الان یه جورایی دقیقا حس یه فضانورد و دارم
که از اون لوله ای که فضانورد و به سفینهش وصل میکنه جدا شده
به هیچ چیز فکر نمیکنه.
فقط تماشا میکنه.
دور شدنشو
و چیزایی که برای دیدنشون اومده اونجا
ولی خب، راه برگشتیم نیست. اون هنوزم معلقه!
نحوه گذشتن زمان خیلی داره برام مبهم میشه
دیروز یه جوری به نظرم دور میاد که انگار درمورد سه ماه پیش دارم حرف میزنم
و چهار روز پیش یه جوری برام نزدیکه که انگار 24 ساعت نیست که گذروندمش
سال بعد انقد برام نزدیکه که استرس میگیرم از این همه سریع گذشتن زمان
ولی از یه طرف لعنت میفرستم که چرا انقد چند روزیه که هیچ چیز نمیگذره.
زمان، زمان، زمان...
معلوم نیست کی داره بر علیهت کار میکنه و کی به نفعت.. فقط وقتی میگذره، تازه بعدش متوجه میشی که قابل ستایش شدنه یا لایق لعنت شدن!
ولی اون لحظه ای که متوجه میشی مسکّنای قبلیت خیلیم دیگه کار ساز نیستن واقعن وحشتناکه.
https://eitaa.com/iamkhaste/3214
پس از این به بعد هر جا "خسته" دیدم یاد تو میفتم.