#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: «با ترشی بخور، خوشمزهترم میشه!» سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: «حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟»
از این سؤال محمد، خندید و گفت: «هنوز نه، راستش یه کم سخته!» ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه میگرفت، با شیطنت جواب داد: «باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده!»
و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: «وضع کار چطوره آقا مجید؟» و او تنها به گفتن «الحمدالله!» اکتفا کرد که پدر دوباره پرسید: «از حقوقت راضی هستی؟»
لحظهای مکث کرد و سپس با صدایی آکنده از رضایت پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا.»
که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: «محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف میزد! اگه همسایهمون نبود، خیال میکردم پسر امیر کویته!»
#قسمت_هشتاد_و_پنج
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔆فطرت پاک، کودک را به خیر و کمال سوق می دهد
❇️هر کودک و نوزادی برپایه «فطرت» پاک و نورانیش، به سمت خیر و کمال گرایش می یابد...
⚠️فقط نباید فساد و تباهی خارجی باعث انحراف او شود....
♨️ این فساد و تباهی همان تأثیر رفتار بد پدر و مادر در سالهای اولیه و رفتار دوست منحرف در نوجوانی است.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
محمد لقمهاش را قورت داد و متعجب پرسید: «کی رو میگی؟»
و ابراهیم پاسخ داد: «همین لقمهای که عیال بنده گرفته بود!»
زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هالهای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خُردههای غذا را از روی پیراهن ساجده جمع میکرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: «من چه لقمهای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم.»
محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: «قضیه چیه؟»
#قسمت_هشتاد_و_شش
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
💑 نکتههای ناب #همسرداری
🚻 واقعبین باشید و انتظارتون از همسر در حد توانش باشه.
💤 از داشتن نگرش های آرمان گرایانه و شاعرانه و انتظارات غیر واقع بینانه در ازدواج و روابط زناشویی اجتناب کنید.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
وقتی راه افتادیم برای عملیات، فکر نمیکردیم ضد انقلاب باخبر باشد. وسط جاده به یک آمبولانس رسیدیم با چراغهای روشن.
معلوم بود گذاشتن که ما ببینیم. جلویش هم جسد دوتا از شهدای ارتش را خوابانده بودند. مثلهشان کرده بودند. خیلی تهدید آمیز بود. با اینکه کم از این چیزها ندیده بودیم، ولی چند نفر حالشان به هم خورد، همه به فکر برگشتن بودیم.
کاوه گفت:«بریم»
گفتم:« با این وضع»
گفت:« اصلا چون وضع این طوریه، حتما باید بریم.»
گذری بر زندگی شهید محمود کاوه
#شهید_محمود_کاوه
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه.»
جملهای که از زبان ابراهیم جاری شد، بیآنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بیآنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند.
شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانیترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود.
#قسمت_هشتاد_و_هفت
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰خواهش های کودکان🔰
⭕️کودکان در بیشتر موارد روی خواسته های خود پافشاری و اصرار دارند....
❇️ مربی ماهر و توانمند کسی است که بتواند این خواهشها را مدیریت کند و آنها را از راه صحیح برآورده سازد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حق دارن بگن آیین امروزی یهود تحریف شده👌
احکامی که میگه به کنار توهین... تحقیری که نسبت به یهودی و غیر یهودی داره رو کجای دلمون بزاریم😅
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر