آقا مصطفی!
ممنون که در ایام سالگرد شهادتت، برای اولین بار دعوتمان کردی، آن هم چه دعوتی
فکرش را هم نمی کردیم
چه بساط عیش و نوشی؛ چه روضه ای و چه سینه زنی ای
و چه سینه زنهایی؛ باز هم با نوجوان ها می پری، درست مثل همان روزها که نوجوانها دور و برت را چنان می گرفتند که به بچه گربه های مصطفی مشهور شده بودند.
دیروز هم دور و برت را همانها گرفته بودند، کأن هر کدام سر و سرّی با تو داشتند، درست مثل همین پسری که بالای مزارت نشسته بود و اشک می ریخت.
گفته بودی بعد از شهادتم تازه کار فرهنگی ام شروع می شود. امروز فقط به تماشا نشستیم که چطور بچه ها به دورت حلقه زده بودند و برنامه ها داشتند. شربت و نان پنیر سبزی و ... پخش می کردند و تو در قلب و جانشان کار فرهنگی می کردی.
گرمای وجودت بر باد تند شهریار غلبه کرده بود و ما را نیز یکی دو ساعتی پای مزارت زمینگیر کرد. زیرآبی رفتن مان از همراهی و همزمانی با کاروان اگر چه صدای مسئول اردو را در آورد ولی همهاش کار خودت بود.
مزارت صحنه ی اجرای گروه های مختلف بود، دسته دسته می آمدند و دورت حلقه می زدند و برنامه ای اجرا می کردند و می رفتند...
نه تنها با سیب های سرخ روی مزارت از ما پذیرایی کردی، بلکه باز رفتیم و برگشتیم و با دیدار همسر و فرزندانت جان تازه بر ما دمیدی و حالا انارهایی که روبان سبز به دور آن بسته شده بود چشمک زنان، صد دانه یاقوت را تعارف می زد.
ما هم که سعی کردیم از هیچ چیزی بی بهره نمانیم و حسابی خودمان را میهمان کردیم.
قرار نبود بیاییم ولی دلمان زیارت مزارت را می خواست. دعوت کردی، آن هم کاملا غیر منتظرانه
سر بچههایمان را به انواع بازی ها در حوالی مسجد امیرالمؤمنین کهنز گرم کردی و سر ما فقط و فقط به تو گرم شده بود. به مسجدی که خشت خشتش را چطور ساختید و حالا عجب مسجدی شده بود و چه بند و بساطی ...
یاد شیطنتها و شلوغ بازی هایت را باز مرور کردم تا رسیدم به تیپ فاطمیون و سید ابراهیم و صدایت که از پشت بیسیم به گوش حاج قاسم رسید ... من عاشق این جوان بودم... دل از حاج قاسم هم برده بودی.
یکی از دوستان گفت ما از سر عافیت طلبی بچه هایمان را به مدارس و محیط های مذهبی می بریم ولی مصطفی صدرزاده و رفقایش فکر این بودند که محله ای مثل شهریار را آباد کنند
راست می گفت
امروز بچه های شهرک شهید محلاتی هم آمده بودند سر مزارت ... روستای کهنز را راه شیری کرده ای و از کنار مزارت نردبان زده ای تا آسمان.
حیف که فرصت نیست تا لحظه به لحظه گزارش این میهمانی را ثبت کنیم و ذره ای از شیرینی کام مان را به تصویر بکشیم
فقط می توانیم بگوییم خیلی شیرین بود خیلی خیلی ...😭😭
مزارت و هوای آن آمیخته به أحلی من العسل شده بود و شهرِیار، عجب صفایی داشت.
راوی خواهر شهید سعید شاهدی
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
02 Shabneshinihaye Shohadaee(1403-08-04)Mojtamae Daneshgahi Shahid Sadrzade.mp3
23.78M
🔈 #شبنشینیهای_شهدایی
سخنرانی استاد امینی خواه در باره شهید صدرزاده
🌹 محفل دوم؛ #شهید_صدرزاده
* از مسجد تا میدان جنگ؛ بیقراری که تا لحظه شهادت آرام نگرفت [1:54]
* نذر تاسوعا؛ از کودکی تا شهادت در سایه حضرت اباالفضل (علیهالسلام) [4:16]
* ناامیدی ممنوع! رهبر انقلاب: هزاران مصطفی صدرزاده در این کشورند [6:48]
* یک ضربالمثل، یک خاطره و یک نام ماندگار؛ ماجرای انتخاب نام #سید_ابراهیم [7:56]
* خطشکنی که ترس را شکست و میدان فرهنگ را به تسخیر درآورد [10:14]
* زرنگ واقعی کیست؟ برای رفتن به سوریه افغانی شد! [12:30]
* مانع برایش مفهومی نداشت؛ شهید صدرزاده، پیشتازِ بیمرز [14:45]
* فرماندهی از شش سالگی؛ دسته عزاداری راهش ندادند؛ خودش دسته راه انداخت [16:59]
* "میخوام نمکگیر امام حسین بشن"؛ شهید صدرزاده و هیئت پرشور مستضعفین [19:55]
* مسجد یا سنگر فرهنگی؟؛ شهید صدرزاده و استفاده از ظرفیت مسجد برای نجات بزهکاران [26:03]
* شوخیهای مصطفی؛ شهیدی با قلبی سرشار از خنده و زندگی [33:20]
* مردی که برای خدا به سوریه رفت، نه برای شهادت [41:28]
* در جستجوی همسنگر؛ شهیدی که زندگی روزمره را میدان جهاد میدید [43:13]
* "بسم رب الشهدا و الصدیقین"؛ نگاهی به وصیتنامه شهید صدرزاده [47:43]
* ماهواره و فرهنگ غربی مقصدی جز آتش ندارد؛ از ما گفتن، ما که رفتیم [53:14]
⏰ مدت زمان: ۵۷:۵۶
📅 ۱۴۰۳/۰۸/۰۴
#روایت_عشق
#شهدا
#مدافعان_حرم
#نذر_تاسوعا
#خط_شکن
#تهران
🔔 @Aminikhaah_Media
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
756162306_-1801192696.mp3
4.63M
🚩 نذر شهید مصطفی صدرزاده
🚩 شعر و آوا: علیرضا قزوه
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
علیرضا قزوه
برای شهید صدر زاده
زودتر از صبح و از خورشید مردی زد به جاده
مرد مردستان مردی مصطفای صدرزاده
مرحبا بر همت مردانه آن مرد میدان
خم نشد با ضربت شمشیر آن کوه اراده
با همین حال خوشت در نیمه شبهای تهجد
شهریار و شوشتر را کرده ای دارالعباده
از نژاد ابر و باران بودی ای رود خروشان
وز نژاد پاکبازان بودی ای روح نژاده
می بنوشید و بنوشانید مردان خدا را
بزم نوشانوش آمد باده پیش آریذ باده
ای دریغا عمر مان درگیر جنگ عقل و عشق است
زندگی را مرگ را ما ساده می گیریم ساده
باز هم در بارش یکزیز خون و زخم و آتش
دیدمش در جاده ایثار تنها ایستاده
دیشب اما آمدی در خواب من همراه قاسم
هر دو خندان، هر دو سرخوش چفیه ای بر سر نهاده
صبح تاسوعا شد و دیدم دوباره مصطفا را
رفت سمت قتلگاه خویش با پای پیاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهگاهی جز زهرا {سلام الله علیها } نداشتیم...🥀
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لبخند حضرت آقا..؛
از کار عجیب شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
روایت حضور شهید مصطفی صدرزاده در فتنه ی ۸۸
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa