eitaa logo
قرارگاه میقات
299 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
102 فایل
#میقات، پاتوق آخرالزمانیها... @rahgozaar https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🌾🍃🌾🍃🌾🍃 🌾🍃🌾🍃🌾 🌾🍃🌾🍃 🌾🍃🌾 🌾🍃 🍃 داستان های مثنوی📚     ‌مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي مي‌راند و مي‌گفت: من علم دريانوردي و كشتي‌راني خوانده‌ام. در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي مي‌رانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي مي‌راند آن ادرار، درياي بي‌ساحل به نظرش مي‌آمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.‼️ @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃 🌺🍃🍂 🌺🍃 🍃 🌸قصه های مثنوی🌸 فروشنده در دكان خود, يك طوطي سبز و زيبا داشت. طوطي, مثل آدم‌ها حرف مي‌زد و زبان انسان‌ها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتري‌ها شوخي مي‌كرد و آنها را مي‌خنداند. و بازار فروشنده را گرم مي‌كرد. يك روز از يك فروشگاه به طرف ديگر پريد. بالش به شيشة روغن خورد. شيشه افتاد و نشكست و روغن‌ها ريخت. وقتي فروشنده آمد, ديد كه روغن‌ها ريخته و دكان چرب و كثيف شده است. فهميد كه كار طوطي است. چوب برداشت و بر سر طوطي زد. سر طوطي زخمي شد و موهايش ريخت و كَچَل شد. سرش طاس طاس شد. طوطي ديگر سخن نمي‌گفت و شيرين سخني نمي‌كرد. فروشنده و مشتري‌هايش ناراحت بودند. مرد فروشنده از كار خود پيشمان بود و مي‌گفت كاش دستم مي‌شكست تا طوطي را نمي‌زدم او دعا مي‌كرد تا طوطي دوباره سخن بگويد و بازار او را گرم كند. روزي فروشنده غمگين كنار دكان نشسته بود. يك مرد كچل طاس از خيابان مي‌گذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت كاسة مسي. ناگهان طوطي گفت: اي مرد كچل , چرا شيشة روغن را شكستي و كچل شدي؟ تو با اين كار به انجمن كچل‌ها آمدي و عضو انجمن ما شدي؟ نبايد روغن‌ها را مي‌ريختي. ♦️از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر✨ @gonbadekabood 🌺 🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃 🌺🍃🍂 🌺 🔶حکایت های مثنوی 🔹رومیان وچینیان(نقاشي و آينه) 📚 نقاشان چيني با نقاشان رومي در حضور پادشاهي, از هنر و مهارت خود سخن مي‌گفتند و هر گروه ادعا داشتند كه در هنر نقاشي بر ديگري برتري دارند. شاه گفت: ما شما را امتحان مي‌كنيم تا ببينيم كدامشان, برتر و هنرمندتر هستيد. چينيان گفتند: ما يك ديوار اين خانه را پرده كشيدند و دو گروه نقاش , كار خود را آغاز كردند. چيني‌ها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زيادي براي نقاشي به كار مي‌بردند. بعد از چند روز صداي ساز و دُهُل و شادي چيني‌ها بلند شد, آنها نقاشي خود را تمام كردند اما روميان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط ديوار را صيقل مي‌زدنند. چيني‌ها شاه را براي تماشاي نقاشي خود دعوت كردند. شاه نقاشي چيني‌ها را ديد و در شگفت شد. نقش‌ها از بس زيبا بود عقل را مي‌ربود. آنگاه روميان شاه را به تماشاي كار خود دعوت كردند. ديوار روميان مثلِ آينه صاف بود. ناگهان رومي‌ها پرده را كنار زدند عكس نقاشي چيني‌ها در آينة رومي‌ها افتاد و زيبايي آن چند برابر بود و چشم را خيره مي‌كرد شاه درمانده بود كه كدام نقاشي اصل است و كدام آينه است؟ ♦️صوفيان مانند روميان هستند. درس و مشق و كتاب و تكرار درس ندارند, اما دل خود را از بدي و كينه و حسادت پاك كرده اند. سينة آنها مانند آينه است. همه نقشها را قبول مي‌كند و براي همه چيز جا دارد. دل آنها مثل آينه عميق و صاف است. هر چه تصوير و عكس در آن بريزد پُر نمي‌شود. آينه تا اَبد هر نقشي را نشان مي‌دهد. خوب و بد, زشت و زيبا را نشان مي‌دهد و اهلِ آينه از رنگ و بو و اندازه و حجم رهايي يافته اند. آنان صورت و پوستة علم و هنر را كنار گذاشته‌اند و به مغز و حقيقت جهان و اشياء دست يافته‌اند. همة رنگ‌ها در نهايت به بي‌رنگي مي‌رسد. رنگ‌ها مانند ابر است و بي‌رنگي مانند نور مهتاب. رنگ و شكلي كه در ابر مي‌بيني, نور آفتاب و مهتاب است. نور بي‌رنگ است. ☀️همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو در ریاضت آینه بی ژنگ شو خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاکِ صافِ خود❗️ @gonbadekabood https://eitaa.com/joinchat/2115633213C8ae13116fb 🌺 🌺🍃🍂 🌺🍂🍃🌺 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍂🍃
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃 🌺🍃🍂 🌺🍃 🍃 🌸قصه های مثنوی🌸 فروشنده در دكان خود, يك طوطي سبز و زيبا داشت. طوطي, مثل آدم‌ها حرف مي‌زد و زبان انسان‌ها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتري‌ها شوخي مي‌كرد و آنها را مي‌خنداند. و بازار فروشنده را گرم مي‌كرد. يك روز از يك فروشگاه به طرف ديگر پريد. بالش به شيشة روغن خورد. شيشه افتاد و نشكست و روغن‌ها ريخت. وقتي فروشنده آمد, ديد كه روغن‌ها ريخته و دكان چرب و كثيف شده است. فهميد كه كار طوطي است. چوب برداشت و بر سر طوطي زد. سر طوطي زخمي شد و موهايش ريخت و كَچَل شد. سرش طاس طاس شد. طوطي ديگر سخن نمي‌گفت و شيرين سخني نمي‌كرد. فروشنده و مشتري‌هايش ناراحت بودند. مرد فروشنده از كار خود پيشمان بود و مي‌گفت كاش دستم مي‌شكست تا طوطي را نمي‌زدم او دعا مي‌كرد تا طوطي دوباره سخن بگويد و بازار او را گرم كند. روزي فروشنده غمگين كنار دكان نشسته بود. يك مرد كچل طاس از خيابان مي‌گذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت كاسة مسي. ناگهان طوطي گفت: اي مرد كچل , چرا شيشة روغن را شكستي و كچل شدي؟ تو با اين كار به انجمن كچل‌ها آمدي و عضو انجمن ما شدي؟ نبايد روغن‌ها را مي‌ريختي. ♦️از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر✨ @gonbadekabood 🌺 🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂