بیرون پراکنی درونییاتم!
- چهل روز تا محرم -
من به آغوش تو محتاجتر از نان شبم؛
یا حسین . . .
#ناشناس
- دیشب متوجه شدم ماهیت یه سری از حرفا
کلا گلولست.
گلوله ای که صاف سمت آدم و قلبش
هدف گیری میشه و در نهایت شلیک !
چقدر خوب میشد اگر کسی به خودش
اجازه نمیداد به کسی شلیک نکنه
و تا مدتی اونو نکشه :)
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
محبوب من!.
نه. این جمله برای فرهیختگان است. من میخواهم با تو راحتتر باشم. پیش تو خودم باشم. نه فرهیختهای قایم شده لا به لای کلمات. اصلا میخواهم به تو بگویم "کلمه". تو کلمهی من هستی. درون من را میخوانی و با رقص حروفت مرا به آوازه در میآوری.
کلمهی من! نمیتوانم برایت نقش بازی کنم که تو تک تک احساس من هستی.
اینجا نقش میبندمت درون صفحهای مجازی. برای وقتی که چروک افتاد در پوست دستانم. برای وقتی که دیگر توان نوشتنت را نداشتم.
کلمهی من! اینجا را برای تو به ارث میگذارم ...
بیرون پراکنی درونییاتم!
-
*پ.ن؛
توی کانالی عضو شدم چند روز پیش با این عنوان و این توضیحات.
توی گالری میگشتم که گفتم با این عکس سکوت اینجا رو بشکنم.
الان رفتم و دیدم دیگه کانالشون نیست ...
کلمات ، درد دارند.
باعثِ خونریزی درونی میشوند
و زخم های ناشی از کلماتِ بدون فکر ،
هیچ گاه التیام نخواهد یافت ؛
بیرون پراکنی درونییاتم!
- چهل روز تا محرم -
- چهل روز تا عاشورا -
بیرون پراکنی درونییاتم!
- چهل روز تا عاشورا -
-
یک جفت چشم بودم روی طاقه پارچهها. تلو تلو خوردم و آمدم روی پارچه مشکیها. به دلم افتاد پیراهن امسال محرم را بدوزم. نگهشدارم و باشد قطعهای از کفنم. باهام بیاید زیر خاک. در آغوشم باشد. زندگی کنم باهاش به یاد شبهایی که توی تنم بود و سینه میزدم. اشک میریختم. صورتم سرخ میشد و با ریش ریش نخهایش هم صدا میشدم و میگفتم:«حسین جان».
بیرون پراکنی درونییاتم!
- یک جفت چشم بودم روی طاقه پارچهها. تلو تلو خوردم و آمدم روی پارچه مشکیها. به دلم افتاد پیراهن امس
-
امروز نخ توی سوزن کنید. سوز نوای روضهای را به جانتان بنشانید. قطره اشکی که در چشمانتان حلقه زد را با نوک انگشتتان برش دارید و بکشیدش روی بدنهی نخ توی سوزن. اگه پیراهن/مانتو/عبا/چادر/روسری مشکی امسالتان را دارید یک کوک با این نخ بزنیدش و بذاریدش برای محرم. یا که اگر میدوزید یا میخرید لباس امسالتان را،
این نخ را نگهدارید و گوشهای از پارچهاش کوک بزنید ...