eitaa logo
ستیز | محمدجواد کربلایی
38 دنبال‌کننده
27 عکس
10 ویدیو
2 فایل
محمدجواد کربلایی: @Mj_K66 صفحۀ اینستاگرام: https://www.instagram.com/mohammadjavad.karbalaei/ این کانال را در بله و تلگرام هم می‌توانید با همین شناسه دنبال کنید: @MjK_Setiz
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم *پیشنهادی که دِینش بر گردنم ماند* چند روز بعد از سیزدهم دی‌ماه 1398، در آن زمستان سرد، با تماس گرفتم. در مؤسسه سلوک قصد داشتیم مجموعه‌روایتی گردآوری کنیم دربارۀ تشییع و بدرقۀ حاج‌قاسم و ابومهدی و همراهان شهیدشان. مطمئن بودیم در میان آثار خوب و بدِ بسیاری که به‌سرعت دراین‌باره تولید خواهد شد، کمتر کسی به نسبت میان مردم و قهرمان توجه خواهد کرد. شروع کردیم به دعوت از نویسنده‌ها برای نوشتن. به مسعود دیانی هم زنگ زدم. خیلی صریح و صمیمی گفت جماعتی در روایت‌نویسی شناخته شده‌اند و همه فقط سراغ همان‌ها می‌روند. پیشنهاد کرد فراخوانی منتشر کنیم تا بتوانیم استعدادهای جدیدی را کشف کنیم. بخش مهمی از کار ما اصلاً همین است: کشف و پرورش استعداد. ولی عجیب بود که برای این ایده به ذهنم نرسیده بود فراخوانی منتشر کنیم. پیشنهادش بدیهی نبود؛ اما برای ما که چنین دغدغه‌ای داشتیم، می‌بایست روشن و بدیهی می‌بود، که نبود. به‌پیشنهاد مسعود دیانی، فراخوانی منتشر کردیم. دست‌آخر، نتیجۀ دعوت از نویسنده‌ها و انتشار فراخوان عمومی، شد کتاب به‌دبیری سرکار خانم ابراهیمی. حدود نیمی از روایت‌های این کتاب، حاصل همان پیشنهاد است. در بین آن نویسنده‌ها، چندین نویسندۀ تازه‌کار داشتیم. با یکی‌شان که تماس گرفتم تا بگویم می‌خواهیم روایتش را منتشر کنیم، حس کردم بغض کرده است. تا آن زمان هیچ‌گاه در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود. لحن دیانی در آن گفت‌گو اصلاً گذرا و از سر رفع تکلیف نبود. نوعی از تلخیِ حاصل تیزبینی، همراه با جدیت و دل‌سوزی را می‌شد در لحنش حس کرد؛ چیزی شبیه همین روایت‌‌های پیش از مرگش که نه در دام سیاه‌نمایی افتاده بود و نه گرفتار فانتزی‌نویسی شده بود. با همان لحنش، حتی دربارۀ گونۀ روایت هم نکاتی گفت. «روایت» دیگر برایش اولویت نداشت. می‌گفت در اتاقم نوشته‌ام «زنده باد گزارش». بعد از انتشار کتاب سراغش رفتم برای تشکر و توضیح کارهای بعدی و اگر شد، مشورت برای مسیر آینده. چند سال پیش از آن هم با یکی از دوستانم سراغش رفته بودیم. دوستم مشورت می‌خواست برای پایان‌نامۀ دکتری. در آن دو جلسه، دقت‌نظرش برایم روشن شده بود. دوست داشتم باز سراغش بروم و گپ بزنیم. اما سرشلوغی، همیشه بهانۀ خوبی می‌شود برای بسیاری از ما؛ بدتر اینکه فکر می‌کنیم آن آدم همیشه هست. وقتی فهمیدم گرفتار سرطان شده، دیگر نمی‌شد مزاحمش شوم. از من کاری برنمی‌آمد و شاید حضورم هم باعث رنجش خاطرش می‌شد. آن مشورت، برایم غنیمت بود و دِین آن پیشنهاد، هنوز بر گردنم مانده. پیشنهادش برای قهرمان‌های شهیدمان بود. خدا به حق این شهدا، او را بیامرزد و درجاتش را افزون کند. @mjk_setiz