مرکز آفرینش های هنری بسیج مازندران14.mp3
زمان:
حجم:
4.09M
🎙کتاب صوتی👆👆
✨ #برای_زین_أب✨
📌 روایت زندگی
شهید مدافع حرم
🌷 #شهیدمحمد_بلباسی🌷
✅ #قسمت_چهاردهم: ازدواج جهادی
🎤 #راوی: سیدمصطفی رشیدکوهستانی _ دوست شهید
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
توفیق_خدمت.mp3
زمان:
حجم:
4.46M
📚 کتاب صوتی
🌷 #خدای_خوب_ابراهـیم
🖇 بررسی ویژگی های قرآنی
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
✨ناشر: نشر ابراهیم هادی
⬜️ #فصل_دوم
🔰 #قسمت_چهاردهم : توفیق خدمت
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
میعادگاه هفتگی باشـهداشهرستان دیلم
💗✨💗✨ ✨🌸✨ 💗✨ ✨ بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن #داستان_زندگی_عاشقانه_شهید_ایوب_بلن
💗✨💗✨
✨🌸✨
💗✨
✨
بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن
#داستان_زندگی_عاشقانه_شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهاردهم
.
ایوب قرارش را با مامان گذاشته بود.
وقتی آمد من و مامان خانه بودیم، آقاجون سر کارش بود.🙈
رضا مثل همیشه #منطقه بود و زهرا و شهیده مدرسه بودند.☺️
دست ایوب به گردنش آویزان بود و از چهره اش مشخص بود که درد دارد😖
مامان برایش پشتی گذاشت و لحاف آورد.
ایوب پایش را دراز کرد و کاغذی 📜از جیبش بیرون آورد.
_ مامان می شود این نسخه را برایم بگیرید؟؟🙃
من چند جا رفتم نبود.
مامان کاغذ را گرفت.🙁
_ پس تا شما حرف هایتان را بزنید برگشته ام.
مامان که رفت به ایوب گفتم:
+ کار درستی نکردید.😒
_ می دانم ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم.
با عصبانیت گفتم:😡
+ این بی گدار به آب زدن است؟؟ ما که حرف هایمان را صادقانه زده بودیم، شما از چی می ترسیدید؟؟😒
چیزی نگفت
گفتم:😏
+ به هر حال من فکر نمی کنم این قضیه درست بشود.
آرام گفت:
_ " می شود"😌
+ نه امکان ندارد، آقاجونم به خاطر کاری که کردید حتما #مخالفت می کنند.😑
_ من می گویم می شود، می شود. مگر اینکه...
+ مگر چی؟؟🤭
_ مگه اینکه....خانم جان، یا من بمیرم یا شما...🤗
#ادامہ_دارد...
💠 @miadgahe_deylam