.
💠 "زیتون" دختر هفت سالهای است که برده یکی از بزرگان قریش است. او در هنگام زندهبهگور شدن به دست پدرش، توسط "ابوحسد" خریداری شده و از مرگ نجات پیدا کرده است؛ اما بزرگترین آرزویش این است که خانواده و پدر و مادرش را پیدا کند. در میان تلاش های زیتون برای رسیدن به آرزویش، او با دختری آشنا می شود و متوجه می شود آن دختر، حضرت زهرا(س) است.
✍ نویسنده: رقیه بابایی
📚 ناشر: مهرستان
📄 تعداد صفحات: ۱۰۰ صفحه
🙎♂ مخاطب: نوجوانان مقطع ششم تا یازدهم به ویژه دختران
✅ ویژگی ها
1⃣ داستان جذاب و پر کشش
2⃣ انتخاب موقعیت زمانی بکر و نو برای داستان (سال های ابتدای بعثت پیامبر)
3⃣ بیان زیبا و مناسب احساسات دخترانه "زیتون" که منجر به درگیر شدن مخاطب با داستان می شود.
4⃣ بیان فضائل امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(س) در قالب داستانی جذاب با شروع غیر مستقیم که در جذب نوجوانان غیر مذهبی به مطالعه کتاب، تاثیر زیادی دارد.
🪴 تاثیرات تربیتی
1⃣ آشنایی مخاطب با فضای دوران جاهلیت و سال های ابتدایی بعثت پیامبر
2⃣ تقویت احساس علاقه به اهل بیت پیامبر خصوصا حضرت زهرا (س) از طریق بیان ویژگی های مثبت آنها
📖 #معرفی_کتاب_نوجوان
📚 #دختری_که_پروانه_شد
#حدیث
📝 در حدیث وصایای رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم به امیرالمؤمنين علیه السلام آمده است :
💫 يا عَلِيُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ يَقِيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَي بَيَاض💫
♦️علی جان شگفت انگیزترین #ایمان و والاترین یقین از آن گروهی است که در آخر الزمان می آیند و با آن که پیامبر را درک نکرده اند و حجت خدا نیز از آنان مستور است، به آنچه با مرکب سیاه بر کاغذ سفید نگاشته شده ایمان آورده اند.
📚 کتاب منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر ؛ ج ۵، ص ۲۲۲
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍#فدایی_مولا
@meysami2
کانال طرح امین دبیرستان شهید میثمی
🌵 استقامت در راه هدف
وقتی که پیامبر گرامی صلىاللهعليهوآله دعوتش را در مکه آشکار کرد گروهی از سران قریش نزد عموی پیامبر، آمدند و گفتند:
ای ابوطالب! برادرزاده تو ما را سبک مغز میخواند، خدایان ما را ناسزا میگوید، عقاید جوانان ما را فاسد کرده و در میان ما اختلاف افکنده است.
اگر کمبود مالی دارد ما آن قدر ثروت در اختیارش میگذاریم که ثروتمندترین مرد قریش گردد.
ابوطالب پیشنهاد مشرکان را به پیامبر صلیاللهعلیهوآله رساند. رسول خدا فرمود:
اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند و بگویند دست از هدف خود بردار، هرگز نمیپذیرم.
ولی به جای این همه وعدهها یک جمله مرا عمل کنند تا در پرتو آن به عرب حکومت کنند و غیر عرب نیز آئین آنها را بپذیرد، در آخرت فرمانروای بهشت باشند.
ابوطالب پیام حضرت را به مشرکان ابلاغ نمود.
گفتند: یک جمله سهل است ما حاضریم ده جمله بپذیریم، بگو آن جمله چیست؟
پیامبر توسط حضرت ابو طالب به آنها پیام داد آن جمله این است:
تشهدون أن لا اله الا الله و انی رسول الله:
گواهی دهید که معبودی جز خداوند یکتا نیست و من پیامبر خدا هستم.
مشرکان از این پیام سخت به وحشت افتادند، گفتند:
ما سیصد و شصت خدا را ترک کنیم و یک خدا بپذیریم، به راستی این سخن تعجب آور است. در این وقت این آیات نازل شد:
«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَٰذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ»
آنها تعجّب کردند که پیامبری انذارگر از میان خودشان آمده؛ و کافران گفتند: «این چیز عجیبی است!»
(ق، ٢)
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص١٨٢
#مقاوم_مانند_مادر_باش
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍#فدایی_مولا
@meysami2
کانال طرح امین دبیرستان شهید میثمی
📌رتبه ۴ کنکور شد،
پزشکی شیراز قبول شد و از دانشگاههای فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت.
حتی میتونست یه رنگ و لعاب هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم!
اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول، مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد...
🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زینالدین
روایت داستانی از #شهیدزینالدین از زبان خواهر شهید
🔹برای شناسایی با موتور به منطقه دشمن وارد شدم. مسافت زیادی را رفته بودم و برای رفع خستگی وارد چادر یک افسر عراقی شدم. در آنجا برای خودم چای هم ریختم. بعد از دقایقی افسر عراقی وارد چادر شد و چون فکر میکرد سرباز هستم و بدون اجازه وارد چادرش شدهام، سیلی به من زد.
من هم احترام نظامی گذاشتم و بدون اینکه او متوجه شود من ایرانی هستم، از چادر بیرون آمدم.
🔹در جریان همان عملیات آن افسر عراقی را اسیر کردیم و او من را شناخت و باورش نمیشد فرمانده لشکر توانسته باشد به خاکشان نفوذ کند.
🔹در این حین مادرم به آقا مهدی گفت کاش آن سیلی که افسر عراقی به تو زده بود را تلافی میکردی! اما آقا مهدی گفته بود که آن افسر بعثی، اسیر ما بود و ما نباید با اسیر رفتار تندی میکردیم.
🔸۴۰ سال پیش شهید مهدی زینالدین فرمانده لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب(ع) به همراه تنها برادرش پس از شناسایی منطقه عملیاتی، عازم سردشت میشدند که در کمین ضدانقلاب افتادند و مظلومانه به شهادت رسیدند.