eitaa logo
مزاح الدین
914 دنبال‌کننده
646 عکس
109 ویدیو
10 فایل
مزاح‌الدین، قهقهة‌ابن‌نیشباز، قهرمانی بود که با خنده اسلام را گسترش داد. 😄💪 چطوری؟! دنبالمان کنید... 😎 🔹🔸 📌ارتباط با ادمین: @admin_mezahoddin
مشاهده در ایتا
دانلود
عربی در سفر ۵ در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم دَواءُ الإحتِراق المُعَرَّق: پماد برای عرق‌سوز. مثال: حاجی! أنا إحتِرِاق شَدید ما بَین رِجلی. أنا اُرید الدواءُ الاحتراق المعرَّق: داداش بدجور عرق‌سوز شدم. یک پماد برای عرق سوز شدن می‌خواستم. 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
اگه خواست خودش بیاد من رو بگیره دوستانم از خواب بیدارم کردند که بریم حرم و یکی دو رکعت نماز بخونیم و ان‌شاء الله راهی مشایه بشیم. توی مسیر و بعد از رسیدن به نجف کلا خواب بودم. یکم با خودم صحبت کردم که ببین سیما‌جون! وضو بگیر برو دو رکعت نماز بخون و برای کسانی که بهت التماس دعا گفتن، دعا کن. یک جای نسبتا خلوت پیدا کردم و شروع کردم به نماز خوندن که یهو احساس کردم یه تف افتاد توی صورتم. به خودم گفتم: «سیماجون! ادامه بده، تف نبوده احتمالا یکی آب دستش بوده ریخته!» خلاصه ادامه دادم و دیدم که میزان تف ریختن، بیشتر شد. دوباره به خودم نهیب زدم: «سیماجون! تف هم باشه، تف زائرای امام حسین (ع) تبرکه. نمازت رو بخون.» رفتم سجده که یهو یکی از اون‌ور چنان شوتی به کله‌ام زد که برق از سرم پرید. گفتم: «سیماجون! شوت زائرای امام حسین (ع) هم تبرکه ادامه بده.» بلند شدم و ادامه نمازم رو خوندم که دیدم میزان تف‌های زائران در هر لحظه بیشتر میشه! گفتم یحتمل یکی از زائرا وایساده و صورتم رو نشون گرفته و داره هی تف می‌پاشه! بابا تبرک هم یکبار! تف هم دوبار! نه این همه! نمازم رو یک‌جوری خوندم و بلند شدم که ببینم منبع تف کیه؟ که دیدم داره بارون می‌باره! خلاصه تصمیم گرفتم من معنویت نگیرم. اگه خواست خودش بیاد من رو بگیره! کلا فانتزی‌هام درباره بارون حرم و زیر ایوان نجف بهم ریخت. 🔸سیما شرفی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
آقا به خدا همه‌شون مثل همه. واسه چی دورترینشون به خودت رو برمی‌داری؟ 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
آقا به خدا همه‌شون مثل همه. واسه چی دورترینشون به خودت رو برمی‌داری؟ 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین |
شربت شهادت فقط یه دونه اما چای شهادت تا سه‌تا خوردنش مجازه، نوش جان! 🔸محمدمهدی امیدوار🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
خبر حمله‌ی داعش اون سال از مسجد کوفه حرکت کردیم. برای اینکه به طریق (راه) اصلی برسیم از یه سری روستا رد می‌شدیم. تو یکیشون که برای نماز مغرب وایسادیم شب هم نگهمون داشتند. جاتون خالی عجب جایی بود. چهارتا خونه وسط بیابون. حتی برای دستشویی از ترس سگا جرئت نداشتی بیرون بیای. فقط تو خونه یه لامپ ضعیف وصل بود که نمی‌دونم برقش رو چطور تامین می‌کردند. ولی واقعا دمشون گرم! به نظر می‌اومد اصلا اوضاع خوبی ندارند. تو اون اوضاع تخم‌مرغ و نون تنوری‌ای که جلومون گذاشتن خیلی ارزش داشت و از خجالت از گلو پایین نمی‌رفت. ما هم که ماشاءالله کم نبودیم؛ نزدیک چهل نفر. تصمیم گرفتیم جمع بشیم و قبل از خواب زیارت عاشورا بخونیم. بسم الله و گفتم .... الحمدلله خوب هم گرفته بود، داشتم تو ذهنم مرور می‌کردم که بعدش دم نوحه رو بگیرم و خلاصه ... که دیدم از بیرون صداشون بلنده و دارن با هم صحبت می‌کنند. عراقی‌ها هم که ماشاءالله وقتی با هم معمولی مکالمه می‌کنند، همچین داد و بیداد می‌کنند که فکر می‌کنی دعوا شده. منم که دستم، نه ببخشید، دهنم بند خوندن بود یکی از دوستان رو فرستادم ببینه چه خبره. برگشت و آروم زیر گوشم گفت: «حاجی می‌گن داعش داره میاد.» حالا حسابش رو بکن، سال‌هایی که داعش هنوز فعال بود، وسط بیابون، دور از جمعیت، خبر داعش ... چشمتون روز بد نبینه، زیارت عاشورا رو ادامه دادم، ولی چه زیارت عاشورایی؟ همش تو ذهنم مرور می‌کردم که اگه حمله کردن بگم چیکار کنند بچه‌ها. پناه بگیرند؟ گارد حمله بگیرند؟ داد بزنم علیکم بالفرار؟ دیگه رنگ به رخ ما نمونده بود. زیارت تموم شد ولی خبری از داعش نبود! بلند شدم اومدم بیرون ببینم چی شده، دیدم دوتا همسایه‌ها انگار که با هم رقابت کنند یکیشون اومده گیر داده که اینا زیادن بگو ده یازده‌تاشون بیان خونه ما. عراقی‌ها به زبان محلی به یازده میگن اِدعَش. آخه برادر من، ادعش کجااا داعش کجاااا! 🔸یاسر پناهی‌ فکور🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
عربی در سفر ۵ در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم دَواءُ الإحتِراق المُعَرَّق: پماد برای عرق‌سوز. مثال:
عربی در سفر ۶ در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم الأسَدُ المشروب: شیر نوشیدنی، شیر مشروب‌خور. مثال: أنا اُرید الأسدُ المشروب، لا أسدُ الجَنگَل. الذی یقول وووووعع (صدای غرش شیر): من شیر نوشیدنی می‌خواهم؛ نه شیر جنگل. همان‌که می‌گوید ووووااا. (شیر در زبان فارسی چون لهجه عربی ندارد از عین استفاده نمی‌کند) 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
حالا انکسر ظهری سر خیابونی توی کربلا یه بنده خدایی داد می‌زد: «چزابه سواری» ما هم که حسابی خسته بودیم، برای اینکه نخواد تا گاراژ پیاده بریم قبول کردیم‌،‌ باهاش بریم. چشمتون روز بد نبینه! چند کیلومتری پیاده ما رو راه برد تا برسیم به ماشین، طوری که گفتیم احتمالا ماشینش همون سر مرز پارکه! وقتی رسیدیم شوهرم که دخترم توی بغلش خواب بود گفت حالا چطور بش بگم کمرم برید تا برسیم اینجا؟! گفتم بگو: «الان انکسر ظهری! امام حسین راضیه.» 🔸زهرا آراسته‌نیا🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
زیارتِ خوراکی‌ها برای اربعین رفتم، فقط تا پای جان خوردم! زیارت شد فراموشم، در آنجا بی‌امان خوردم! در آنجا خوانِ برکت بود در هر گوشه گسترده به پاسِ این‌همه برکت، نشستم مثلِ خان خوردم! چه فیضی بردم از این اربعین! جای شما خالی به‌قدرِ چند صد میلیون، کبابِ رایگان خوردم! به‌رسمِ جان‌فشانی در مسیر اربعین بوده که من هر خوردنی دیدم در آنجا، جان‌فشان خوردم! نکردم دست هرکس گفت مهمان باش را کوتاه شدم در خانه‌ی او یک دو روزی میهمان، خوردم! نگفتم این غذا ایرانی است و آن عراقی، هیچ به یک موکب از این خوردم، به یک موکب از آن خوردم! اگر چه انفرادی رفته بودم این سفر اما به هر موکب که رفتم، قدرِ چندین کاروان خوردم! نگو از قهوه و چایی، فراوان بود هر جایی نه یک چایی که در هر وعده چندین استکان خوردم! نهادم هستی خود را، برای چند شاورما خدا را شکر از آن نیز در حد توان خوردم! کباب ماهیِ عالی، دل و دین از کف من برد! دو پرس از آن به‌دست آوردم و با چند نان خوردم! در آنجا هرچه شد خوردم، دوتا گونی نخود خوردم به قدرِ خرج چندین سالِ خود، در این زمان خوردم! نمی‌دانستم اصلا چیست حتی یک غذا، گاهی ولی از آن دوتا کاسه برای امتحان خوردم! شدم از التماساتِ دعای دوستانْ غافل! به‌جای آن فقط جای تمام دوستان، خوردم! 🔸احمد رفیعی وردنجانی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
عربی در سفر ۶ در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم الأسَدُ المشروب: شیر نوشیدنی، شیر مشروب‌خور. مثال: أن
عربی در سفر ۷ در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم السِرویسةُ النِظافَتیة: سرویس بهداشتی، نظافت بیش از حدی که دهان همه را سرویس می‌کند. مثال: أنا شادٌ و بَشاشٌ جِدّاً. أینَ السرویسةُ النظافتیهة. حَرِّک سریعاً. أنا عَجول: من دستشویی دارم. سرویس بهداشتی کجاست؟ بدو! عجله دارم. 🔸محمدحسین علیان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
تبرک مجاور الحسین توی موکبی مهمان شدیم، تا کوله را گذاشتم داخل، به دو رفتم بیرون دستی به آب برسانم! وقتی برگشتم به اولین چیزی که چشمم افتاد لیوان آب تگری جلوی خواهرزاده‌ام بود. مثل عقاب فرود آمدم روی لیوان و ته‌مانده آب را سر کشیدم. وقتی تمام شد نفس راحتی کشیدم و گفتم: «سلام بر حسین» با لبخند به همسفرها نگاه کردم که با دهن‌های کج‌وکوله و ابروهای بالا پایین نگاهم می‌کردند. گفتم: «چیزی شده؟» گفتند: «نه نوش جانت!» گفتم: «خب چی شده؟» خواهرزاده‌ام گفت: «خاله از این آبه من خوردم بعد آقای میزبان اومد ازش یه قورت خورد.» و گفت: «تبرک زائرالحسین» 🔸زینب ناجی🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
ممنوع التصویر چند سال پیش جلوی باب‌القبله‌ی کاظمین علیه‌السلام ایستاده بودیم یه عکس دسته‌جمعی بگیریم که یهو یه سربازی دوید جلو و داد میزد: «ممنون، ممنوع» حال گروه داشت گرفته می‌شد که دستمو انداختم گردن سربازه گفتم: «میای یه عکس یادگار با هم بگیریم؟» گل از گلش شکفت. اومد بین ما وایساد و عکس گرفتیم، به همین سادگی. 🔸یاسر پناهی فکور🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
بعد گیت سمت راست اولین اربعینم بود. قبلا شنیده بودم که این سفر مثل قیامت می‌مونه و جلوه‌ای از اونه اما نمی‌دونستم این جلوه هم از پشت مرز شروع می‌شه! برای رفتن از ایران به عراق باید هفت خان رستم رو طی می‌کردیم و اینقدر شلوغ بود که مثل این فیلم‌های حادثه‌ای هالیوودی تو هر خان چند نفرمون از دست می‌رفتند و کم می‌شدیم؛ به طوری که با حدود ده نفر شروع کردیم و تو خان‌های آخر به چهار نفر و بالاخره دو نفر رسیدیم. بعد چند ساعت بالاخره رسما وارد خاک عراق شده بودیم اما گوشی‌هامون هنوز رومینگ نشده‌ بود. بنابراین تصمیم گرفتیم از آخرین فرصت‌ها استفاده کنیم و به آخرین دو نفری که از دست داده بودیم تماس گرفتیم که ما پشت مرز سنگر رو حفظ کردیم. شما هم زودتر خودتون رو برسونید، تا با هم بریم جلو. بعد حدود یک ربع که دیدیم خبری نشد دوباره تماس گرفتم و با یک پیام دردناک مواجه شدم: «ما رفتیم شما کجایید؟!» این شد که تصمیم گرفتیم خودمون دو نفری تا موکب بریم. با اینکه خیلی خسته بودیم ولی خداروشکر موکبی که کاروان در نظر گرفته بود نزدیک بود. بهمون گفته بودند گیت آخر رو که رد کردید و وارد مرز شدید سمت راست! ما هم به سمت راست یک نگاهی انداختیم و یکم به اون سمت حرکت کردیم ولی اونور هر چیزی دیده می‌شد به جز موکب. موبایل‌هامون تو این چند ساعت از خودمون خسته‌تر شده‌ بودند و فاصله چندانی با به خواب رفتن نداشتند. چاره‌ای نبود؛ مجبور بودیم از پتانسیل زبان عربی راهنمایی و دبیرستان استفاده کنیم، در نتیجه یکی از ماموران رو گیر آوردیم و شروع کردیم به مکالمه کردن باهاش اما از کل مکالمه فقط دو کلمه بود که هم ما متوجه شدیم هم او «ایران و عراق!» اگرچه رومینگ فعال شده بود اما چاره‌ای نبود و مجبور شدیم زنگ بزنیم به مسئول اتوبوس تا ازش بپرسیم: «منظورت از سمت راست راه راسته؟ چون اینجا راستش در سمت راستش هیچی نیست.» خلاصه که لوکیشن رو ازش گرفتیم و طبق اون حرکت کردیم و بعد از ۳ کیلومتر رفتن و دو بار چرخش به چپ بالاخره رسیدیم به جایی که باید بریم سمت راست! چیزی نمونده بود که داستانم بشه شبیه داستان پیرمردی که در هوای سرد از قصر نگهبانی می‌کرد که خداروشکر بالاخره رسیدیم. 🔸سیدمحمدجواد کیش‌بافان🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin