#رمضان_ماه_خدا
امام على (علیه السلام) فرمود:
شهر رمضان شهر الله و شعبان شهر رسول الله و رجب شهرى؛
رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است.
(وسائل الشیعه، ج 7 ص 266، ح 23)
🕊 @mirsayar 🕊
شهیدمدافع حرم سید احسان میرسیار
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم، در نزنم میمیرم
من اگر در زدم اینبار، نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانهس
چند لحظه بقل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شر خودم را یعنی
فقط از دست گناهم برهانید فقط
حُرَّم و چکمه سر شانهام انداختهام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انذار گنهکار نخوانید فقط
یازده ماه خودم را به خدا (حسین) چسباندم
که در این ماه مرا عبد بخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشم
گوشهای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را مکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط
من که از سفرهی احسان تو شرمنده شدم
بیشتر از رمضان ماه حسین بنده شدم
خــــــــــــــــــــــــدا حلالم کن😭
@mirsayar
یه مدت می گفتم که تو چیکار کردی سید که اینطوری خریدنت؟!
خیلی درگیر بودم
فکرم مشغول
ولی آخر جواب گرفتم
چه جواب سنگینی 😔
چیزی که الان اصلا به دنبالش نیستیم
جواب این بود :
#گمنام_برای_خدا_کار_کن_تا_مادرمون_فاطمه_زهرا_س_خریدارت_بشه 😭😭
#یا_فاطمه_زهرا
#کار_فقط_برای_رضای_خدا
🕊 @mirsayar 🕊
عاشقان وقت نماز است اذان می گویند
#التماس_دعا
🕊 @mirsayar 🕊
#تلنگرانہ
لاک جیغ قرمز..💅
مانتوی جلو باز آلبالویی..
کفشای خوشرنگ ده سانتی..👠
موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفت قلم آرایش!💄
تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!
کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!
توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😻
خستگی از سروکولم بالامیرفت
کلید درو چرخوندم؛
وارد که شدم
جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم..
قطره های خـ❣ــون روش خودنمایی میکرد..
بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛
یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش
شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..
سربه زیر گفت سلام!
من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون..
حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!😑
نیشش تا بناگوش باز نشد..!😒
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..😕
فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست..
من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم!
با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..
مادر جون گفت دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...
خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..
[چرا خجالت کشید؟!
چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]
صدای مادر جون منو به خودم آورد
لیلی جان بیا برای خداحافظی..
رفتم برای بدرقه..
آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده...❣
پرسیدم دستتون زخمیه؟
گفت نه..! خون زخمای دوستمه...
تو بغل خودم شهید شد؛
امروز آوردیمش..
منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..😔
[مادر جون]
خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..
[آقا محسن]
وظیفه ست مادر...
هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..
تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم
کمی موهامو زدم زیر شال...
آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید...
اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!😔
یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!
پوتین وخاک وخون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..!
حجاب و حجاب و حجاب!
یه شهید و یه پلاک!
#مذهبی
#حزب الله
#دخترونه
#اسلام
#حجاب
#چادر
#شهید
@mirsayar