میزان "کوچک و ناچیز بودن" رو زمانی متوجه میشم که محتوای مربوط به حزب الله رو میبینم.
یه لحظاتی توی طول روز هست که یه لحظه توقف میکنم، به این فکر میکنم که من اصن اینجا چیکار میکنم، بعد دوباره به کارم ادامه میدم، ولی گیجتر از قبل.
برنامهای که فردا برای خودم ریختم عالیه
صبح باید برم سرِ اتوبان همت (دانشکده)
بعدش باید برم تهِ اتوبان همت (دانشگاه)
تو دانشگاه پنج ساعت عکاسی کنم
بعد دوباره برگردم سرِ اتوبان همت (دانشکده)✨
Mind Palace.!
برنامهای که فردا برای خودم ریختم عالیه صبح باید برم سرِ اتوبان همت (دانشکده) بعدش باید برم تهِ اتوب
اسرائیل اینجوری برا فلسطین برنامه نریخت که من برا خودم ریختم.
از حرف زدن دربارهی "مشکلات" خسته شدم، از اینکه مکالماتم با آدما اکثراً موضوعش یه مشکله که باید حل شه.
خیلی ناراحتم که این ترم سه شنبه هام پره
سخت میتونم بلیت نیم بهای سینما پیدا کنم که به برنامه م بخوره
'وی یک دانشجوی عاشق سینماست
این ساعت از شبانهروز، تو مکالمه ها خیلی سخته تشخیص اینکه "دیروز" و "امروز" و "فردا" دقیقا چه زمانایی میشه