#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🌹 مادر با دیدن چهرهی به غم نشستهام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری میکنی؟»
😖 از کلام مادرانهاش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم.
😌 مادر مقابلم نشست و ادامه داد: «هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!»
🤗 لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمیکردم!» و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر میکنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟»
😊 از اینهمه مهربانیاش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین!»
😇 و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمیخواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی میخواد.»
🥰 خوب میدانستم مادر هم میخواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمیکرد و تنها برای خوشبختیام به درگاه خدا دعا می کرد.
#قسمت_هفتاد_و_نه
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰یک نکته جالب قرآن پیرامون #تربیت_جنسی
🌐 در قرآن کریم آمده است که فرزندان غیر بالغ برای ورود به اتاق پدر و مادر در سه وقت از شبانه روز باید اجازه بگیرد... (نور/۵۸)
🔻قبل نماز صبح
🔻هنگام ظهر در وقت استراحت
🔻بعد نماز عشاء (وقت خواب)
🌟این نکته قرآن چند پیام در دل خود دارد:
💥فرزند از یک سنی پیش از بلوغ باید از پدر و مادر جدا شود.
💥پدر و مادر در برخی اوقات شبانه روز میتوانند باهم خلوت داشته باشند و فرهنگ آن باید برای فرزند جا بیفتد.
💥 ادب اجازه گرفتن و در زدن پیش از ورود باید برای فرزند به یک فرهنگ و عادت تبدیل شود.
💥سحرخیزی پدرو مادر و شروع فعالیتهای روزانه بعد نماز صبح
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔺پنجم اسفند روز بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی و روز مهندس بر کلیه مهندسان پرتلاش مبارک باد.🌹
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰ضرورت گفتگو میان همسران🔰
در روز یا در هفته، زمان مشخصی را برای گفت و گو درباره مسائل و مشکلات و به اصطلاح درد دل کردن با همسرتان، اختصاص دهید.
⭕️گفتگوی همسران هرگونه کدورتی را ازبین میبرد
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظهای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت.
نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب میدید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه میکردم.
آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ میزد که حضورش را در برابرم احساس میکردم و میدانستم که به دردِ دلم گوش میکند. نمیدانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بیمنتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانهمان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است!
#قسمت_هشتاد
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
❇️برآورده کردن درخواستهای کودک
🔸هر چه به خواسته های کودک بیشتر پاسخ دهیم...
🔺ظرفیت تحمل سختی در او کمتر و دامنه درخواست های او بیشتر میشود
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد.
پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد.
جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درِگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند.
بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد.
با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمهای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد.
#قسمت_هشتاد_و_یک
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر