#حکایت 📒
لبیک خدا
عابدی در تاریکی شب ، مشغول دعا بود و با سوز و گداز ، « خدا خدا » می کرد . این حالت روحانی ، بر شیطان ، سخت آمد . نزد او آمد و گفت : « دست بردار ! مگر نمیبینی خداوند ، در برابر دعا و اصرار تو ، لبیکی نمی گوید و جواب نمی دهد ؟ چرا لجاجت می کنی ؟ بس است ، رها کن و پی کار خود برو ! » دل او شکست و افسرده شد و دعا را رها کرد . عابد کم کم به خواب رفت و در عالم خواب ، « حضرت خضر » را در باغ سبز و خرمی دید . « خضر » به او گفت : « چه شده ؟ چرا از راز و نیاز دست برداشتی ؟ » عابد گفت : « هرچه « خدا خدا » می گویم ، لبیک نمی شنوم . می ترسم مرا از این خانه ، رانده باشند و اکنون مأیوس شده ام . » خضر به او گفت : « ای عابد بی نوا ! خداوند به من فرموده که به تو بگویم مگر باید جواب خدا را از در و دیوار بشنوی ؟ همین که « خدا خدا » می گویی معنایش این است که جذبه حق ، تو را به سوی او کشانده است . اگر از سوی او ، کششی وجود نداشت ، تو هم « خدا خدا » نمی کردی . همین ، لبیک خدا است . »
#مثنوی_معنوی
@mjavadmoazzen