eitaa logo
روشنی
281 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
30.6هزار ویدیو
13 فایل
https://eitaa.com/joinchat/3299213918C00706b4d76 لینک کانال روشنی 🔆🔆🔆
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 جوان به پیرمرد گفت: خوشبخت خواهم شد؟ خواستگارم به خاطر من پدر و مادرش را پس زد پیرمرد گفت : خوشبخت نمیشوی 🤨 کسی که بخاطر تو چشم بر زحمت پدر و مادر بست روزی بخاطر دیگری چشم بر تو هم خواهد بست 😱
🔆 از جوانی پرسیدند بدترین دردها چیست❓ 🔅گفت :درد دندان و داشتن همسر بد. 🔆 پیری این مطلب را شنید و گفت: دندان را میتوان کشید و همسر را میتوان طلاق داد 🙄 🔆 بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است ❗️نه چشم را میتوان جدا کرد و نه نسبت فرزند را میتوان منکر شد 🤷‍♀ ♻️ سعی کنید همیشه وجودتان باعــــــــث افتــــــخارپدر و مادرتان باشد. ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 روی میز این داروخانه نوشته شده ، داروی مسکن قلب موجود است ، موثر و بدون عوارض ، 💕 مشتری پس از خرید داروی خود درخواست داروی مسکن قلب هم می نماید و ببینید اقدام بسیار جالب مسئول داروخانه را 💓
گویند عابدی خداترس که دارای چشم بصیرت نیز بود روزی  مشغول عبادت بود که شش نفر به نزدش آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» 💞💞 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
🦚 در زمان حضرت موسے (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود عروس مخالف مادر شوهـر خود بود... 🦚 پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد تا مادر را گرگ بخورد... 🦚 مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت 🦚 به موسے (ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن... مادر با چشمانی اشڪ ‌بار و دستانے لرزان دست بہ دعا برداشت و می‌گفت: خدایا...❗️ ای خالق هـستے...❗️ من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم فرزندم جوان است و تازه داماد تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم... پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش از شر گرگ در امان دار ڪہ او تنهـاست... 🦚 ندا آمد: ای موسے(ع)...❗️ مهـر مادر را می‌بینے...❓ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند... بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم❗️❗️❗️