eitaa logo
کانال ܠܢ̣ܟܿـــࡅ߭ܥ‌‌ツ
725 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.2هزار ویدیو
34 فایل
🔷 ضرر نمی کنی، از هم اکنون لبخند زدن را تجربه کن. 🔷 یادت باشد انسان های خندان و شاد به خداوند شبیه تر هستند. 🔷 فراموش نکن همین لحظه را؛ اگر گریه کنی یا بخندی بالاخره می گذرد. امتحان کن. 🔷 بهشت یعنی شادی، خنده، سرور و شعف.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ببخشید مزاحمتون میشم پوزش بسیار✨🌱 اگه دنبال کانال طنز وسرگرمی هستین رنگارنگ واقعا رنگارنگه @metiokh اگر از کانال دیدن نکردید حتما دیدن کنید😬🌱 اگرم عضوید حتما حتما کانال به دوستاتون معرفی کنید😍🌱✨
سلام ببخشید مزاحمتون میشم پوزش بسیار✨🌱 اگه دنبال کانال طنز وسرگرمی هستین رنگارنگ واقعا رنگارنگه @metiokh اگر از کانال دیدن نکردید حتما دیدن کنید😬🌱 اگرم عضوید حتما حتما کانال به دوستاتون معرفی کنید😍🌱✨
به نظر من وضع حجاب خانوما همه ش تقصیر شهرداریه! . . . . از بس گفته "شهرِ ما، خانه ی ما!!!!"😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1_62602908.mp3
6.31M
🍃شبای جمعه عاشقی چه زیباست 🍃شبایی که می گن زائر تو زهراست 🎤امیر عباسی بسیار زیباست
دوستان سلام رنگارنگ زنگ شادی. تفریح وسرگرمی به مابپیوندید اگه دنبال کانال طنز وسرگرمی هستین رنگارنگ واقعا رنگارنگه @metiokh
4_5902335970186887904 (2).mp3
4.64M
🏴🏴🏴🏴 🕯حرم میگن شبای 🕯جمعه غوغاست میگن زهرا زائر قبر مولاست 🎤حاج_امیر_عباسی
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
سلام شب همگی بخیر 😊✋طبق قرار دوباره اومدم خوب امشب میخام براتون ادامه توضیحات را بگم از اینجا شروع میکنم که تا حالا حدود ۴۰ تا کانال با پویش همکاری کردن ☝️هدف پویش، مبارزه موثر با برنامه های دشمن در زمینه حجاب و اثر بخشی در فضای حقیقی جامعه هست. 🌟این پویش با یه طرح نو وارد میدون شده و خدا را شکر برنامه داره گسترش پیدا میکنه ‼️شاید دیگه لازم نباشه خیلی توضیح بدم که وضع افراد بدحجاب توی جامعه چطوری شده ♨️همه تون خوب میدونید که دشمن چندین ساله دستشو گذاشته روی حجاب و میخاد به هر شکلی شده این علم رو به زیر بکشه دارن صبح تا شب کار می کنند و زور میزنن تا این سنگرو فتح کنن بلی شاید بنظر بعضیا موضوعات با اهمیت دیگه زیاد باشن که مهم تر از حجاب بنظر میان، اما دشمن خوب میدونه دستشو کجا بزاره که به هدفش برسه فردا شب براتون توضیح میدم. اونایی که فکر می کنن پرداختن به موضوعاتی مثل حجاب الان اولویت نداره، توضیحات فردا شب را حتما حتما بخونن تا بفمن چرا از زمان رضا شاه حمله به حجاب شروع شد. 😊شب همگی خوش ۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرکی ۱۰ دقیقه وقت داره و میخاد همه ی توضیحات را یه جا بخونه به این آی دی مراجعه کنه @hemayat_puyesh
💥مامور الهی . کفن دزد ! 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ‍🌹زنده شدن مفسر بزرگ قرآن ، طبرسی ، داخل قبر ✅ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود ، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجا مي رفتند. 🌿 شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. 👈 شيخ طبرسي در قبر به آرامي چشم گشود.!!! اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. 👈 بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زير بدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيدا كرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟ 🌹 چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد و اقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. 🍀 از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كردند. آنها با او نسبت فاميلي داشتند. دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و سرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بارهواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد; سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند; كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: 👈 خدايا اگر نجات پيدا كنم تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. 🌿 شيخ طبرسي در حال خفه شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. 👈 كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بيلي در دست داشت. به سمت قبرشيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد يكي از آنها را برداشت. 🌹صورت شيخ طبرسي نمايان شد. نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت ! 👈 صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام ، مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. 💥تو مامور الهي هستي....* آیا مرا می‌شناسی؟ 👈 بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد. امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست ... دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! 🌿 شیخ : به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد.
💥 مامور الهی ، قسمت آخر 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 👈🌹 *كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخت ، پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورد. در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت. 💥 شیخ : مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. 👈 كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. 🌷 شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي ! جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت. 💥 شیخ : خيلي وقت است به اين كار مشغولي!!!!؟ 👈 بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است. ♦ اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد الرضا مي برم و مي فروشم. 💥 شیخ : از اين كار توبه كن ، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد. 🌸 آن دو از قبرستان خارج شدند. ♦ جوان پرسيد: از كدام طرف بروم؟ برو محله مسجد جامع ، من همسايه محمد بن يحيي هستم. 👈 جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمار آن دوخته بود و خدا را شکر میگفت. 💥 علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان را به اتمام رساندند.
یه روز تو یه تیمارستان دکتره می خواست از بیماراش تست بگیره یه عکس ماشین میزاره جلوی همه میگه هرکی این ماشین رو هول داد روشن کرد میره خونه اش همه رفتن هول بدن که برن خونه به جز یک نفر دکتره خوشحال شد با خودش گفت این پس خوب شده بهش گفت ببینم تو چرا ماشین رو هل نمیدی گفت اینا خنگن سویچ دست منه 😂😂😂