فرزندی مثل مصطفی
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿 اگربهزُلفدرازتودستمانرسد گناهبختپریشانودستکوتهماست...😭 #شهید_مصطفی_صدرز
#کلام_یار ❤️🎤
جمعه ۱۴ اردیبهشت فردای عقد صبح زود پیام داد میای بریم نماز جمعه؟
گفتم : چشم،آقا مصطفی اومد دنبالم؛
فکر میکردم با ماشین برادرش اومده. وقتی دیدم پیاده ست!گفتم با تاکسی میریم؟گفت :نه،هوای بهاری ،پیاده میریم.با تعجب نگاهش می کردم.
گفت: اذیت میشی ؟گفتم: یکم طولانیه
گفت :خوبه دیگه کلی با هم حرف میزنیم.از خونه ما تا محل برگزاری نماز جمعه حدودا ۴ کیلومتر بود.حرکت کردیم از مسیر خیابون درختی رفتیم دوطرف خیابون درخت بودشاخه های درختان در هم تنیده بودو حالت طاق مانند درست شده بود و جوی آبی که در دوطرف پای درخت ها جاری بود .
درختهایی با برگهای سبز روشن و صدای پرنده ها این مسیر رو فوق تصور زیبا کرده بود.
من هم برای اولین بار در کنار آقا مصطفی قدم میزدم و خیلی هم خجالت می کشیدم.آقا مصطفی دید که من حرفی نمیزنم شروع کرد،دیشب خوب بود مراسم نه؟مهمان ها خیلی زحمت کشیده بودن از شمال این همه راه اومده بودن.بعد گفت:شما حرفی نمیزنی؟
مونده بودم چی بگم!از سوالهای معمولی شروع کردم.چه رنگی دوست داری ؟
چه غذایی دوست داری؟
گفت:شاید آدم از رنگی بیشتر خوشش بیاد اما اینها ارزش دوست داشتن نداره.
آدمها هستن که دوستشون داریم .دوست داریم کنارشون باشیم باهاشون راه بریم.
در حال صحبت بودیم ، آشناها و همسایه هایی که با ماشین میرفتن سمت نماز جمعه اگر ماشین جا داشت توقف میکردن که سوار شید با هم میریم ،چرا پیاده ،مسیر طولانیه؟
اگر هم که جا نداشتن بوق میزدن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#فرزندی_مثل_مصطفی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@meslemostafaa
فرزندی مثل مصطفی
#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸 هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهی چشم بر در بود و دلبر او دیر کند ... #شهید_مصطفی_ص
#کلام_یار ❤️🎤
جمعه ۱۴ اردیبهشت فردای عقد صبح زود پیام داد میای بریم نماز جمعه؟
گفتم : چشم،آقا مصطفی اومد دنبالم؛
فکر میکردم با ماشین برادرش اومده. وقتی دیدم پیاده ست!گفتم با تاکسی میریم؟گفت :نه،هوای بهاری ،پیاده میریم.با تعجب نگاهش می کردم.
گفت: اذیت میشی ؟گفتم: یکم طولانیه
گفت :خوبه دیگه کلی با هم حرف میزنیم.از خونه ما تا محل برگزاری نماز جمعه حدودا ۴ کیلومتر بود.حرکت کردیم از مسیر خیابون درختی رفتیم دوطرف خیابون درخت بودشاخه های درختان در هم تنیده بودو حالت طاق مانند درست شده بود و جوی آبی که در دوطرف پای درخت ها جاری بود .
درختهایی با برگهای سبز روشن و صدای پرنده ها این مسیر رو فوق تصور زیبا کرده بود.
من هم برای اولین بار در کنار آقا مصطفی قدم میزدم و خیلی هم خجالت می کشیدم.آقا مصطفی دید که من حرفی نمیزنم شروع کرد،دیشب خوب بود مراسم نه؟مهمان ها خیلی زحمت کشیده بودن از شمال این همه راه اومده بودن.بعد گفت:شما حرفی نمیزنی؟
مونده بودم چی بگم!از سوالهای معمولی شروع کردم.چه رنگی دوست داری ؟
چه غذایی دوست داری؟
گفت:شاید آدم از رنگی بیشتر خوشش بیاد اما اینها ارزش دوست داشتن نداره.
آدمها هستن که دوستشون داریم .دوست داریم کنارشون باشیم باهاشون راه بریم.
در حال صحبت بودیم ، آشناها و همسایه هایی که با ماشین میرفتن سمت نماز جمعه اگر ماشین جا داشت توقف میکردن که سوار شید با هم میریم ،چرا پیاده ،مسیر طولانیه؟
اگر هم که جا نداشتن بوق میزدن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1