#روایتیازمادرانشهدا
در آلمان که بودیم ، خیلی اتفاقی برادر شوهرم را دیدیم.
اوهم ، سفر کاری آمده بود. احمد آقا به چادرم اشاره کرد:
_حاج خانم جلدتون رو عوض نکردین.
رویم را کیپتر گرفتم:
_من نیومدم جلد عوض کنم ،اومدم رنگ پس بدم.
چقدر از حرفم خوشش آمد. تا مدت ها هرجا مینشست ، از حجاب من در آلمان میگفت و تحسینم میکرد.
الحمدلله این چادر همیشه همراهم بود. از روزهای کودکی در زنجان و کنار عزیز تا الان.
وصیت کرده ام بعد از فوتم چادر را روی تابوتم بکشند.
رویش بنویسند : مادرم گفت :« سیاهی چادرم از سرخی خون بچه هام برایم عزیزتر است.»
برگرفته از کتاب : درگاه این خانه بوسیدنی ست🌸
خاطرات مادر شهیدان داوود ، رسول و علیرضا خالقی پور