#دشمن_شناسي
قسمت پانزدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍در آن هنگام طلحه بنعبيد الله حضور نداشت و در مِلک خود در سُراه بود.
عمر گفت: اگر ظرف اين سه روز طلحه حاضر شد که شد، وگرنه منتظر او نشويد و به جدّ در انتخابِ خليفه برآييد و با آنکس که بر او اتفاق نظر حاصلکرديد بيعت کنيد و هر کس با رأى شما مخالفتکرد گردنش را بزنيد.
🔻عمر اعضاى شورا را فرمان داد تا مدت سه روز براى انتخاب خليفه به مشورت بنشينند. اگر دو نفر با خلافت مردى و دو نفر ديگر با خلافت مردى ديگر موافقتکردند بار ديگر به رايزنى بپردازند و مشورت از سر گيرند. اما اگر چهار نفر با يکى موافقت کردند و يک تن مخالفبود، تابعِ رأى آن چهار نفر باشند. و چنانچه آراء سه به سه در آمد، رأى آن دسته را بپذيرند که عبدالرّحمن بنعوف در آن است، زيرا دين و صَلاح عبدالرّحمن قابل اطمينان و رأيش براى مسلمانان مورد قبول و اعتماد است.❗️
✍متّقى هندى نيز، در کنزالعّمال، از محمّد بنجبير از پدرش روايت کردهاست که عمر گفت:
اگر عبد الرحمن بنعوف يکدستش را، بهعنوان بيعت، به دست ديگرش بزند فرمانش را اطاعت کنيد و با او بيعتنماييد
🔻از اين مطالب چنين بر مىآيد که عُمر، صدورِ حکمِ خلافت را، بنابر سياستى، به دست عبدالرّحمن بنعوف نهاد و او را از امتيازى خاص برخوردار کرد تا در تعيين خليفه از آن بهرهگيرد. و معلوم مىشود که با عبدالرّحمن بنعوف قرارى داشته که تبعيتِ از سيره و رفتار شيخَين را در شرايط قبول خلافت بگنجاند و از پيش مىدانسته که امام علىعلیه السلام
از اين که عمل بهرفتار شيخين در رديف عمل به کتاب خدا و سنّت پيامبرصلی الله علیه و آله قرار گيرد خوددارى خواهدکرد، ولى عثمان آن را مىپذيرد و در نتيجه به خلافت مىرس. بنابراين، از پيش، حکم عدم انتخاب علىعلیه السلام را صادر کردهبود.
🔻دليل اين سخن، علاوه بر آنچه در پيش آورديم، مطلبى است که ابنسعد، در طبقات، از قول سعيدبن عاص (اموى) آوردهاست که:
سعيد بنعاص از عمر خواست که مقدارى بر مساحت زمين خانهاش بيفزايد تا آن را وسعتبدهد. خليفه به او نويد مىدهد که، پس از اداى نماز روز بعد صبح، خواستهاش را برآوردهخواهد کرد. عمر به وعده وفا کرد و صبحگاهان با سعيد رفت و. . .
(سعيد خود مىگويد:) خليفه با پاهايش خطکشيد و بر وسعت خانهام افزود. امّا من گفتم: اى امیر، بيشتر بده، که مرا اهلبيت، از کوچک و بزرگ، زياد شدهاست.
عمر گفت: فعلاً همين اندازه تو را کافىاست و اين راز را نگهدار که پس از من کسى بهخلافت میرسد که جانبِ خويشاوندىات را رعايت خواهدکرد و نيازت را برآورده خواهدساخت!
🔻سعيد مىگويد: آنگاهى که دوران خلافت عمر به سر آمد و عثمان از شوراى عمر، مقام خلافت را به دستآورد. او، از همان ابتداى کار، رضاى خاطر مرا جلب کرد و خواستهام را به شايستگى برآورده ساخت. . .
از اين گفت و گو چنين بر مىآيد که منشور خلافت عثمان در دوران حياتعمر و به دست او به امضا رسيده و قطعيت يافتهبود و تعيين شوراى شش نفرى تنها پوششىبود که در زير آن بيطرفىِ دستگاه خلافت در انتخاب خليفه بعدى به نحوى مردم پسند و مقبول جلوهگر شود.
🔻گذشته ازاين، نقشه تحريک افراد براى ترور و از ميان برداشتن امام علیه السلام نيز مطلب مهمِّ ديگرىاست که باز ابنسعد، در طبقات، ازقول همين سعيد ابنعاص، آوردهاست. او مىنويسد:
🔻روزى عمر بنخطّاب به سعيد بنعاص گفت: چرا تو از من فاصله مىگيرى و روى گردان هستى؟ شايد گمان مىکنى من پدرت را کشتهام. من پدرِ تو را نکشتهام؛ پدرت را على بنابى طالب کشتهاست.
⁉️آيا با اين سخن، عمر سعى نداشت که سعيد را به گرفتن انتقام از کشنده پدرش، على بن ابىطالب علیهالسلام، تحريک کند؟
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت شانزدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍بلاذرى مىنويسد:
در روز به خاک سپردن عمر، اعضاىشورا کارىنکردند. ابوطلحه، به دستور عمر، بر مردم امامتِ جماعت کرد و نماز گزارد و صبح روز ديگر، ابوطلحه آنان را در محلّ بيتالمال گردآورد تا به رايزنى بپردازند. مراسم به خاک سپردن عمر در روز يکشنبه و در چهارمين روز ترورش صورت گرفت، و صُهَيب بنسِنان برجنازهاش نماز خواند.
🔻چون عبدالرّحمن اعضاى شورا و گفت و شنود را مشاهدهکرد به ايشان گفت:
من و سعد خود را کنار مىکشيم، به اين شرط که انتخاب يکى از شما چهار نفر با من باشد؛ زيرا نجوايتان به درازا کشيده و مردم منتظرند تا خليفه و امام خود را بشناسند. اهالى شهرها نيز، که براى کسب اطّلاع از اين امر تاکنون در مدينه ماندهاند، توقّفشان طولانىشده بايد زودتر بهشهر و ديار خود بازگردند.
همه با پيشنهاد عبدالرّحمن بنعوف موافقتکردند، مگر علىعلیه السلام که گفت: تاببينيم.
🔻در اين هنگام ابوطلحه وارد شد و عبدالرّحمن آنچه را گذشتهبود، از پيشنهاد خود و موافقت همگان بجز على، بهاطّلاع او رسانيد. پس، ابو طلحه رو بهعلىعلیه السلام کرد و گفت: اىابوالحسن، عبدالرحمن مورد اعتماد همه مسلمانان است، چرا با او مخالفت مىکنى؟! در اينجا علىعلیه السلام،
عبدالرحمن بنعوف را سوگندداد تا بهخواسته دل اعتنايىنکند، حق را مقدَّم دارد و به صلاح و خيرِ امّت بکوشد و رابطه خويشاوندى، او را از راه حقّ منحرف نسازد. عبدالرحمن، همه را پذيرفت و سوگندخورد. پس علىعلیه السلام رو به او کرد و گفت: حالا انتخابکن.
🔻اين رويداد در محل بيتالمال صورتگرفت يا، بنابه گفتهاى، در خانه مِسوَر ابن مَخْرَمه. پس، عبدالرّحمن پيش آمد و دست علىعلیه السلام را در دست گرفت و به او گفت:
با خدا عهد و پيمان ببند که اگر من با تو بيعتکردم، بنىعبدالمُطَّلب را بر گردن مردم سوار نخواهىکرد و سوگند بخور که از سيره رسولخداصلی الله علیه و آله و شيخين (ابوبکر و عمر) سرپيچى
نکنى.
🔻علىعلیه السلام پاسخداد: رفتارم با شما، تا آنجا که در توان داشتهباشم، بر اساس کتابِخدا و سنّتپيامبرش خواهدبود.
سپس عبدالرّحمن به عثمان گفت: خدا به سود ما بر تو گواه باد که اگر زمام حکومت را به دستگرفتى، بنىاميه را بر گردن مردم سوارنکنى و با ما بر اساس کتاب خدا و سنّت پيامبرش و روش ابوبکر و عمر رفتارکنى. عثمان پاسخداد: من با شما رفتارى بر اساس کتاب خدا و سنّت پيامبرصلی الله علیه و آلهو روش ابوبکر و عمر خواهمداشت.
🔻بار ديگر عبدالرّحمن به علىعلیه السلام روى کرد و سخن نخستين خود را به او گفت و علىعلیه السلام نيز چون بار اوّل به وى پاسخ داد. سپس عثمان را به کنارى کشيد و گفته نخستين خود را از سرگرفت و از وى همان جوابِ مساعدِ اوّل را شنيد. عبدالرّحمن، براى بار سوّم، پيشنهاد اوّلِ خود را به علىعلیه السلام گفت. در اين نوبت امام علىعلیه السلام
به او گفت: کتاب خدا و سنّت پيامبر
صلی الله علیه و آله نيازى بهسيره و روش ديگرى ندارد؛ تو مىکوشى، به هر صورت که شده، خلافت را از من دورکنى.
🔻عبدالرّحمن به اعتراض امام علیه السلام
توجهى نکرد و رو به عثمان کرد و سخنِ نخستينِ خود را براى سومين بار تکرار کرد و از عثمان همان جوابِ نخستين را شنيد. پس، دست به دست عثمان زد و با او بيعت کرد.
✍همچنين، طبرى و ابن اثير، در ضمن بيان رويدادهاى سال 23 هجرى، مىنويسند:
🔻چون عبدالرّحمن در سومين روز با عثمان بيعتکرد، علىعلیه السلام به عبدالرّحمن گفت: دنيا را به کامش کردى. اين نخستين روزى نيست که شما، بر ضدما، به پشتگرمى يکديگر برخاستهايد.
"فَصَبرٌ جميلٌ وَ اللّهُ المُستَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ. "
به خدا قسم، تو عثمان را به خلافت نرساندى مگر براى اين که او، پس از خود، تو را به خلافت بردارد؛ اما خداى را در هر روز تقديرىاست.
🔻پس از بيعت عبدالرّحمن با عثمان، ديگر اعضاى شورا نيز با عثمان بيعتکردند.
علىعلیه السلام که ايستاده ناظر برجريان امر بود، بر زمين نشست.
❗️عبدالرّحمن خطاب به او گفت: بيعتکن، وگرنه گردنت را مىزنم! و در آن روز با کسى از آنان جز او شمشير نبود. نيز گفته شدهاست که علىعلیه السلام از محلِّ شورا خشمناک بيرونآمد. ديگر اصحابِ شورا خود را بدو رساندند و گفتند: بيعتکن والاّ با تو مىجنگيم. پس بازگشت و با عثمان بيعتکرد.
امام علیه السلام به خوبى مىدانست که خلافت را به او نمىدهند، اما همراه ايشان در شورا شرکت کرد تا نگويند که او، خود، خلافت را نمىخواست.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت هفدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
💥 امام علیه السلام به خوبى مىدانست که خلافت را به او نمىدهند، اما همراه ايشان در شورا شرکت کرد تا نگويند که او، خود، خلافت را نمىخواست.
📕بلاذرى، در انسابالاشراف، نوشتهاست:
قبل از اجتماع شورا، حضرت امير علیه السلام به عمويش عبّاس شکايت کرد و فرمود: خلافت از ما رفتهاست.
عبّاس گفت: از کجا مىگويى؟ فرمود: سعد با پسرعمويش عبدالرّحمن مخالفت نمىکند، عبدالرّحمن هم داماد عثمان است؛ اين سه باهماند. اگر طلحه و زبير هم با من باشند، چون عمر گفته که عبدالرّحمن با هر کس باشد، او خليفه است، پس ديگر فايدهاى ندارد.
❗️بنابراين، حضرت اميرعلیه السلام مىدانست و اگر در شورا شرکت نمىکرد، بعد از عثمان هم با آن حضرت بيعت نمىکردند. چون سخنان پيامبرصلی الله علیه و آله
ازميان رفتهبود و حرفهاى عمر ماندهبود.
🔻عمر به قدرى بزرگ شدهبود که مقامش در نزد آنان از تمام پيامبران بزرگتر شدهبود (العياذباللّه)
🔔سخنان ابوسفيان
🔻دراولين روز پس از بيعت با عثمان به خلافت، ابوسفيان، که در آن وقت چشمانش کور شدهبود، به مجلس عثمان آمد و گفت:
آيا کسى در اينجا غير از بنىاميه هست؟
گفتند: نه.
گفت: اى بنى اميه، از آن هنگام که خلافت به دست تَيم و عَدِىّ افتاد، من طمع بستم که به شما برسد. حال که به شما رسيده است، چونان کودکان که گوى را در بازى به هم ديگر مىدهند، خلافت را به هم بدهيد و نگذاريد از ميان شما بيرون برود؛ چه، نه بهشتى هست نه جهنمى آرى، سوگند خورد که (پس از مرگ) هيچ خبرى نيست! عثمان بر سرش داد زد. ولى بنىاميه به سفارش او عمل کردند.
✳️در روايت ديگرى چنين آمده است:
ابوسفيان، در هنگام کهولت و در زمانى که چشمانِ خود را از دست داده بود، بر عثمان واردشد. پس از آنکه آرام گرفت، پرسيد:
آيا در اينجا بيگانهاى هست که گفتارِ ما را به ديگران برساند؟
عثمان گفت: نه.
ابوسفيان گفت: اين مسأله خلافت، کارى است دنيوى و اين حکومت از نوع حکومتهاى قبل از اسلام (دوران جاهليت) است. بنابراين، تو گردانندگان و واليانِ سرزمينهاى وسيعِ اسلام را از بنى اميه قرار بده .
🔻در همان ايام بود که يک روز ابوسفيان بر سر قبر شهيد بزرگ اسلام، حضرت حمزه، رفت و با پاى خويش بر قبر آن بزرگوار کوفت و گفت: اى ابوعُمارَه، آنچه که ما ديروز برسر آن شمشير کشيده بوديم، امروز به دستِ کودکانِ ما رسيدهاست و با آن بهبازى مشغولاند.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكري
🖍ادامه دارد
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت هجدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
🔔شورش مصريان
در زمان حکومت عثمان مسلمانان در سختی بودند.
از مصر، براى شکايت از والىِخود، عبداللّه بنسعد بنابى سرح، به نزد عثمان آمدند و بهمسجد پيامبر وارد شدند.
🔻عثمان قبول نمىکرد که کسى از واليانش شکايت کند. جماعتى از مهاجران و انصار که در مسجد پيامبرصلی الله علیه وآله بودند به آنان گفتند: چه شده که به مدينه آمدهايد؟ گفتند: از ستمِ فرماندار خود به شکايت آمدهايم.
🔻علىعلیه السلام به آنان فرمود: در کارِ خود شتاب و در داورى عجله مکنيد. شکايت خود را به خليفه عرضه داريد و او را در جريان امر بگذاريد؛ چه، امکان آن مىرود که فرماندار مصر، بنابر ميل خود و بىدستورى از خليفه، با شما رفتار کردهباشد. شما به نزد خليفه برويد و مسائل خود را باز گوييد؛ چنانچه عثمان بر او سخت گرفت و وى را از کار برکنار کرد به هدف خود رسيدهايد، وگرنه، مىتوانيد براى شکايت بازگرديد.
🔻مصريان از آن حضرت خواستند که همراه آنان باشد، ولى على علیه السلام جواب داد: احتياجى به آمدن من نيست. مصريان گفتند: اگر چه موضوع همين است، ولى ما مايليم که تو هم حضور داشته، شاهد بر ماجرا باشى.
🔻علىعلیه السلام پاسخ داد: آنکه از من قوىتر، و به جميع خلايق مسلطتر و بر بندگان دلسوزتر است بر شما شاهد و ناظر خواهد بود.
🔻بزرگان مصر به در خانه عثمان رفتند. عثمان گفت: چرا بىاجازه من از مصر به اينجا آمديد؟ گفتند: آمدهايم تا از تو و کارهايت شکايت کنيم، همچنين از کارهايى که عامِلَت مىکند!!!
🔻گفت و گو بين آنان بالا گرفت و به مسجد کشيدهشد. عايشه و طلحه دخالت کردند و از اينجا به بعد رهبرى مخالفانِ عثمان را به دست گرفتند.
سپس، حضرت اميرعلیه السلام وارد ماجرا شد و بعد از گفت و گو با عثمان، عثمان نامهاى به شرح زير نوشت:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اين پيمانى است که بنده خدا عثمان، اميرالمؤمنين، براى آن دسته از مؤمنان و مسلمانانى که از وى رنجيدهاند مىنويسد. عثمان تعهد مىکند که، از اين پس، مطابق کتاب خدا و سنّتِ پيامبر رفتار کند؛ حقوق کسانى را که بريده است بار ديگر برقرار سازد؛ آنان را که از خشم او بيمناکاند امان دهد و آزادىشان را تأمينکند؛ تبعيد شدگان را به خانواده هايشان باز گرداند؛ غنائم جنگى را بىهيچ ملاحظه و استثنا بين سپاهيان (مجاهد) تقسيم کند. على بنابى طالبعلیه السلام، از جانب عثمان، در مقابل مؤمنان و مسلمانان، ضامنِ اجراى تمامىِ اين تعهّدات است. شاهدان زير نيز صحّتِ اين تعهدات را گواهى مىکنند:
زبير ابنالعَوّام، سعد بنمالک ابى وَقّاص، زيد بنثابت، طلحه بنعبيداللّه، عبداللّه بنعمر، سهل بنحُنَيف، ابو ايوب خالد بنزيد.
(تاريخ نگارش، ذيقعده 35 هجرى.)
🔻گروههايى که از کوفه و مصر آمدهبودند، هر يک، نسخهاى از اين پيمان نامه را گرفتند و رفتند.
عثمان به میان مردم آمد و چنين خطبه خواند:
. . . اى مردم، به خداى سوگند، آنچه را که بر من خرده گرفتهايد، همه را مىدانستم، و آنچه را که در گذشته انجام دادهام، همه از روى علم و دانايى بودهاست؛ ليکن در اين ميان، هواى نفس و خواهشهاى درونىام مرا سخت فريب داد و حقايق را وارونه به من نشان داد و سرانجام مرا گمراه کرد و از جاده حَقّ و حقيقت بگرداند.
خود از پيامبر خدا(ص) شنيدم که فرمود: "هر کس که دچار لغزشى گردد بايد توبه کند و هر که گناهى مرتکب شود بايد توبه کند و بيش از پيش، خود را در گمراهى سرگردان نسازد؛ و اگر به ظلم و ستم ادامه دهد از آن دسته اشخاصى محسوب مىشود که از جاده حق و حقيقت به کلّى منحرف گشتهاند. "
🔻من، خود اولين کسى هستم که از اين فرمان پند گرفتهام. اکنون، از آنچه مرتکب شدهام، از خداى بزرگ آمرزش مىطلبم و به او روى مىآورم؛ و چون منى شايسته است که از گناه دست شُسته، در مقام توبه و استغفار بر آيد. اکنون، چون از منبر فرود آمدم، سران و اشراف شما بر من درآيند و پيشنهادهاى خود را با من در ميان بگذارند. به خداى سوگند، اگر خواسته حقّ چنين باشد که من بندهاى زر خريد شوم، به نيکوترين وجه، روش بندگانِ خدا را در پيش خواهم گرفت و چون آنان ذليل و خوار خواهم شد.
🔻عثمان در اينجا به گريه افتاد. راوى مى گويد: ديدم که، از شدّتِ گريه، اشک ريشش را تَر کرد و دلِ مردم از حالت و سخنان عثمان بسوخت و حتّى جمعى از آنان به گريه افتادند و بر بيچارگى و درماندگى و توبه او متأثر شدند. در اين حال، سعيد بنزيد به عثمان گفت: اى اميرالمؤمنين، هيچکس چون خودت به تو دلسوزتر نيست؛ زنهار! برخويشتن بينديش و به آنچه وعده دادهاى عمل کن.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت نوزدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍عثمان، چون از منبر به زير آمد و به خانه خويش وارد شد،
مروان و سعيد و جمعى از بنىاميه را در آنجا ديد. چون عثمان نشست، مروان رو به او کرد و گفت:
حرف بزنم؟ گفت: بزن.
مروان گفت: اگر اين سخنان را در وقتى مىگفتى که قوى بودى خوب بود، ولى حالکه ضعيف شدهاى و به ذلّت افتادهاى، گفتن اين حرفها به معنى شکست توست. نبايد اين کار رإ مىکردى و خود را در نظر مردم چنين خوار نمىساختى.
🔻مردم آمدند به درِ خانه عثمان تا، بنابر وعده او براى رسيدگى به شکايتها، بَر عثمان وارد شوند. مروان به عثمان گفت: مردم مانند کوهها گرد آمدهاند. عثمان گفت: خجالت مىکشم بروم، تو بيرون برو. مروان آمد و بر مردم بانگ زد:
🔻چه خبر است؟ براى چپاول آمدهايد؟ رويتان سياه باد! هر کس را مىبينم گوش رفيقش را گرفته و آمدهاست، جز آنانکه در انتظار ديدنشان هستم. چه خبر است که دندان تيز کردهايد؟ اينطور که به ما هجوم آوردهايد، آيا قصد ربودنِ مُلک ما را از چنگال ما داريد؟ چه مردم احمقى هستيد. به خانههاى خود برگرديد. اشتباه کرديد؛ ما هرگز در مقابل شما عقب نشينى نکردهايم و قدرت و حکومت خود را از دست نخواهيم داد
🔻پس از اين جريان،جمعى آمدند و به على علیه السلام شکايت کردند.
حضرت اميرعلیه السلام ، خشمناک، بر عثمان وارد شد و گفت:
✨هنوز از مروان دست نکشيدهاى؟ او هم از تو دست برنمىدارد مگر که تو را از دين و شعورت، به کلّى، بگرداند؛
و تو هم، چون شتر خوار و زبونى که به هر کجا کشانده شود، سر به زير انداختهاى و در پىِ او مىروى!
❗️مروان نه رأى دارد، نه دين.
مىبينم که تو را به هلاکت مىرساند. من، بعد از اين، ديگر در کارت اقدام نمىکنم.✨
🔻چون حضرت على علیه السلام بيرون رفت، همسر عثمان (نائله) آمد و به او گفت: على ديگر به نزد تو نخواهد آمد. حرف مروان را شنيدى و او تو را به دنبال خود به هر جا که خواست کشاند.
عثمان گفت: چه کنم؟
نائله گفت: از خدايى که شريک ندارد بترس و از سنّت دو رفيقت که پيش از تو بودند پيروى کن.
اگر از مروان اطاعت کنى، تو را به کشتن خواهد داد، چرا که مروان در ميان مردم قدر و ارزش و هيبت و محبّتى ندارد؛ و تو مردم را به خاطر مروان از دست دادى. کسى را بفرست و على را بطلب و با او آشتى کن؛ همانا تو با او خويشاوندى و او در ميان مردم مقبول است و کسى در برابر او چون و چرا نمىکند.
🔻عثمان کسى را به دنبال على علیه السلام فرستاد، اما آن حضرت از آمدن خوددارى کرد و فرمود:
✨به او گفتم که بار ديگر نمىآيم.✨
🔻عثمان، بعد از اين ماجرا، روز جمعه بر منبر رفت و حمد و ثناى الهى گفت. پيش از اقامه سخن، يکى از حاضران، از وسط مسجد، بلند شد و ايستاد و گفت: اىعثمان، به کتابِ خدا عمل کن. عثمان گفت: بنشين. اين قضيه سه بار تکرار شد. سرانجام، آنها که در مسجد حاضر بودند دو دسته شدند: يک دسته عليه عثمان شدند و يک دسته با عثمان؛ اختلاف بالا گرفت و به صورتِ هم سنگ پراندند و به عثمان، در بالاى منبر نيز، سنگ زدند، چنان که بيهوش شد. او را به خانه بردند.
🔻حضرت اميرعلیه السلام به عيادتش رفت. بنىاميه به دور عثمان جمع بودند. حضرت على علیه السلام که وارد شد، بنىاميه به وى حمله کردند که: اينها کار تو بود، تو اين کار را کردى؛ و به خدا قسم، اگر به آنچه مىخواهى برسى (يعنى حکومت)، دنيا را بر تو خواهيم شوراند. پس، اميرالمؤمنين علیه السلام خشمگين برخاست.
اين وضع داخل مدينه بود .
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت بيستم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍گروهى از مخالفان عثمان در ذاخُشُب، در خارج مدينه، بودند و منتظر .
🔻مُغِيره بنشُعبَه از عثمان اجازه میانجیشدن گرفت اما، شورشيان بانگ بر او زدند و گفتند: که اىفاجر باز گرد؛ اىفاسق باز گرد؛ اىکور باز گرد مغيره، ناگزير، بازگشت.
عثمان، سپس، عمر و بنالعاص را خواست و گفت: برو به نزد مردم و دعوتشان کن به کتاب خدا و اين که هرچه بگويند من عمل مىکنم.
عمر وعاص رفت و همينکه به نزديکشان رسيد، گفتند: اىدشمن خدا باز گرد پسرِ نابغه باز گرد؛ نه تو امين هستى و نه ما از تو در امانيم. عبداللّه بنعمر و ديگرانى که در مجلس عثمان بودند گفتند: اينان را کسى به جز از على نمىتواند ساکت کند.
🔻عثمان آن حضرت را خواست. حضرت علیه السلام آمد. به او عرض کرد: اين قوم را به کتاب خدا و سنّتِ پيامبر بخوان. حضرت علىعلیه السلام فرمود: به شرط آنکه پيمان بدهى و خدا را شاهد بگيرى بر اين که هر چه من به آنها بگويم تو انجام خواهىداد. عثمان پذيرفت. پس، حضرت اميرعلیه السلام از عثمان، پيمان گرفت و او قسم خورد که هر چه آن حضرت با شورشيان، از جانبِ عثمان، تعهد کند، انجام دهد.
✳️ آن حضرت رفت به ذاخُشُب، محل اجتماع شورشيان. شورشيان، چون آن حضرت را ديدند؛ به او گفتند: باز گرد. حضرت فرمود: پيش مىآيم. و خواسته شما برآورده مىشود. شورشيان پذيرفتند. حضرت اميرعلیه السلام سخنان عثمان را بر ايشان بازگو کرد. گفتند: آيا تو ضامن مىشوى که اين کارها را بکند؟ حضرت علیه السلام فرمود: بلى. گفتند: راضى شديم.
🔻و بعد بزرگان و اشرافشان با علىعلیه السلام بر عثمان وارد شدند. ايشان مصريانى بودند که از عاملشان عبداللّه بنسعد بنابى سرح شکايت داشتند. دفعه قبل که نامه فرستادند، در جواب نامه عثمان، که نزد والىِ مصر بردند او يکى از آنان را کشت.
🔻به غير از على علیه السلام، طلحه و زبير و عايشه هم دخالت کردند. اينان به عثمان گفتند: والى مصر را عوض کن. گفت: که را مىخواهيد؟ گفتند: محمّد بنابى بکر را. او هم محمّد بنابى بکر را والى مصر کرد و محمّد به اتّفاق مصريان، با نامه عثمان در اينباره، به سوى مصر روانه شد.
✳️در داخل مدينه هم شورش شده بود. باز حضرت اميرعلیه السلام وساطت کرد و بناشد که اين دفعه عثمان به وعدههايش عمل کند. عثمان گفت: براى برقرارى عدالت و باز گرداندن حقوق مردم وقت لازم است.
🔻آن حضرت علی علیه السلام فرمود: در مدينه نياز به مهلت ندارد، در خارج از مدينههم تا زمانى که نامههايت برسد مهلت دارى. گفت: مهلت مىخواهم. حضرت علی علیه السلام فرمود: در مدينه سه روز مهلت باشد.
پس از آنکه عثمان محّمد بنابى بکر، را والىِ مصر کردهبود، همراه با مصريان از مدينه به مصر بازم مىرفتند، در راه، ناگهان، غلامِ عثمان رإ ديدند که سوار بر شترى است و به تندى مىرود. او را بازرسى کردند و پرسيدند: کجا مىروى گفت: به مصر مىروم. گفتند: چه همراه دارى؟ گفت: چيزى همراه ندارم. گفتند: نمىشود. پيادهاش کردند. مشک خشکى همراهش بود. آن مشک خشک را پايين آوردند و شکافتند و در آن يک لوله سربى يافتند که در آن نامهاى از عثمان بود به عبداللّه بنسعد بن ابى سرح، والى مصر، و مهر عثمان را داشت. در آن نامه به والى مصر نوشتهبود: "اينها که آمدند، محمّد بنابى بکر و فلان و فلان را دار بزن و سرجايت باش (و همه کسانى را که به شکايت از تو نزد من آمدند زندانى کن تا دستور من برسد).
✳️نامه را که خواندند، با محمّد بنابى بکر به مدينه باز گشتند و خدمت حضرت علىعلیه السلام رفتند و نامه عثمان را به آن حضرت دادند.
🔻حضرت علیه السلام آمد به نزد عثمان و به او فرمود اين نامه چيست؟ عثمان گفت: من آنرا ننوشتهام. مردم گفتند: پيک رسمى تو و سوار بر شترِ تو بود و نامه به خطّ کاتب تو و مُهرِ تو بر آن است. گفت: شتر را دزديدهاند، خط هم شبيهِ خط کاتبِ من است، مُهر را هم شايد مثلِ مُهرِ من درست کردهباشند!
❗️به او گفتند: از خلافت کناره گيرىکن والاّ يا عزل مىشوى يا کشته خواهىشد عثمان نپذيرفت. به او گفتند: کارهاى زشتِ زيادى کردهاى؛ چون به تو تذکر مىدهند توبه مىکنى، ولى بر عهد خود نمىمانى. آن نوبت توبه کردى و گفتى از کارهاى گذشته دست مىکشم؛ محمّد بنمَسْلَمَه هم ضمانت کرد؛ باز چنين کردى. حال، يا بايد خود را عزل کنى يا کشته مىشوى.
🔻عثمان گفت: اين که از خلافت کناره گيرىکنم، نه، به خدا قسم، من هرگز لباسى را که خداوند برتنم راست کردهاست به دست خود بيرون نخواهمآورد!
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد....
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت بیست ویکم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
🔔فتواى عايشه به قتل عثمان
🔻عايشه، که از عثمان دلى پرخون داشت و در سر هواى حکومت پسر عمويش طلحه را مىپروراند، از شورش مردم و محاصره عثمان حداکثر بهره را برد و فتواى تاريخى خود را داير بر قتل او صادر کرد.
🔻عايشه گفت: اىعثمان، بيتالمال مسلمانان را به خود اختصاص دادهاى و دست بنىاميه را بر مال و جان مردم گشودهاى و به آنان ولايت و حکومت بخشيدهاى و به اين وسيله، امت محمّد
صلی الله علیه و آله را در سختى انداختهاى؟ خدا خير و برکت آسمان و زمين را از تو بگيرد. اگر نه آن بود که چون ساير مسلمانان پنج نوبت نماز مىگزارى، تو را چون شترى سر مىبريدند.
🔻عثمان، چون سخنان عايشه را شنيد، آيه دهم از سوره تحريم را، که درباره عايشه و حفصه نازل شده بود، خواند:
"خدا بر آنان که کافر شدند. زن نوح و لوط را مثال آورد، که همسرانِ دو بنده از بندگان شايسته ما بودند ولى به شوهرانشان خيانت کردند. شوهرانشان ذرّهاى به آن دو نفع نرساندند و به آن دو (زن) گفتهشد که، همدوش جهنميان، واردِ آتش شويد. "
🔻عايشه، مزاجى سخت تند و سرکش داشت و از نامهاى که برادرش محمد در راه مصر بدان دست يافتهبود، طى آن به خط کاتب عثمان و مهر عثمان فرمانِ قتل او و همراهانش را صادر کردهبود، آگاه شد. عايشه، که جان در راه بستگان خود مىداد، چنان منقلب و خشمگين ساخت که، بىپروا و به صراحتى تمام، فرمانِ قتل خليفه را صادر کرد و فتوى به کفرش داد. بانگ برداشت:
"اُقْتُلُوا نَعْثَلاً فقد کفر"
يعنى: بکشيد نَعْثَل را که کافر شده است.
وى، عثمان را تشبيه به نعثل کرد و، با اين حکم، حُرمتِ خَلافت را شکست. البته، بديهاى سَران و واليان بنىاميه، مروان و حَکم بنأبى العاص و وليد و سعيد و عبداللّه بنسعدبنابى سرح، همه در جاى خود مؤثر بودهاست و آزارهايى که به مسلمانان مىشد و غارت بيت المال، همه و همه، تأثير بسيار در اين شورش ها داشتهاست.
🔻با همه اينها با فتواى عايشه کمترين احترامى براى خليفه نگذاشت و مسلمانان را عليه وى شورانيد و پس از آن شد آنچه را که بيان مىکنيم.
بيشترين افراد محاصرهكننده خانه عثمان مصريان بودند. انصار هم كمك مىكردند. مصريان، كه به قصد گزاردن حج آمدهبودند، با اهلكوفه و اهلبصره براى رفتن به مكه قرار گذاشتهبودند. آنان به بيرون مدينه آمدند و اهل مدينه هم كمككردند و خانه عثمان را محاصرهكردند.
🔻در اين ميان، نامههاى عايشههم به شهرها رسيدهبود و در شورش مردم بر عثمان اثرى بسزا داشت. خليفه را محاصره كردند و آب را، به فرمان طلحه به روى او بستند
🔻عايشه، که کار را تمام شده مىديد، نخواست که در مدينه باشد و عثمان کشته شود؛ آماده سفرِ حج شد. عثمان به مروان و عبدالرحمن بنعتاب گفت: برويد و از عايشه بخواهيد که بماند؛ شايد از مردم جلوگيرى کند و نگذارد کشتهشوم. آنان به نزد عايشه آمدند و به او گفتند: شما به حج نرويد و بمانيد؛ شايد خداوند به واسطه شما اين شورش را از اين مرد (عثمان) دفعکن. عايشه گفت: نه، من بارهايم را بستهام
و حج را بر خودم واجب کردهام؛ نمىتوانم نروم.
به او گفتند: هر چه خرج کردهاى، دوبرابر، به تو مىدهيم. باز نپذيرفت.
✅ در آن سال عبداللّه بن عبّاس، به دستورِ عثمان، اميرُ الحاج بود. وى درسرزمينِ صُلصُل به عايشه رسيد. عايشه به او گفت:
تو را به خدا سوگند مىدهم که، بااين زبانِ گيرا و بُرندهاى که دارى، مردمى را که براين مرد (عثمان) شوريدهاند پراکنده مکن، و آنان را درباره اين مردِ خودخواه و سرکش به ترديد نينداز. مردم به کار خود بينا شدهاند و راه راست خود را تشخيص دادهاند و از شهرها، براى امرى که بالا گرفتهاست، گروه گروه جمع شدهاند. من، خود، طلحه را ديدم که به کليدهاى بيت المال دست يافته بود! اگر او زمام امور را به دست بگيرد، بىشک، همان روشِ پسر عمويش ابوبکر را در پيش خواهد گرفت!!!
🔻ابنعبّاس، در پاسخ عايشه، گفت: اگر بر سر اين مرد بلايى بيايد و کشته شود، مردم جز به پيشواىِ ما، علىعلیه السلام،
به کسىديگر سر فرود نخواهند آورد. عايشه، با شتاب، گفت: نمىخواهم با تو مجادله کنم.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكري
🖍ادامه دارد
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت بیست ودوم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍طبرى مىنويسد:
عثمان چهل روز در محاصره بود و، در اين مدت، طلحه با مردم نماز مىگزارد.
هيچ يک از اصحاب رسول خداصلی الله علیه و آله، از حيث مخالفت و ستيز با عثمان، به پاى طلحه نمىرسيد. طلحه و زبير زمام امور را به دست گرفته بودند. طلحه از رسيدن آب به خانه عثمان جلوگيرى مىکرد و نمىگذاشت آب آشاميدنى به آنجا برسد.
❗️على علیه السلام به طلحه گفت:
اين چه کارى است که مىکنى؛ بگذار اين مرد از چاه آبِ خويش آب بردارد. طلحه گفت: خير؛ و موافقت نکرد.
🔻طبرى مىنويسد:
چون محاصره کنندگان به شدّت عمل افزودند و مانع رسيدنِ آب به خانه عثمان شدند، عثمان کسى را به نزد علىعلیه السلام فرستاد و از او استمداد کرد تا وسايلى برانگيزد و قدرى آب به خانه او برساند.
❗️علىعلیه السلام
با طلحه گفت و گو کرد و چون ديد که نمىپذيرد به شدّت خشمگين شد، تا جايى که طلحه چارهاى جز موافقت با علىعلیه السلام نديد و سرانجام قدرى آب به عثمان رساندند. امّا، باز آب را از او منع کردند
🔻در اين گير و دار، مُجمِّع بن جاريه انصارى بر طلحه گذرکرد. طلحه از او پرسيد: مُجمِّع، اربابت عثمان چه مىکند؟ پاسخ داد: به خدا سوگند، گمان مىبرم که عاقبت او را مىکشيد. طلحه، به طعنه، جواب داد: اگر کشته شود، نه پيامبر مُرسَلى کشته شده نه فرشته مقرَّبى.
❗️به علىعلیه السلام خبر دادند که مى خواهند عثمان را بکشند. به فرزندان خود، حسن و حسين علیه السلام، چنين دستور داد: شمشيرهاى خود را برداريد و بر درِ خانه عثمان بايستيد و اجازه ندهيد کسى وارد شود. فرزندان علىعلیه السلام، در اجراى امر پدر، خود را به خانه عثمان رساندند.
پيرامون سراىِ عثمان هنگامه عجيبى بر پا بود و مردم براى پايان بخشيدن به کار عثمان اصرار داشتند!
❗️سرانجام زد و خورد شروع شد و امام حسن علیه السلام و امام حسين علیه السلام، زخمى شدند. رخساره حسن گلگون گشت و سرِ قنبر، غلامِ علىعلیه السلام شکست و به سختى مجروح شد.
📗ابنابى الحديد مىنويسد:
طلحه، که روى خود را با پارچهاى پوشانده بود و بدين وسيله خود را از انظار مردم مخفى نگاه مىداشت، خانه عثمان را تير باران مىکرد.
در آن ازدحام سه نفر از دیوار همسایه عثمان بالا رفتند و خود را به عثمان رسانیدند و او را کشتند.
🔻وقتى عثمان کشته شد، به طلحه بشارت دادند. امّا، حضرت اميرعلیه السلام وقتى خبر را شنيد، با حالى خشمگين بيرون آمد. چون چشمِ طلحه به علىعلیه السلام افتاد گفت: اىابو الحسن، تو را چه شدهاست که اين سان برافروخته و خشمگينى ؟
✨حضرت اميرعلیه السلام به طلحه گفت:
لعنت و نفرينِ خداوند بر تو باد!
طلحه جواب داد: اگر او مروان را از خود دور مىکرد کشته نمىشد. در روايت ديگر آمدهاست که گفت: او نه ملَک مقرّب است، نه نبىّ مُرسَل.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
@mmenhaj
#دشمن_شناسي
قسمت بیست و سوم( پایانی)
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍بيعت مردم با حضرت اميرعلیه السلام و دفن عثمان
👈جنازه عثمان بر زمين ماندهبود و نمىگذاشتند که کسى او را دفن کند، تا آنگاه که مردم با حضرت اميرعلیه السلام بيعت کردند.
آنگاه بنىاميه از آن حضرت درخواست تا به خانواده عثمان اجازه اين کار را بدهد.
حضرت اميراجازه داد و امر کرد که بگذارند دفنش کنند.
🔻بعد از نماز مغرب، پنج نفره جنازه را برداشتند و بردند: مروان دخترش و سه تن از غلامانش.
چون مردم از اين کار باخبر شدند، دامنهاى خود را پُر از سنگ کردند و بر سر راهِ جنازه عثمان نشستند. چون جنازه عثمان به ميان ايشان رسيد، تابوتِ او را سنگ باران کردند و براى سرنگون ساختن آن هجوم بردند.
✍اين واقعه به علىعلیه السلام گزارش شد. آن حضرت عدّهاى را مأمور کرد تا مزاحمت مردم را از جنازه عثمان دفع کنند و از آن محافظت نمايند. آن عدّه نيز، بنابه دستور، جنازه را در ميان گرفتند تا آن را به مقصد رساندند و، بدين ترتيب، بدنِ عثمان در باغِ "حَشٌّ کوکب"، که يهوديان مردگان خود را در آنجا دفن مىکردند و در جنبِ بقيع بود، به خاک سپردهشد.
🔻دختر عثمان، در تشيع جنازه پدر، صدا به نوحه و زارى بلند کرد و، در همان حال، مردم آنان را سنگ باران مىکردند و فرياد مىزدند:
نَعْثَل، نَعْثَلْ
✍پس از آن که معاويه به خلافت نشست، دستور داد که ديوارِ حَشٌّ کوکب را خراب کردند و آن قسمت را به قبرستانِ بقيع متصل ساختند و نيز فرمان داد تا مسلمانان امواتِ خود را در اطراف قبرِ عثمان به خاک بسپارند تا، به اين ترتيب، قبر عثمان به قبور مسلمانان پيوسته شود . اکنون نيز قبر عثمان در آخر بقيع است .
پایان صغیفه
✅در سقيفه طورى نقشه کشيده بودند که يکى بعد از ديگرى بيايد و خليفه شود. اگر عثمان کشته نمىشد کسى را از بنىاميه مانند معاويه معين مىکرد وامیرالمومنین على علیهالسلام خليفه نمیشد. لکن، آن بند و بستى که در سقيفه کردهبودند، با شورش مردم بر عثمان و قتل او از هم گسيخت،
✍مهاجران و انصار و اصحابِ پيامبرخدا ريختند به درب خانه علی علیه السلام و آن حضرت به مسجد پيامبرصلی الله علیه و آله آمد و مردم با آن حضرت علیه السلام بيعت کردند.
با رجوع مردم به علی بن ابیطالب علیه السلام توافقاتی که بانیان سقیفه نقشه آن را کشيده بودند پس از کشته شدن عثمان از مسیر خود کمی منحرف شد، اما؛
افسوس که بعد از تمام رنج های پیامبر رحمت، مسیر امت اسلام که حول حق گرد آمده بودند بعد از او از مسیری که خداوند تعیین کرده بود یعنی تمسک مداوم و توأمان به قرآن و عترت، خارج شد و باب اختلاف در امت گشوده شد.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
پایان
@mmenhaj
🔴نفوذ و سلطه از راه ورزش!
۱.امام خمینی: «قرآن» میگوید هرگز خدای تبارک و تعالی سلطهای برای غیرِمُسْلم بر مُسْلم قرار نداده است. «هرگز» نباید یک همچو چیزی واقع بشود؛ یک تسلطی، یک راهی، «حتی یک راه» نباید پیدا بکند: لَنْ یَجْعَلِاللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً. (صحیفۀ امام، ج۴، ص۳۱۷)
۲.اصل ۱۵۳ قانون اساسی: هرگونه قرارداد که موجب سلطۀ بیگانه بر منابع طبیعی و اقتصادی، فرهنگ، ارتش و دیگر شئون کشور گردد ممنوع است.
#نفوذ
#دشمن_شناسی
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi