#رمان
جان شیعه
سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد: «الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بُزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدمهایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه!» و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آه بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم. عبدالله نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: «من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. میترسم بابا دوباره عصبانی شه.» و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: «الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد.» دلم برای این همه مهربانیاش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «تو برو، منم میام.»
از جا بلند شد و دوباره تأکید کرد: «پس من برم، خیالم راحت باشه؟» و من با گفتن «خیالت راحت باشه!» خاطرش را جمع کردم. او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم.
#قسمت_هفتاد_و_هشت
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔢 اصول کلی درباره حفظ قرآن در کودکان
🔸حفظ هر آیه به نیت یک معصوم یاشهید
🔹توکل به خداوند متعال
🔸برنامه ریزی منظم و دقیق
🔹غذای ساده و حلال
🔸عزم، همت، پشتکار، امید و تلاش
📔برگرفته از کتاب ریحانه بهشتی
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
༻﷽༺
پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی
پدرت حضرت خورشيد و خودت گنج تمامی
غنچهای نيست که عطر نفست را نشناسد
تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
🌸میلاد امام جواد (ع) مبارک باد🌸
#ميلاد_امام_جواد
#جواد_الائمه
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🌹 مادر با دیدن چهرهی به غم نشستهام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری میکنی؟»
😖 از کلام مادرانهاش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم.
😌 مادر مقابلم نشست و ادامه داد: «هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!»
🤗 لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمیکردم!» و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر میکنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟»
😊 از اینهمه مهربانیاش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین!»
😇 و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمیخواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی میخواد.»
🥰 خوب میدانستم مادر هم میخواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمیکرد و تنها برای خوشبختیام به درگاه خدا دعا می کرد.
#قسمت_هفتاد_و_نه
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰یک نکته جالب قرآن پیرامون #تربیت_جنسی
🌐 در قرآن کریم آمده است که فرزندان غیر بالغ برای ورود به اتاق پدر و مادر در سه وقت از شبانه روز باید اجازه بگیرد... (نور/۵۸)
🔻قبل نماز صبح
🔻هنگام ظهر در وقت استراحت
🔻بعد نماز عشاء (وقت خواب)
🌟این نکته قرآن چند پیام در دل خود دارد:
💥فرزند از یک سنی پیش از بلوغ باید از پدر و مادر جدا شود.
💥پدر و مادر در برخی اوقات شبانه روز میتوانند باهم خلوت داشته باشند و فرهنگ آن باید برای فرزند جا بیفتد.
💥 ادب اجازه گرفتن و در زدن پیش از ورود باید برای فرزند به یک فرهنگ و عادت تبدیل شود.
💥سحرخیزی پدرو مادر و شروع فعالیتهای روزانه بعد نماز صبح
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔺پنجم اسفند روز بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی و روز مهندس بر کلیه مهندسان پرتلاش مبارک باد.🌹
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰ضرورت گفتگو میان همسران🔰
در روز یا در هفته، زمان مشخصی را برای گفت و گو درباره مسائل و مشکلات و به اصطلاح درد دل کردن با همسرتان، اختصاص دهید.
⭕️گفتگوی همسران هرگونه کدورتی را ازبین میبرد
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظهای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت.
نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب میدید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه میکردم.
آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ میزد که حضورش را در برابرم احساس میکردم و میدانستم که به دردِ دلم گوش میکند. نمیدانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بیمنتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانهمان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است!
#قسمت_هشتاد
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر