه این لحظه در حال رخ دادن است "نسلکشی در سکوت کامل جهان" است.
کودکان در آغوش مادرانشان از گرسنگی جان میدهند.
مردان زیر آوار دفن میشوند و زنان از درد بیدارویی ضجه میزنند.
در هر گوشه این سرزمین کوچک، فریادیست که بیپاسخ مانده؛ و این فریاد دارد به یک ناله جهانی بدل میشود.
🟥 این یک اخطار نیست، یک ندای انسانیت است:
اگر جهان تا ۲۴ ساعت آینده واکنشی واقعی نشان ندهد – اگر ارسال کمکهای بشردوستانه آغاز نشود – فاجعهای تاریخی، اخلاقی، و بشری برای همیشه در پیشانی ما خواهد ماند.
ملتهای ساکت، دولتهای بیتفاوت!
شما با این سکوتتان شریک این جنایتید.
🔻 ما از هر نقطهای از جهان بلند میگوییم:
* ما در کربلای غزه غایب نخواهیم بود.
* ما کنار کودکان و مادران بیپناه خواهیم ایستاد.
* اگر فریادرسی نیستید، لااقل مانع دادخواهی نشوید.
✳️ این وظیفه همه ماست:
1. علما و روحانیون، قاریان، مداحان – صدای شکستهی غزه را بلند کنید.
2. ورزشکاران، هنرمندان، اینفلوئنسرها – وجدان جهانی را بیدار کنید.
3. مردم، دانشجویان، فعالان – به خیابان بیایید، به پیجها بروید، صدای عدالت باشید.
4. سفارتخانهها، رسانهها، موکبها – امروز فلسطین، فردا انسانیت است.
5. یک نماد مشترک جهانی طراحی کنیم: چفیههای فلسطینی، دستبندهای حمایت، پیامهای یکسان برای اتحاد.
🔺 انرژی ممکن است قطع شود؛ اقتصاد ممکن است بلرزد؛ اما وجدان بشری اگر بمیرد، دیگر هیچ امیدی برای نجات انسانیت نخواهد ماند.
وقت بسیار کم است.
یا این سگ هار جنگ را به زنجیر میکشید، یا طوفان این ظلم، همه ما را خواهد بلعید.
ما بیشماریم. ما خاموش نخواهیم ماند.
\#SaveGaza
\#StopGenocide
\#HumanityFirst
\#فلسطین
\#غزه\_تنها\_نیست
\#ما\_در\_کربلا\_غایب\_نبودیم
\#JusticeForPalestine
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
وقت خواب است و
دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست
شرح پریشانی من..♡
#ارسالیمخاطبین
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
امام سجاد •|علیه السلام|• :
خداوندا از تو
عذر میخواهم
از اینکه در حضور من
به مظلومی
ظلم شده باشد
و او را یاری نکرده باشم... 💔
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از رو ناقه افتاده ....
مهم اینه
از چشای تو نیوفته دخترت ..🥀
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa