eitaa logo
سید علی میرفخرایی/ سعیدیسم
2.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
0 فایل
فعال فرهنگی،PH.D در رشته علوم قرآن و حدیث
مشاهده در ایتا
دانلود
💫میدونی بزرگترین شگفتی جهان هستی در وجوده توست؟ میدونی تو پیچیده ترین و‌منظم‌ترین و زیباترین‌اثر‌خلق‌شده‌آسمان‌هاو‌زمینی؟☺️ همین بس که خدای عالم فرمود: وقتی تو خلق شدی ب خودش آفرین گفت😍 مگر من کیستم⁉️🤔که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟ 📍مگر من کیستم ، که باید برای هر قدم که برمیدارم ، فردی به بزرگی و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟ @rasoolism_ir
♻️ مردی، در حالی‌ که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست، به دوستش گفت: «وقتی این‌همه اموال را تقسیم می‌کردند، ما کجا بودیم؟» رفیقش دست او را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: «وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند، ما کجا بودیم؟» @rasoolism_ir
واقعی 🟥 مگس روی شیرینی! 🔶 چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت می‌کردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند! می‌فرمودند: «چند ماه قبل، از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارک‌های بزرگ تهران است، داخل پارک را نگاه می‌کردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدم‌زدن است و توجه جوان‌های اطرافش را به خودش جلب کرده است! بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم به‌عنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماری‌های متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد! به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام می‌دهید؟! گفت: قطعاً و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! به او گفتم: بنده به‌صورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان می‌تواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی می‌شود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد! بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را می‌شناسید؟! دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده!خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخه‌ای که عمل کردم همان بود که گفتید!» 🔶 پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژی‌ها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، نگاهِ حرام به‌عنوان تیر مسمومی از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل می‌تواند مانند سمّ، انرژی‌های منفی‌ای را وارد روح و جسمِ نگاه‌کننده و نگاه شونده، کند. وقتی امام علی علیه‌السلام، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن می‌داند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد. اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این می‌شود که؛ اگر روی شیرینی را باز بگذارید، روی آن مگس می‌نشیند! ✍️دکتر کمیل یوسف شعیبی پژوهشگر سبک زندگی ایرانی اسلامی @rasoolism_ir
آنکس که نتواند با اندیشه‌های خود زندگی کند، با اندیشه‌های دیگران خواهد زیست. اگر اندیشه نداریم،لااقل از اندیشه‌های درست تقلید و استفاده کنیم. 🔘 جنگ، جنگ فکر و اندیشه‌هاست! و ذهن‌ها زمین و محل فَتحِ این جنگ‌هاست. @rasoolism_ir
سید علی میرفخرایی/ سعیدیسم
دوستان ی نکته خیلی مهم خدمت تون عرض کنم 👈خداوند میفرماید:وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَم
میدونی بزرگترین شگفتی جهان هستی در وجوده توست؟ میدونی تو پیچیده ترین و‌منظم‌ترین و زیباترین‌اثر‌خلق‌شده‌آسمان‌هاو‌زمینی؟ همین بس که خدای عالم فرمود: وقتی تو خلق شدی ب خودش آفرین گفت😍 مگر من کیستم⁉️🤔که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟ مگر من کیستم ، که باید برای هر قدم که برمیدارم ، فردی به بزرگی و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟ @rasoolism_ir
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمیداد داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید! مشاهده این نوشته، همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم، اما مشکلی نبود. ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، صبوری به‌ خرج‌ میدادم؟ راستی چرا برای بردباری در برابر مردم، به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: کارم را از دست داده‌ام در حال مبارزه با سرطان هستم در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام عزیزی را از دست داده‌ام احساس بی‌ارزشی و حقارت می‌کنم در شرایط بد مالی قرار دارم مریضی در خانه دارم و صدها نوشته دیگر شبیه اینها... 🔘 همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. با مهربانی به یکدیگر، احترام بگذاریم؛ چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد. @rasoolism_ir
🔘ماجرای ساخت مسجد با یک حبه انگور آقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام جماعت مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم: 🔸روزی شخص ثروتمندی یک مَن انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم. 🔹همسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود! مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟! زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را مرد ناراحت شده میگوید: یک مَن (سه کیلو) انگور خریدم یک حبه‌ی اون رو هم برای من نگذاشته‌اید؟! ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو می‌رود، ناگهان از جا برخاسته از خانه خارج میشود... همسرش که از رفتارش شرمنده شده و او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته... 🔸به او میگوید: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید: بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید.. معمار هم وقتی عجله مرد را می‌بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند... مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد. همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد...؟! چرا بی‌جواب چرا بی خبر؟! 🔹مرد در جواب همسرش میگوید: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک مَن مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم‌لطفی کردیم معذرت میخواهم... مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک مَن انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست... جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا به یاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند... امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده، ۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می‌باشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. 🕊💫 🆔 @rasoolism_ir