شاید فرشته ها هر سال موقع خاصی یک نیسان آبی بزرگ را از گرد بهشتی پر میکنند و میبرند هر جا که صلاح است، روی سر هر که صلاح است میریزند. بعدوقتی ریختنشان تمام میشود، شیلنگ را باز میکنند تا نیسان را بشورند و بگذارند برای سال بعد...
بعد همان آب هایی که از آسمان میآید، شاید کمی از آن گرد های خوشبختی بهشتی که به نیسان مانده با آن آب شسته میشود و بر سر ما میبارد.
برای همین به ما سفارش شده آن ایام باران که بارید آبش را جمع کنیم و بانام "آب نیسان" جهت تبرک تناول کنیم :/✨
بهترین ایده ای بود که برایش به ذهنم رسید!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت93
صدای قهقهاش بلند شد.
- خدا عقلت بده!
چشم غرهای رفتم و گفتم:
- داده بود. در محضر حضرت یار پرید!
اینبار هر دو با هم خندیدیم. به آشپزخانه رفتم. روی اپن صبحانه مختصری چیدم. یک دور سفره را برانداز کردم و گفتم:
- افشین خان صبحونه!
او هم داد زد:
- چشم آزاده خاتون الان میام.
وقتی آمد برایش ابرویی بالا انداختم.
- خوشم میاد کم نمیاری!
او هم چشم و ابرویی آمد.
- کمال همنشین!
کوفت کشیدهای گفتم! یک تکه نان کندم. آمدم لقمه بگیرم که با شیطنت گفت:
- آ آ، اون نه! دهنتو باز کن.
حلقه چشمانم از فرط تعجب گشاد شد!
- چـــــی؟
یکدفعه یک لقمه ریز در دهانم گذاشت و با چشمکی گفت:
- چسبید، نه؟
خنده ام گرفته بود. با زحمت لقمه را قورت دادم و سریع نفسی گرفتم.
- خدایا! تو دیگه که هستی؟
ابرویش را بالا انداخت.
- فکر کردی فقط خودت بلدی مهر بزنی؟ الان عمرا دیگه جز اسم من، اسمی تو دهنت بچرخه! میچرخه؟
چهار انگشتم را روی لبهایم گذاشتم. لبهایم را روی هم فشردم.
- اوم، اوم.
صدای خنده شیرینم خانه خالی را پر کرد.
- دیگه مُهر شد به مِهرت...
🍁به قلم ح.جعفری♡
💜پرش به پارت اول:
[ https://eitaa.com/romanestan_hj/6 ]
🚫هرگونه کپی از رمان ممنوع میباشد.
💠@romanestan_hj
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
- میشینم و برای خوندن امتحان چند روز بعدم کلی برنامه ریزی کامل و مدون میکنم. و بعد موقع شروع به این نتیجه میرسم که: امتحانی که توی یه شب آخر میشه جمعش کرد ارزش این همه وقت گذاشتنو نداره!
و وقتی مغزم فریاد میزنه: اون شب آخر سخته هــــــا!!
در حالی که خودمو برای چند روز علافی آماده میکنم منم داد میزنم: من عاشق سختی ام!!
#من 🙂😂