*گوسفند*
@mjk_setiz
حدود ساعت نُه و ده شب بود. اتوبوس بهسمت مسیر من خیلی کم میآمد و وقتی هم میآمد آنقدر شلوغ بود که نمیشد سوار شد. برعکس، بهسمت خلاف مسیر من زیاد میآمد. دستآخر با اتوبوس چند ایستگاه به عقب برگشتم تا بالأخره توانستم سوار شوم. بعد از چند ایستگاه، اتوبوس تقریباً شلوغ شد، اما نهآنقدر که برای چندیننفرِ جدید جا نداشته باشد، فقط لازم بود مردم ملاحظۀ همدیگر را بکنند. چند نفر سعی میکردند بهزحمت سوار شوند که دیدم مرد نسبتاً چاقی که نزدیک من روی صندلی نشسته بود، گفت: میبینن جا نیستا، مثّ گوسفند میان بالا.
پسر چهار پنج سالهاش که کنارش روی صندلی دیگری نشسته بود و محو بازی موبایل پدرش بود، یکدفعه سرش را بالا آورد و گفت: گوسفند یعنی چی بابا؟
پدرش گفت: اونایی که نمیفهمن، گوسفندن بابا.
#گوسفند
@mjk_setiz