eitaa logo
قرارگاه میقات
302 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
102 فایل
#میقات، پاتوق آخرالزمانیها... @rahgozaar https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
مشاهده در ایتا
دانلود
پست ویژه، قابل توجه همه دوستان👇👇👇👇
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ افشاگری عضو تیم مذاکره کننده سابق درباره بازرسی از کشور در برجام 📌: در خارج از چارچوب NPT، پادمان و پروتکل الحاقی، ۵۷ دریچه برای دسترسی به مراکز حساس و امنیتی باز کرده‌ایم! ✍️بیداری ملت  @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀الهی ضعیفان را پناهی 🍀قاصدان را بر سر راهی 🍀مومنان را گواهی 🍀چه عزیز است آنکس که تو خواهی @gonbadekabood
🍃محبت و توجه به کودکان وقتی فرزندتان با شما صحبت می کند،  به چشمان او نگاه کنید و از نگاه کردن به صفحه تلفن همراه خود اجتناب ورزید. با اینکار با القاء احساس ارزشمندی به فرزند خود، نقش مهمی در شکل گیری شخصیتی قوی و سرشار از عزت نفس در او خواهید داشت. @gonbadekabood
🌟قال الامام مهدی(عجل الله تعالی فرجه): انَا خاتَمُ الاْوْصِیاءِ، بی یَدْفَعُ الْبَلاءُ عَنْ اهْلی وَ شیعَتی 💫 فرمود: من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد.  📚دعوات راوندی @gonbadekabood
دلم هوای تو دارد یا انیس النفوس یا علی بن موسی الرضا😢 @gonbadekabood
🌟نبرد مجنون قسمت ۵🌟 "از مجنون تا رومادیه" مصلحت این بود که درمقابل توهین، کتک کاری و بدرفتاری های دشمن در اون لحظات فقط تحمل و سکوت کنیم. چون هنوز در منطقه عملیاتی بودیم و در کنار حمل و انتقال اسرا، گروهی از سربازان دشمن مشغول درمان زخمی ها و یا حمل جنازه های عراقی به پشت خط بودند و برخی از افسران و سربازان عغده ای دشمن با دیدن جنازه‌های همرزمانشان تحریک به انتقام میشدند و برخوردهای احساسی و انتقام جویانه ای از خود نشان میدادند. اونجا جان مورچه مهمتر از جان اسیر بود. یکی از فرماندهان دشمن چندین نفر از اسراء را از روی چهره بدون بازجوئی و محاکمه و بدون اینکه بداند اون اسیر چیکاره بوده، فرمانده یا پاسدار و یا روحانی و غیره...از بقیه جدا کرد و به اتفاق چند سرباز فرستاد پشت سنگرهای بتونی و بعد از دقایقی صدای رگبار اسلحه شنیده شد و سربازها بدون اون اسراء برگشتن. فکر کنم شهیدشان کرده بودن. همزمان چند سرباز عراقی کار نام نویسی به سبک عربی را انجام میدادن. در نام نویسی ابتدا نام شخص بعد پدر و سپس پدر بزرگ و در آخر نام خانوادگی سؤال میشد. پس از نام نویسی دستور انتقال و سوار شدنمان به خودروها صادر گردید. وقتی که دنبال هم و به ستون یک داشتیم میرفتیم که سوار خودروهای آیفا شویم دوباره سربازهای دشمن از چپ و راست شروع کردن به کندن ریش هایمان. نمیدانم کندن ریش های نیروهای ایرانی چه لذتی برای سربازان دشمن داشت که اینهمه به کندن ریشهای بچه ها مبادرت می ورزیدن. توی جبهه یکی از شاخصه های چهره ظاهری نیروهای خودی نسبت به نیروهای دشمن همین داشتن محاسن بود که نیروهای دشمن برعکس معمولا" سبیلو و با محاسن سه تیغه شده بودند. خلاصه من پشت سر کرمی راه میرفتم، دوستم چون هم پاسدار رسمی و هم فرمانده یکی از گروهان های گردان امام حسن «ع» بود و یکی از نیروهایش که سرباز وظیفه سپاه بود را در بین اسراء دیده بود چون قبل از اسارت چندبار تقاضای مرخصی کرده بود ولی کرمی موافقت نکرده قدری اضطراب و استرس داشت که مبادا لوهش بدهد و برایش گران تمام شود به کرمی گفتم نترس اگر ایشون چنین خیانتی کرد من به حمایت از شما شهادت میدهم و میگم این دونفر توجبهه و قبل از اسارت باهم دعواشون شده و الان این شخص برای تسویه حساب و انتقام این نسبت را به کرمی داده و الا کرمی تنها یه بسیجی است که شغلش کشاورزی بوده. گرچه خوشبختانه چنین نشد و فرمانده و سپاهی بودن کرمی لو نرفت و محفوظ ماند. دو نفر از سربازای هرکول دشمن در دو طرف درب عقب خودروی آیفا ایستاده بودند و چون دستهایمان بسته بود پایمان را روی رکاب درب عقب می‌گذاشتیم و از دو طرف بازوهایمان را می گرفتن و پرتمان میکردن توی خودرو، من و کرمی هم بدین شکل سوار شدیم، هرچند زخم هایمان آسیب میدید و رنجمان میداد. اسراء همه در کف آیفا بصورت بسیار فشرده نشسته بودند، براثر فشاری که به زخمهایم وارد می شد دردم چند برابر شده بود، کف خودرو خیس بود از خون اسرای زخمی، تعداد هفت سرباز مسلح که هر کدام چوب پرچم، جارو یا بیلی در دست داشتن در چهار طرف خودروی آیفا نزدمان سوار شدن و خودرو به راه افتاد به محض حرکت خودرو سربازهای دشمن دائما" با چوب به سرو رویمان میزدند، در اون لحظات سخت و طاقت فرسا چون زخمهای دست چپ و پهلوی چپم روی هم قرار گرفته بود و دردم چند برابر شده بود. از شدت درد داشت قلبم از کار می افتاد. ضمن اینکه داشتیم مداوم کتک میخوردیم ناچارا" توی خودرو بلند شدم، چندین چوب به کمر و شانه ام فرود آمد، سربازهای عراقی کتکم میردند و می گفتن بنشین، به یکی از بچه های عرب زبان خوزستانی که صحبت های سربازای دشمن را ترجمه میکرد، گفتم بهشون بگو دستهایم را از پشت سرم باز کنند و از جلو ببندند. چون زخمهای دست و پهلویم روی هم فشار می آورد و نمی توانم تحمل کنم. وقتی مترجم خواسته ام را ترجمه کرد کلی چوب بر سر و رویم فرود آمد، مجبور شدم بنشینم، ولی ازبس جایمان تنگ بود براثر فشار و درد شدید نتوانستم دوام بیاورم، خواستم دوباره بلند شوم، دوستم کرمی ازم خواست هرجوری شده تحمل کنم. ولی تحملش سخت بود. داشت قلبم از کار می افتاد، گفتم بلند میشوم یا می کشنم و خلاص میشوم، یا مجبورشان میکنم دستم را باز کنند. دوباره بلند شدم کلی کتک خوردم ولی ننشستم، درد چوبها در مقایسه با درد زخمهایم چیزی نبود که کوتاه بیایم. به مترجم گفتم بهشون بگو از چه می ترسید، من که زخمی و اسیر دستتانم، کجا میتوانم بروم، من نای راه رفتن ندارم، لااقل دستهایم را از پشت باز کنید و از جلو هر جور که خواستید محکم ببندید. مترجم خواسته ام را ترجمه کرد یکی از سربازای دشمن دلش به رحم افتاد و بلند شد دستهایم را از پشت سرم باز کرد و از جلو بسیار محکم بست. نشستم قدری راحت شدم و حس تحمل و انرژی مضاعفی پیدا کردم. کاروان اسراء از چند روستا و آبادی عبور کرد، همه اسراء نگران و بسیار اندوهگین در سکوت