📌گهــــواره
علیاصغر(ع) بیقراری میکرد و رباب از او بیتابتر بود. هرچه گهواره را تاب میداد ذرهای از بیقراری علی کوچکش کم نمیشد...
کلافه پسرش را درآغوش گرفت و نرم فشرد. رباب مادر بود و خوب میدانست دلیل بیتابی غنچهاش چیست؛ او تشنهی آب بود. حسین(ع) پرده خیمه را کنار زد و کنار رباب نشست. علی را از آغوش رباب گرفت و عزم رفتن کرد.
پدر، اصغرش را به قصد رفع تشنـــگی میبرد و رباب این را خوب میدانست اما...
اما انگار بند دلش پاره شده و نقش زمین بود، انگار مطمئن بود که دیگر علی را بیتاب نخواهد دید.
هر لحظه که از رفتن حسین میگذشت بیقراری رباب بیشتر میشد. در دلش غوغایی به پابود که دوایی برایش نداشت.
گهواره خالی علیاصغر بیشتر آتش به دلش میافکند، آرام آرام گهواره را تاب میداد و لالاییهایش را از بَر میخواند که صدایی شنید، صدای هقهقی آشنا از پشت خیمهها...
ازخیمه بیرون زد؛ قدم های سستش اورا به سمت صدا کشیدند. حسین، کمرخم کرده و قنداقهای خونین را درآغوش میفشرد...
رباب شکست و اینبار خودش هم همراه دلش نقش زمین شد.
رد خون روی زمین را چنگ زد و بوسید.
بازهم حس مادرانهاش درست حدس زده بود، علیاصغرش دیگر بیتابی نمیکرد، غنچهی پرپرِ رباب دیگر...
تشنه نبود!💔
{تقدیم به غنچهی پرپر دشت کربلا، حضرت علی اصغر (ع)}❤️🩹
#هفتم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁ @mmuq98