بعد از چند دقیقه ای که به مدارکِ پزشکیم خیره شد، خودکارِ آبی رنگشُ از جیبِ روپوشِ سفیدش درآورد بیرون، قبل از پیچیدنِ نُسخه نگاهی به من و مادرم کرد و رو به مامان گفت:" دخترت میگرِن خَفیف داره! براش دارو می نویسم، بعضی هاش روزانه مصرف می کنه بعضی هاش موقعِ سر درد"
سَرمو تکیه دادم به صندلی و تو دِلَم گفتم:" هووووف، حالا این حجم از سر درد میگرنِ خَفیفِ؟ اگر شدید بود چی؟ بعید می دونم با میگرِن شدید می تونستم این همه فعالیت کنم! پس خُدایا برا همین میگرِن خَفیفَم شکرت"
دکتر نسخه پیچیدنش تموم شد و گرفت سمتم:" بفرمایید سرکار خانم"
نسخه رو گرفتم و گفتم:" جناب دکتر، کاش سَر دَرد مثلِ مِهمونِ سَر زده ای بود که سَر می زد و می رفت! نه مِثلِ مِهمانِ کَنگَر خورده ای که لَنگَر میندازه ..." #شرححال
✍ الناز رحمت نژاد
🏴|🧕 @Zaneasil
دارم به این فکر میکنم که در آخرین روزهای عمرم، آن روزهایی که شاید هیچکس را به خاطر نیاورم، آن وقت هایی که حتی چشمهای پدرم را نشناسم، تو را هنوز یادم هست؟ عشق تو را هنوز به خاطر دارم؟ هنوز با شنیدن اسمت اشک سیل میشود روی گونههایم؟ سرانجام این محبت به کجا خواهد رسید عزیز دلم؟ آن قسمت روح و قلبم، که هیچکس را یارای ورود به آن نیست، فراموشیِ نامت پُر خواهد کرد؟
یعنی میشود یک روز کسی بگوید «حسین(ع)» و من های های اشک نریزم؟
کاش قبل از آن روز، قبل از آنکه در این کالبد کوچک و حقیر، جای تو خالی بماند، من به آغوشت رسیده باشم...
#شرححال #عشقحسینعلیهالسلام
#میلادامامحسینعلیهالسلاممبارکااا❤
🧕|@Zaneasil