eitaa logo
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
918 دنبال‌کننده
995 عکس
661 ویدیو
6 فایل
🔹فعالیت در عرصه های : 🔹معیشتی🛒🛍️ 🔹اقتصادی💵💰 🔹فرهنگی📕📿 🔹آموزشی📝✒️ 🔹بهداشت و درمان😷💉 🔹کدثبت:۳۹۹۸۸۳۷۳۱۴۰۲۲ 🔻نسلی برای آینده ایران✌🏻🌿 @misagh_group_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین🤍 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- دل جای علی است ، نه جای دگران . . . <🫀🌚> 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_چهل‌ویکم به ا
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] با صدای تلفن همراهم از چرت گنجشکی‌ام بیدار شدم.کنارم روی زمین داشت برای خودش زنگ می‌خورد؛ پژمان بود. - زنگ زدم بگم رسیدیم.الآن هم دمشقیم.هروقت تونستم بهت زنگ می‌زنم.                                       ‌ ‌‌‌   **** هر روز توی صف تلفن می‌ایستادم تا به سارا زنگ بزنم.می‌دانستم هر لحظه منتظر است و بی‌تابی می‌کند.از ساختمان چند طبقه گردان زدم بیرون و سوار موتور ۲۵۰ ژاپنی شدم.دیگر قلقلش آمده بود دستم.روز اولی که موتور را بهم دادند،دل و جیگرش را درآوردم. بعد از یک تعمیر جزئی،همه‌ جایش را تروتمیز و سربه‌راهش کردم،ولی هنوز برای بقیه چموش بود و به هر کسی سواری نمی‌داد.همین چموش بودنش، چند روز پیش،من را پیاده تا ساختمان‌های گردان کناری کشاند. موتور را داده بودم دست منصور تا به آنجا برود و برگردد.بعد از یک ساعت دیدم یک نفر‌دارد پیاده به طرفم می‌آید.از آنجا که لباس همه‌مان یکدست،سبز دیجیتالی بود،اول نفهمیدم منصور است.چشم‌هایم را که ریز کردم شناختمش. از همان فاصله داد زدم:«پس کو موتور؟» سرش را تکان داد و گفت:«عامو، ای که خراب بود!» نزدیک که شد زدم به شانه‌اش و گفتم: «شوهرش دادی! ها؟!» تند راه آمده بود و داشت نفس نفس می‌زد. - هرچی هندل زدم،آخم نگفت. موتور زبان بسته آنجا مانده بود.حالا نوبت من بود تا پیاده راه بیفتم به دنبالش. ۱۰ دقیقه‌ای از روی خاک‌های نرم و بین ساختمان‌هایی که روزی برای خودشان کارخانه بودند رد شدم تا رسیدم به ساختمان مورد نظر. صورتم از سرما بی‌حس شده بود.موتور،جلوی ساختمان تکیه به دیوار ایستاده بود.سوارش شدم و تا پدال را فشار دادم،روشن شد.فهمیدم اسم موتور بد در رفته وگرنه هیچ مشکلی نداشت.فقط باید صاحبش باشی تا باهات راه بیاد.دستی به فرمانش کشیدم و لبخندی بهش زدم که ای ناقلای من! برگشتم به طرف گردان خودمان.از دور دیدم که بچه‌ها مقابل ساختمان ایستاده‌اند. سوتی برایشان زدم و تا سرشان را به طرفم برگرداندند،لاستیک جلو را بالا بردم و سرعتم را زیاد کردم. حواسم به خودم بود،ولی صدای دست زدن و تشویق‌شان را هم می‌شنیدم.همین‌طور تک‌چرخ زدم تا رسیدم جلوی پایشان خندیدم و رو به منصور گفتم:«یه هندل زده بودی روشن میشدا!» صدای مهدی نجفی نگاهم را از بچه‌ها رد کرد.از پشت سرشان داشت نزدیک می‌شد.سلامی کرد و به طرفم آمد. مثل همیشه دستانش را باز کرد.رفتم توی بغل تپلش و با هم روبوسی کردیم. - می‌خواستیم بریم حموم،ای آبگرمکنو خرابه. - کاریت نباشه،حالا درستش می‌کنم. موتور را کنار ساختمان پارک کردم. نجف‌زاده کنار کانکس حمام ایستاده بود.تا من را دید گفت:«دوده گرفته.» خم شدم و از روی زمین یک شاخه چوب زیتون برداشتم.به مهدی گفتم: «یه تیکه پارچه پیدا‌ کن.» از توی جیبش دستمالی درآورد. دستمال را به سر چوب گره زدم و رفتم داخل کانکس.تا چوب را از بالا داخل آبگرمکن بردم و تکان دادم، دوده‌هایش ریخت بیرون.به‌سرفه افتادم.تمیزش که کردم رویم را به طرف بچه‌ها برگرداندم.از چیزی که دیدم زدم زیر خنده. - قیافه هاشون رو! شدین مثل‌ آفریقاییا! قسمت‌های سفید مو و ریش‌شان هم سیاه شده بود. - بزنم به تخته،جوون شدین! مهدی خندید و گفت:«بچه! صورت خودت رو ندیدی.» انگشتم را به پیشانی‌ام کشیدم و وقتی پایین آوردم،دیدم وضع خودم بهتر از آنها نیست. - منم حموم لازم شدم. یکم گازوئیل ریختیم توی مخزن و آمدیم بیرون.رفتم توی ساختمان و از بچه‌ها کبریت گرفتم و برگشتم داخل حمام.تا کبریت را روشن کردم و به سمت مخزن گرفتم،انگار که چیزی ترکید و صورتم داغ شد.بوی سوختگی زیر دماغم زد.چشم‌هایم را بستم و مهدی را صدا زدم.آرام آرام به طرف در حمام برگشتم. - مهدی کجایی که سوختم! صدای مهدی را شنیدم. - نگاه کن،موهاش چطور شد! از حمام رفتیم بیرون‌.مهدی آب آورد و صورتم را شستم.نجف زاده با خنده گفت:«موهای سر وصورتت سوخته!» حس می‌کردم مژه‌هایم هم فرق کرده. آرام بهش دست زدم و تا آمد بشکند ولش کردم.مهدی با قیچی مقابلم‌ نشست.صورتم را عقب کشیدم و گفتم: «قربون دستت؛میخوای چیکار کنی؟» - بذار سوخته‌ها رو بچینم. سرم را جلو آوردم.مهدی هم آرام یکی‌یکی سوخته‌های ریشم را چید.تا کارش تمام شد،صدای نجف‌زاده هم بلند شد. - آب گرم شد.پاشین بیاین. من رفتم توی حمام وسطی.با خیال راحت شروع کردم به شستن خودم.سرم را که شستم،دیدم آب دارد سرد می‌شود. بالای دیوار بین حمام‌ها باز بود و می‌توانستم با مهدی حرف بزنم.. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨
پایان فعالیت❗️ عارف بزرگی می‌فرمود: وقتی دل‌تان گرفت و گرفتار شدید ذکر یا رئوف را زیاد بگویید. و با این ذکر به امام رضا علیه‌السلام متوسل شوید .. گویا خدا وقتی بخواهد برای این ذکر شما اثری بگذارد، کارتان را به امام رضا علیه‌السلام می‌سپارد..🙂🌱 شبتون درپناه خدا..التماس دعا✨ اینجا‌یکی‌منتظراومدنته🌱👀 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
بزرگترین هدیه ای که می توانید دریافت کنی، الهام بخشیدن به دیگران است. وقت آن است که بیدار شوی و الهام بخش باشی، در زندگی یک فرد تغییر ایجاد کنی. صبح بخیر💞🍰 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
محجبہ‌بودن‌.. مثل‌زندگۍبین‌ابرهایۍست‌ ڪہ‌ماھ‌رافقط‌برای‌خدایش‌نمایان‌ می‌کند.. 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تومیگی‌رفیقمۍ.. توازاون‌رفیق‌صـﻤﯾمیا((: من‌میگم‌غــلامتم.. من‌ازاون‌غلام‌قدیمیـــــا..🙂💔 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین❤️✨ هیچ سعادتی در دنیا مثل دوست داشتنت نیست... 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
میگن مادر ها بچه ها را حسینی کردند 🥺 راست میگن 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
نشون‌دادنِ‌تصـویرامام‌‌خامنه‌اے؛ توۍشبکہ‌هاۍماهواره‌اے... بینُ‌الملݪـےممنوع‌اسـت‌!چرا؟! چون‌یڪ‌دخترِ‌آلمانےفقط‌با‌دیدنِ.. چھره‌آقآمسلمان‌شد♥️:)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊⃟♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊⃟♥️ 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا علی از لب سردار نیفتد هرگز. 🌱🕶 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌻‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄