eitaa logo
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
839 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
898 ویدیو
6 فایل
🔹فعالیت در عرصه های : 🔹معیشتی🛒🛍️ 🔹اقتصادی💵💰 🔹فرهنگی📕📿 🔹آموزشی📝✒️ 🔹بهداشت و درمان😷💉 🔹کدثبت:۳۹۹۸۸۳۷۳۱۴۰۲۲ 🔻نسلی برای آینده ایران✌🏻🌿 @misagh_group_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گروه فرهنگی جهادی میثاق🇮🇷
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] #پارت_بیست‌ویکم دی
🌙🍃🌸🍃✨ 🍃🌸 🌸 🍃 ✨ دوستت دارم..به یک شرط [زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی] تا دستی به پیراهن سفید آستین کوتاه و شلوار لی‌ام کشیدم، در باز شد. با مامانش و خواهرش سلام وعلیک کردیم و داخل شدیم. سارا گفته‌بود‌ که مرتضی سر کار است و به اول مجلس نمی‌رسد. توی سالن،بابایش گوشه‌ای روی پتو نشسته بود.آن‌قدر خوشحال بودم که لبخند از صورتم پاک نمی‌شد.سارا با یک سینی چای آمد داخل.سلام که کرد بلند شدم.با روسری لبنانی سفیدرنگش و چادر گل گلی اش چقدر شبیه عروس خانم‌ها شده بود.آرام جلو آمد. یک چشمش به استکان‌ها بود که مثل دل من از سر جایشان تکان نخورند، یک چشمش هم به جلوی پایش که به ظرف‌های میوه و شیرینی وسط سالن نخورد. تک تک را رد کرد و تا به من رسید،نیم‌نگاهی به صورتش انداختم، اما سارا سریع و با خجالت رد شد. بعد از پذیرایی،سارا کنار مادرش نشست و عمو به دلیل بزرگتر بودن شروع کرد به خوش وبش کردن تا اینکه صحبت به مسائل اصلی رسید. - راجع به مهریه نظرتون چیه؟ مامانش نگاهی به سارا انداخت و سارا هم جواب را به من حواله کرد.به‌خاطر همان توافقی که با هم کرده‌بودیم دستم را روی پای عمو گذاشتم و گفتم:«ما قبلاً صحبتامون رو کردیم؛مهریه همون۱۴ تا.» عمو جا خورد و از تعجب، ابروهایش را بالا برد. - نه، ۱۴ تا که خیلی کمه؛ لااقل هزار تا! دیگر من نمی‌توانستم حرفی بزنم و منتظر واکنش سارا شدم. - من قبلاً با خونواده صحبت کردم و همون ۱۴ تا رو تعیین کردیم. عمو تسلیم شد و به نشانه ختم کلام، دستانش را به هم کشید و گفت:«پس دهنتون رو شیرین کنین.» قبل از اینکه سارا بخواهد تکانی بخورد،بلند شدم؛ بالأخره دامادی گفتن،عروسی گفتن! بشقاب‌ها را جلوی‌شان گذاشتم و شیرینی و میوه را پذیرایی کردم. مرتضی هم وسط مجلس رسید. عمو نگاهی به من و سارا و نگاهی هم به مرتضی کرد و گفت:«اگه حرفی مونده، برین سنگاتون رو وا بکنین.» منتظر اجازه مرتضی ماندم. با دست به بیرون ازسالن اشاره کرد و گفت: «بفرمایید.» به دنبال سارا بلند شدم و به حیاط رفتیم. روی تخت چوبی مقابل سالن نشستیم. روز قبلش،تلفنی در مورد شرایط و ایده‌آل‌هایمان صحبت‌هایی کرده بودیم. حرف هر دوی‌مان،یکی بود.اینکه توی بهترین و بدترین شرایط،به پای هم بمانیم وعلاقه‌مان کم نشود.اینکه روی پای خودمان بایستیم و زندگی‌مان را با کمک هم بسازیم و اگر یک روزی از نظر مالی وضعمان خیلی خوب شد، یادمان نرود از کجا شروع کردیم و هیچ توقع کمک‌مالی هم از خانواده نداشته باشیم. البته از من که فقط ۲۱ سال داشتم،کسی توقع پس‌انداز آنچنانی و زندگی خیلی مرفه را نداشت.حرف‌های آخر سارا هم خیلی امیدوارم کرد؛ - برای من مهمه که طرفم اهل حلال و حروم باشه.نونی که سر سفره می‌آره، حلال باشه و از همه مهم‌تر اخلاق!مردی که اخلاق نداشته‌باشه،چیزی نداره. و حرف آخر من؛ - یه شرطی دارم.. چشمانش دو تا شد.شاید با خودش فکر می‌کرد،بعد از این همه کشمکش چه شرطی؟! اصلاً مگر قرار بر شرط گذاشتن بود؟ این همه برای رسیدن به هم تلاش‌کرده بودیم،حالا این شرط چه جایگاهی‌داشت؟ برای اینکه به تعجبش خاتمه بدهم، لبخندی زدم و گفتم:«تنها شرطم اینه که هر زمانی،هر جای دنیا به اسم اسلام جنگ بشه،اگه رهبر‌‌ اذن جهاد بده،حتماً تو جنگ شرکت کنم.» از جنگ فقط شنیده‌بودم. آن هم توی سفر راهیان نوری که از طرف پایگاه‌مسجد شیخ رفته بودیم. آن موقع دبیرستانی بودم. بین راه،سوار اتوبوس مدام توی سر و کله هم می‌زدیم تا بالاخره رسیدیم به مناطق جنگی.روی خاک آنجا یکدفعه شیطنت‌مان فروکش کرد و پای صحبت راوی‌ها،گوش شدیم. با تمام شدن جمله‌ام،انگار خیال سارا راحت شده باشد،لبخندی روی لب‌هایش پخش شد و بدون هیچ اما و اگری شرطم را قبول کرد.                                            **** چقدر زود گذشت.زندگی با تمام سختی‌هایش هم زود می‌گذرد و تنها خوبی‌ای که دارد همین است. باورم نمی‌شد همه‌چیز مثل یک چشم به هم زدن تمام شود. حالا من کنار پژمان پای سفره عقد،دعا کردم که همیشه پیشم بماند.بمیرد روزی که من را از او جدا کند و خدا کند هیچ‌گاه از انتخابش پشیمان نشود. شب خواستگاری قرار شد روز عقد را من انتخاب کنم.تقویم ۹۱ را مقابلم گذاشتم.چهارشنبه بیست و ششم مهرماه،تقریباً دو هفته بعد از آن شب، سالگرد ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه (س) بود. محرم شدن توی آن روز برایم شیرین بود.می‌خواستیم با گرفتن یک جشن ساده متعلق به هم شویم و بعد هم که وضع‌مان بهتر شد، با یک ماه عسل به سر زندگی خودمان برویم.. همسر شهید،طاهره خوبکار 📌ادامه دارد.. روی لینک زیر بزنید و هرشب با ما همراه باشید..👇 𝐣𝐨𝐢𝐧↴ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌↳|http://eitaa.com/misagh_group1 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✨ 🍃 🌸 🍃🌸 🌙🍃🌸🍃✨