🔴 کودک و رسانه 🔴
✳️ در شرایط کنونی که کودکان از سنین پایین شروع به یادگیری و استفاده از فضای مجازی می نمایند این کودکان به مرور تبدیل به افراد ماهری دراین زمینه خواهند شد و ممکن است از والدین دراین خصوص پیشی گرفته .بهتر است والدین سعی نمایند تا سواد دیجیتال خود را افزایش داده تا در صورت لزوم بتوانند استفاده فرزندان خود را از این فضاها محدود نمایند.
✅ در استفاده از فضای مجازی محدویت هایی را به روی دستگاه فرزند خود اعمال نمایید و او را ملزم به رعایت این قوانین نمایید.
#آخرالزمان
#رسانه
@gonbadekabood
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
❄️✨❄️
❄️✨
❄️
🖌آقای من ،در نزد اولیاء الله مجرب است که اکثار ذکر شریف «یاحی یا قیوم یا من لا اله الا انت»موجب حیات عقل است.
وقتی را با خدایت خلوت کن که بدن استراحت کرده باشد واز خستگی به در آمده باشد و در حال امتلاء واشتهاء نباشد؛در آن حال با کمال حضور و مراقبت وادب مع الله،خداوند سبحان را بدان ذکر شریف می خوانی ،عدد ندارد،اختیار مدت با خود جنابعالی است مثلا در حدود بیست دقیقه یا بیشتر وبهتر اینکه کمتراز یک اربعین نباشد، بیشترش چه بهتر❗️
#هزار_و_یک_کلمه_علامه_حسن_زاده
@gonbadekabood🍃❤️
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️✨❄️
💞💞💞
💞💞
💞
جان و جهان من تویی
روح و روان من تویی
سرو روان من تویی
دست منست و دامنت
🍀#حدیث_دل
🍀#مولانا
@gonbadekabood🍃❤️
اگر فرزند شما نیاز به توجه و گفتگو با شما دارد سریعا تلفن خود را کنار گذاشته و به حرف های او گوش فرا دهید. گاهی والدین با فرض این موضوع که کودک حرف مهمی برای گفتن ندارد و صرفا به دنبال جلب توجه است به حرفهای او توجه کافی نمی نمایند و خود را با تلفن همراه مشغول می سازند.
@gonbadekabood
#خاطرات_اسارت
🌟نبرد مجنون قسمت ۱۴🌟
"از مجنون تا رومادیه"
💫برای اولین بار در اسارت میخواستند به اسراء غذا بدهند،غذا ماکارونی آبکی بسیار شوری بود که به گفته اسرایی که ازش چشیده بودند، میگفتند از آب دریا هم شورتر بوده و نان خمیری ترشیده و بیضی شکلی که به سمون معروف بود و با آرد تیره رنگ زبری تهیه شده بود. این نان خاص اسراء بود. یک قاشق ماکارونی را لای سمونی میریختند و دست هر اسیر میدادند و سپس چندین ضربه کابل محکم بر فرق سرش فرود می آمد و داخل طویله ها میشد،حتی اگر غذا هم نمیخواستیم باید کتک را میخوردیم. وقتی غذای مرا دستم دادن چندین ضربه کابل متوالی بر سرم فرود آمد که برق از چشمهایم پرید، فکر کردم همزمان با کابل هایی که توی سرم خورده واقعا" برق آسمانی بوده، غذا را انداختم و دستانم را سپر سرم کردم، حس میکردم سرم به اندازه یک بند انگشت ورم کرده. چند کابل دیگر بر پشت دستهایم فرود آمد.
دستهایم آنچنان سوخت که انگشتهام تا چندین ساعت خمو راست نمی شدن و ورم کرده بودن، دیگه تسلیم مرگ شدم و دستهایم را از روی سرم برداشتم، گفتم تا خلاص شوم و تمام کنم، چون بیشتر از این تحمل شکنجه هاشون را نداشتم. چشمهایم برای دقایقی فاقد بینایی شده بود، نمیدانم چطوری و چه کسی مرا داخل سالن برده بود. یکی از اسرای هم استانی بنام عبدالهی بر اثر ضربات کابلی که برسرش فرود آمده بود حافظه اش قاطی کرده بود و پس از چند ساعتی سراغ غذایش یعنی همان سمون که بیرون از دستش افتاده بود را میگرفت.
میگفت: خیار من کجاست؟ کی خیار من را برداشته؟منظورش همان سمونش بود که فکر میکرد خیار سبز بوده!
نمی دانستیم گریه کنیم یا خنده،
این سوژه ها بعدها توی اردوگاه و پس از اسارت که هر از گاهی در تجمعات همدیگر را می بینیم موجب مرور اون روزها و خنده و مزاحمان میشود. یکی دیگر از این سوژه ها هم موضوع "سید" بودن سربازان عراقی بود.
سربازهای عراقی در طول چند روز اسارتمان معمولا" همدیگر را با نام سید احمد، سید جاسم و سید خلیل و... صدا میزدند. اسراء در ابتدای اسارت هر وقت از عراقی چیزی میخواستند "سیدی" صدایش میکردند. چون "سید" در لفظ عرب به معنای "آقاست" من در ابتدا فکر میکردم عراقیها اکثرا" "سید" به مفهوم "اولاد پیغمبر (ص)" هستند.
وقتی از بصره برگشتیم و پس از کابلهایی که نوش جانمان شد، توی طویله ها جا گرفتیم بعد از اینکه قدری درد کابل هایی که بر سرمان فرود آمده بود فروکش کرد از هم استانیهایم پرسیدم؟ میدونید چرا خدا ما را اسیر دشمن کرده؟
بنظرم عراقیها همشون سید هستند و شاید ما به جنگ سادات آمده بودیم، بخاطر همین مورد غضب الهی قرار گرفته ایم و اسیر دستشون شده ایم.
بعضیها واقعا" باورشان شده بود و این موضوع در اون شرایط لبخند تلخی بر لبانمان نشانده بود.
تا صبح روز چهارشنبه ۱۳۶۷/۴/۸ درسالنهای العماره محبوس بودیم.
ازساعات اولیه بامداد چهارشنبه تعداد زیادی خودروی آیفا در پی هم وارد محدوده اسارتگاه شدند، لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده میشد. سحرگاه روزچهارشنبه با دستان بسته و درحالیکه از شدت عطش و گرسنگی رمقی نداشتیم سوار خودروهای آیفا شدیم، در چهارگوشه هرخودرو سربازان مسلح سوار شده بودن و تعداد زیادی خودروهای نظامی کاروان اسراء را اسکورت میکرد. کاروان در همان مسیری قرار گرفت که قبلا"به بصره رفته بودیم. آفتاب سوزان تیرماه طلوع کرده بوده و لحظه به لحظه برتابش گرمایش فزونی میکرد. کم کم به حوالی شهر رسیدیم، تابلوی ورودی شهر، معرف بصره بود، پس از عبور از چند خیابان حاشیه شهر وارد استادیوم ورزشی شهر بصره شدیم.
زیر ضربات کابل سریعا" پیاده شدیم، پس گشودن دستهایمان درحالیکه تعداد بسیار زیادی سرباز مسلح دور تا دور استادیوم را در محاصره داشتن، عدهٔ کثیری هم کابل به دست ایستاده بودند.
با عجله ما را هم به پشت سر اسرای ارتش که قبل از ما به استادیوم رسیده بودند و به ترتیب و با نظم خاصی ایستاده بودند، منتقل کردند.
آرایش ایستادنمان به شکلی بود که هر نفر یک متر با نفر جلو و پشت سرش و سمت چپ و راستش فاصله داشت.
از ظاهر اسرای ارتش معلوم بود شرایط بهتری نسبت به ما داشتند، چون همه با لباس کامل نظامی همراه با درجه هایشان و گتر شلوار و پوتین بودند.
ولی بچه های بسیج و سپاه با سرو رویی بسیار خاکی و درهم، همه خونی، دکمه های پیراهنها باز، بدون کفش و پوتین، گاها"بدون شلوار و پیراهن نظامی و حتی بعضی با لباس زیر بودن که به زور مجبور به راه رفتن و ایستادن بودن.
محوطه استادیوم بصره مملو بود از اسرای جزایر مجنون.
معلوم بود از رسانه های غربی برای تهیهٔ گزارش دعوت کرده بودن...
🍃خاطرات آزاده سرافراز غلامشاه جمیله ای، به قلم خودشان
🔵ادامه دارد ...
#کجایند_مردان_بی_ادعا
@gonbadekabood
#کانال_گنبد_کبود
https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
رواق منظر چشم من آشیانهٔ تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانهٔ تُست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@gonbadekabood