"امام یازدهم(ع) و شاعران فارسی"
آنچه از ابیات دیوانها برداشت میشود، تا سدهی پنجم اشارهای مستقیم به امام حسن عسکری(ع) در دیوانها ثبت نشده است. البته در برخی منظومهها و اشعار منسوب، عنوان دوازدهامام را میتوان دید که بهصورت ضمنی آن حضرت را نیز در بر میگیرد. در اشعار منسوب به ابوسعید هم از ایشان یادشده؛ هرچند قطعهی شیخ محتملا مربوط به سدههای متاخر است و در جُنگهای اخیر نقل شده است.
شاید نخستین اشارهی مستند به آن حضرت، بیت زیر از حدیقهی سنایی باشد که حکیم پس از ستایش امام حسین، گویا به امامان آمده از نسل او(ع) اشاره کرده است:
هم تقی اصل و هم نقی فرع است
هم زکی تخم و هم بهی زرع است
(حدیقه، ص ۲۶۷)
در فاصلهی سدههای ششم تا هشتم، اشارات موجود دربارهی امام حسن عسکری(ع)، معدود و عمدتا پنهان است؛ اما از سدهی هشتم به دلیل استوارشدن پایههای فرهنگ شیعی و افزایش تمایلات دوازدهامامی در ایران، بر اشارات شاعران به ائمهی پس از امام رضا(ع) افزوده شده است. برای مثال ابنیمین در قصیدهای "در ستایش پیامبر(ص) و دوازدهامام (ع) از امامت ایشان یاد کرده است:
چون گذشتی زو تقی را دان امام آنگه نقی
پس امام عسکری کاهل هدی را پیشواست
(دیوان ابنیمین، ص ۳۹)
در دیوان عضد، دیگر شاعر قرن هشتم هم اشارهای اینگونه ثبت شده است:
به آب چشم نقی و حسن، دو بحر ثبات
که با تحملشان کوه بود بیبنیاد (دیوان عضد، ص ۱۱)
از دیگر شاعران شیعی شاخص سدههای هشتم و اوایل قرن نهم، در دیوانهای لطفالله نیشابوری(ف ۸۱۲) و کمال غیاث شیرازی(ف حدود ۸۳۸) و شاه نعمتالله ولی و ...، اشاراتی متعدد به آن امام دیده میشود. با اینحال نخستین شعر تقریبا مستقل فارسی در ستایش آن حضرت (تا آنجا که این نگارنده دیده)، ابیاتی است از خواجوی کرمانی(ف ۷۵۰) که مقّدم بر بسیاری از گریزهای یادشده است.
خواجو در خلال ترکیببندی که در نعت پیامبر و ستایش امامان دوازدهگانه(علیهمالسلام) سروده، ابیاتی شکوهمند در منقبت امام یازدهم(ع) بهنظم در آورده که در پایان این یادداشت از نظر میگذرد:
به لذت سخن عسکری به گاه سخن
که بود طوطی بلبلنوای هشتچمن
سراچهای است ز بستانسرای تعظیمش
چهارصفّهی هفتآشکوی ششروزن
سواد صفحهی اوراق روزنامهی غیب
به نور خاطر او خوانده قدسیان روشن
شده است بحر ز جام تبحّرش سرمست
وگرنه از چه چنان کف برآورد ز دهن
به روی شاه بساط امامت از کونین
اگر چنانک رخ آرند هم به وجه حسن
خلیفه گر به خلافش فصول کلّی خواند
بشد خلیفه به کلّی وزو خلافی ماند
(دیوان خواجو، ص ۶۱۸)
#شعر_شیعی
#امام_یازدهم
#امام_حسن_عسکری
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
"قصیدهای تقدیم به آستان امام یازدهم علیهالسلام"
اگر در شاعری، انگشتهای جوهری دارم؛
تو همراه منی، با تو سرِ شعر دری دارم
لبانت واشده در دفترم، ای یوسف مصری!
اگر در وصف نامت واژههای شکّری دارم
قوافی را به بادِ شرم باید داد در مدحات
که من چندیاست ننگی بیامان از شاعری دارم
شبیهِ ساحرانِ بزم فرعونم که بیمهرت
عذابی بیکران از معجزاتِ ساحری دارم
تو موسای درونم را به "طور"ت، سامرایی کن
که بیتو تکیه بر گوسالههای سامری دارم
*
سلام ای خاکیِ عرشی! سلام ای قدسیِ فرشی!
که با عشق تو بر خیل ملایک سروری دارم
سلام ای وزنِ جاری در رگِ خونبستهی تاریخ!
که با شور تو روز و شب سرِ شعرآوری دارم
درود! ای شعر گیسویت پر از منظومهی شمسی
که در وصفت هزاران ماه و صدها مشتری دارم
درود! ای عزم بازویت همه فتح و جهانداری
که با یاد تو ننگ از لشکر اسکندری دارم
تویی بابِ م_ح_مّ_د آن ظهور غیبی ممتد
که در دوران فرزندت، سرِ پیغمبری دارم
به یاد تیغ ابرویت، به نام سورهی رویت
تبار از هلاتی جویم، نژاد حیدری دارم
به افسون نگاهی رخنه کن در قلعهی جانم
که با تو چشم و دل بر لافتای خیبری دارم
لبت را تر کن ای زهرانسب از جام توحیدی
که در میخانهی نامت شراب کوثری دارم
به قربانگاه آغوشت، حسینی میشوم در شعر
حسنسیرت به سویت، جام تلخ صابری دارم
به مهر توست تا سجاد و باقر را هواخواهم
به شوق توست تا باور به دین جعفری دارم
تو آن ابنالرضایی که طواف بارگاهت را
خراسان در خراسان افتخار زائری دارم
تو آن کاظمورع، عباسدل، هادیمناجاتی
که از دریای جودت گوهرِ جانپروری دارم
*
منم آن شاعرِ سائل که با سِحر ولای تو
مضامینی گران از تحفهی انگشتری دارم
ضریح انورت را تاکه دیدم با خودم گفتم:
پس از این در دلم صدچامه شعر انوری دارم
منم آن شاعر یمگانی در خویش پیچیده
که بیتو نالهها از چرخهی نیلوفری دارم
ستاره در ستاره، اشکهایم کهکشانِ توست
اگر در وقتِ شِکوه، حسرتِ نیکاختری دارم
منم زیر کسایت، آن کساییخو که با چشمت
گریز از غمزههای نرگسان عبهری دارم
به میدانِ ثنایت، آن سناییدردِ مسکینم
که افغان از تبار ظالمان سنجری دارم
بهسانِ رودکی من از نژادِ "سرخرویانم"
که بر منشور مدحت مُهر "مِهر حیدری" دارم
به شوق کوی تو، ای مولیانی میر و ماهِ من!
خروش از بادغیس و داد از انگورِ هری دارم
تو گنجِ شایگانم باش و با خود بینیازم کن
که من در انتخابِ شایگان، صنعتگری دارم
من آن مسعودِ سلمانم که در زندان گیسویت
فراغ از "نای" و "سوی" و زحمتِ "چالندری" دارم
منم آن حاضرِ غائب، به یاد تو که چون سعدی
خودمدر جمعم و دل در هوای دیگری دارم
"طفیل هستی عشق تو ام" شاید که چون حافظ
نسب از آدمی و سوز، از جنّ و پری دارم
غبارآلودهی این خاک غمخیزم که دور از تو
شکایت از زمان و این زمینِ اغبری دارم
*
تو نوح روزگارم شو در این دریای موجاموج
کنار تو چه باک از غصهی بیلنگری دارم؟
تو بر جانم بتاب ای شمس نورانی! که با مهرت
چه حاجت بعد از این دیگر به مهر خاوری دارم؟
تو در جسمم بدَم روحی که با احیای تاثیرت
به جان، لیلیوشانه درد قیس عامری دارم
تو با دارالشفای خندهات درمان دردم شو
که رنجی بیشمار از دستِ جانِ بستری دارم
اگر در چشمهایم جویبارِ لعل یاقوتی است
نگاهم کن! که آتشها به قلب اخگری دارم
به مژگان، نفثهالمصدورها از دوریات جاری است
شباهتها به نثر پیچپیچِ زیدری دارم
*
منم بونصر مشکان، بیهقیّ صاحبِ دیوان
که در ایوان الطاف تو شغل دفتری دارم
شبیه مالکِ دینار در هنگامهی زهدت
چکاچاکِ دعا چون مالکان اشتری دارم
من آن عزلتنشینم که شکسته اعتزالش را
اگرچه اهل شعرم، نقدها بر اشعری دارم
نه سامِ پهلوانم لیک در رزم وصال تو
در آتش میتپم، گویی تبِ سامندری دارم
جدا از جذبهی فردوس دستانت، چو فردوسی
غم ضحاکی و اندوهِ جان نوذری دارم
سیاوش_آتشم، سهراب_سوگم، تهمتن_داغم
به خونِ درد، رنگین جامهی نوشاذری دارم
تمام خویش را کُشتم به قربانگاه چشمانت
کنون در کعبهی کویت، مقامِ "وَانحر"ی دارم
از انگور نگاهت، جامها در سینهام جوشید
چنان مستم که پروا از شراب خلّری دارم
زبانی سرخ: پیشِ دشمنانت، نزدِ یارانت؛
رخی شرمنده چون انگورهای عسکری دارم
تو سعی مروهام را با صفای خویش کامل کن
که در حجّ ولای تو مقام هاجری دارم
به عشق خود بسوزانم که گِرد شمع رخسارت
منم پروانهای که جامهی خاکستری دارم
شبیه ماه در سِیرت لباس نقرهگون بر تن
شبیه مهر در اوجات، قبای زرزری دارم
به آتشگاه مدحات گرم کن این جان عاشق را
که در دل برفِ دیماهی و سوز آذری دارم
#امام_یازدهم
#محمد_مرادی
👇👇👇
https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"امام یازدهم(ع) و شاعران فارسی"
آنچه از ابیات دیوانها برداشت میشود، تا سدهی پنجم اشارهای مستقیم به امام حسن عسکری(ع) در دیوانها ثبت نشده است. البته در برخی منظومهها و اشعار منسوب، عنوان دوازدهامام را میتوان دید که بهصورت ضمنی آن حضرت را نیز در بر میگیرد. در اشعار منسوب به ابوسعید هم از ایشان یادشده؛ هرچند قطعهی شیخ محتملا مربوط به سدههای متاخر است و در جُنگهای اخیر نقل شده است.
شاید نخستین اشارهی مستند به آن حضرت، بیت زیر از حدیقهی سنایی باشد که حکیم پس از ستایش امام حسین، گویا به امامان آمده از نسل او(ع) اشاره کرده است:
هم تقی اصل و هم نقی فرع است
هم زکی تخم و هم بهی زرع است
(حدیقه، ص ۲۶۷)
در فاصلهی سدههای ششم تا هشتم، اشارات موجود دربارهی امام حسن عسکری(ع)، معدود و عمدتا پنهان است؛ اما از سدهی هشتم به دلیل استوارشدن پایههای فرهنگ شیعی و افزایش تمایلات دوازدهامامی در ایران، بر اشارات شاعران به ائمهی پس از امام رضا(ع) افزوده شده است. برای مثال ابنیمین در قصیدهای "در ستایش پیامبر(ص) و دوازدهامام (ع) از امامت ایشان یاد کرده است:
چون گذشتی زو تقی را دان امام آنگه نقی
پس امام عسکری کاهل هدی را پیشواست
(دیوان ابنیمین، ص ۳۹)
در دیوان عضد، دیگر شاعر قرن هشتم هم اشارهای اینگونه ثبت شده است:
به آب چشم نقی و حسن، دو بحر ثبات
که با تحملشان کوه بود بیبنیاد (دیوان عضد، ص ۱۱)
از دیگر شاعران شیعی شاخص سدههای هشتم و اوایل قرن نهم، در دیوانهای لطفالله نیشابوری(ف ۸۱۲) و کمال غیاث شیرازی(ف حدود ۸۳۸) و شاه نعمتالله ولی و ...، اشاراتی متعدد به آن امام دیده میشود. با اینحال نخستین شعر تقریبا مستقل فارسی در ستایش آن حضرت (تا آنجا که این نگارنده دیده)، ابیاتی است از خواجوی کرمانی(ف ۷۵۰) که مقّدم بر بسیاری از گریزهای یادشده است.
خواجو در خلال ترکیببندی که در نعت پیامبر و ستایش امامان دوازدهگانه(علیهمالسلام) سروده، ابیاتی شکوهمند در منقبت امام یازدهم(ع) بهنظم در آورده که در پایان این یادداشت از نظر میگذرد:
به لذت سخن عسکری به گاه سخن
که بود طوطی بلبلنوای هشتچمن
سراچهای است ز بستانسرای تعظیمش
چهارصفّهی هفتآشکوی ششروزن
سواد صفحهی اوراق روزنامهی غیب
به نور خاطر او خوانده قدسیان روشن
شده است بحر ز جام تبحّرش سرمست
وگرنه از چه چنان کف برآورد ز دهن
به روی شاه بساط امامت از کونین
اگر چنانک رخ آرند هم به وجه حسن
خلیفه گر به خلافش فصول کلّی خواند
بشد خلیفه به کلّی وزو خلافی ماند
(دیوان خواجو، ص ۶۱۸)
#شعر_شیعی
#امام_یازدهم
#امام_حسن_عسکری
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
"قصیدهای تقدیم به آستان امام یازدهم علیهالسلام"
اگر در شاعری، انگشتهای جوهری دارم؛
تو همراه منی، با تو سرِ شعر دری دارم
لبانت واشده در دفترم، ای یوسف مصری!
اگر در وصف نامت واژههای شکّری دارم
قوافی را به بادِ شرم باید داد در مدحات
که من چندیاست ننگی بیامان از شاعری دارم
شبیهِ ساحرانِ بزم فرعونم که بیمهرت
عذابی بیکران از معجزاتِ ساحری دارم
تو موسای درونم را به "طور"ت، سامرایی کن
که بیتو تکیه بر گوسالههای سامری دارم
*
سلام ای خاکیِ عرشی! سلام ای قدسیِ فرشی!
که با عشق تو بر خیل ملایک سروری دارم
سلام ای وزنِ جاری در رگِ خونبستهی تاریخ!
که با شور تو روز و شب سرِ شعرآوری دارم
درود! ای شعر گیسویت پر از منظومهی شمسی
که در وصفت هزاران ماه و صدها مشتری دارم
درود! ای عزم بازویت همه فتح و جهانداری
که با یاد تو ننگ از لشکر اسکندری دارم
تویی بابِ م_ح_مّ_د آن ظهور غیبی ممتد
که در دوران فرزندت، سرِ پیغمبری دارم
به یاد تیغ ابرویت، به نام سورهی رویت
تبار از هلاتی جویم، نژاد حیدری دارم
به افسون نگاهی رخنه کن در قلعهی جانم
که با تو چشم و دل بر لافتای خیبری دارم
لبت را تر کن ای زهرانسب از جام توحیدی
که در میخانهی نامت شراب کوثری دارم
به قربانگاه آغوشت، حسینی میشوم در شعر
حسنسیرت به سویت، جام تلخ صابری دارم
به مهر توست تا سجاد و باقر را هواخواهم
به شوق توست تا باور به دین جعفری دارم
تو آن ابنالرضایی که طواف بارگاهت را
خراسان در خراسان افتخار زائری دارم
تو آن کاظمورع، عباسدل، هادیمناجاتی
که از دریای جودت گوهرِ جانپروری دارم
*
منم آن شاعرِ سائل که با سِحر ولای تو
مضامینی گران از تحفهی انگشتری دارم
ضریح انورت را تاکه دیدم با خودم گفتم:
پس از این در دلم صدچامه شعر انوری دارم
منم آن شاعر یمگانی در خویش پیچیده
که بیتو نالهها از چرخهی نیلوفری دارم
ستاره در ستاره، اشکهایم کهکشانِ توست
اگر در وقتِ شِکوه، حسرتِ نیکاختری دارم
منم زیر کسایت، آن کساییخو که با چشمت
گریز از غمزههای نرگسان عبهری دارم
به میدانِ ثنایت، آن سناییدردِ مسکینم
که افغان از تبار ظالمان سنجری دارم
بهسانِ رودکی من از نژادِ "سرخرویانم"
که بر منشور مدحت مُهر "مِهر حیدری" دارم
به شوق کوی تو، ای مولیانی میر و ماهِ من!
خروش از بادغیس و داد از انگورِ هری دارم
تو گنجِ شایگانم باش و با خود بینیازم کن
که من در انتخابِ شایگان، صنعتگری دارم
من آن مسعودِ سلمانم که در زندان گیسویت
فراغ از "نای" و "سوی" و زحمتِ "چالندری" دارم
منم آن حاضرِ غائب، به یاد تو که چون سعدی
خودمدر جمعم و دل در هوای دیگری دارم
"طفیل هستی عشق تو ام" شاید که چون حافظ
نسب از آدمی و سوز، از جنّ و پری دارم
غبارآلودهی این خاک غمخیزم که دور از تو
شکایت از زمان و این زمینِ اغبری دارم
*
تو نوح روزگارم شو در این دریای موجاموج
کنار تو چه باک از غصهی بیلنگری دارم؟
تو بر جانم بتاب ای شمس نورانی! که با مهرت
چه حاجت بعد از این دیگر به مهر خاوری دارم؟
تو در جسمم بدَم روحی که با احیای تاثیرت
به جان، لیلیوشانه درد قیس عامری دارم
تو با دارالشفای خندهات درمان دردم شو
که رنجی بیشمار از دستِ جانِ بستری دارم
اگر در چشمهایم جویبارِ لعل یاقوتی است
نگاهم کن! که آتشها به قلب اخگری دارم
به مژگان، نفثهالمصدورها از دوریات جاری است
شباهتها به نثر پیچپیچِ زیدری دارم
*
منم بونصر مشکان، بیهقیّ صاحبِ دیوان
که در ایوان الطاف تو شغل دفتری دارم
شبیه مالکِ دینار در هنگامهی زهدت
چکاچاکِ دعا چون مالکان اشتری دارم
من آن عزلتنشینم که شکسته اعتزالش را
اگرچه اهل شعرم، نقدها بر اشعری دارم
نه سامِ پهلوانم لیک در رزم وصال تو
در آتش میتپم، گویی تبِ سامندری دارم
جدا از جذبهی فردوس دستانت، چو فردوسی
غم ضحاکی و اندوهِ جان نوذری دارم
سیاوش_آتشم، سهراب_سوگم، تهمتن_داغم
به خونِ درد، رنگین جامهی نوشاذری دارم
تمام خویش را کُشتم به قربانگاه چشمانت
کنون در کعبهی کویت، مقامِ "وَانحر"ی دارم
از انگور نگاهت، جامها در سینهام جوشید
چنان مستم که پروا از شراب خلّری دارم
زبانی سرخ: پیشِ دشمنانت، نزدِ یارانت؛
رخی شرمنده چون انگورهای عسکری دارم
تو سعی مروهام را با صفای خویش کامل کن
که در حجّ ولای تو مقام هاجری دارم
به عشق خود بسوزانم که گِرد شمع رخسارت
منم پروانهای که جامهی خاکستری دارم
شبیه ماه در سِیرت لباس نقرهگون بر تن
شبیه مهر در اوجات، قبای زرزری دارم
به آتشگاه مدحات گرم کن این جان عاشق را
که در دل برفِ دیماهی و سوز آذری دارم
#امام_یازدهم
#محمد_مرادی
👇👇👇
https://eitaa.com/mmparvizan