📌علمـْـــــدار
مشتی برآب زد، خنکای آب را که حس کرد تشنگی اش چندبرابر شد. مشت پراز آبش را تا نزدیکی لبانش بالا آورد اما...
انعکاس تصویر چهرهاش در تلاطم آب اورا به یاد مولایش انداخت، با تصور تشنگی و بیقراری کودکانی که چشم انتظار سقایشان بودند مشت آبش را به دامان پرخروش فرات برگرداند.
مشک را از آب پرکرد و بی درنگ به دل دشمن زد.
حبّ مولایش فراتر از حبّ دستهایش بود. چشمهایش فدا شدند تا نشان بدهد نگاه پاکش را جز برای حسینش فدا نخواهد کرد،اما...
مشکش که تیر خورد، قلبش تیرکشید!
آن مشک مایهی امید عباس(ع) بود و حالا امیدش را نقش برزمین میدید...❤️🩹
علمدار روی زمین افتاده بود، علمش قدمی آنطرفتر، مشکاش نیز هم...
حسین سرعباس را به زانو کشید و قطرات اشکش محاسن برادرش را سیراب کردند.
عباس اما...
دگر دستی نداشت که غباراشک از روی برادر پاککند. صدای حسین لرزید:
«کاشفالکرب حسین، صدایم بزن برادر!»
لبهای خشکیده عباس تکان خوردند اما قبل اینکه صدایش به گوش حسین برسد، عطری درفضا پیچید و نگاه عباس به چادر خاکی بانویی قد خمیده که دست به پهلو گرفته بود، گره خورد!
اشکهایش لغزیدند و خاک پای مادر شدند. حالا دگر او پسرِ زهرا بود وحسین برادرش!🕊
{تقدیم به سقای آب و ادب، حضرت اباالفضل العباس(ع)}❤️🩹🌱
#نهم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس