•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری (سری 2)
🏴 #ایام_فاطمیه
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایستاده یک تنه
از حق دم بزنه
#زمینه📺
#ایام_فاطمیه🏴
#حسین_طاهری🎙
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤کربلایی #محمد_حسین_پویانفر
▪️واعتصمـوبھچـادرتبانـو
▪️زمینه #فاطمیهـ #استدیویی
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴انقدر غم مردمو خوردی
🌴ای مادر غم خوار
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری
#فاطمیه 🖤
•💛🕊•
🔸♡حسینیـہ معلی♡
💠 " حسینیه ای به وسعت ایران "
☑️ کانال ♡حسینیـہ معلی♡
┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
@hoseiniyehmoalla
┈┉┅━❀💠❀━┉┉┈
✨امام علی (ع) میفرماید:
هرگـــاه از کـــاری ترسیـــدی خـــود را در آن بینداز؛ زیرا تــرس از آن کار ، بــزرگتر از خود آن کار است.
___
🦋نباید منتظر ماند که دشمن بیاد داخل خونه آدم ، بعد به فکر دفاع از او بیفتد
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
امیرالمؤمنین (ع):
فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا
به خدا سوگند، هر ملّتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد.
📙خطبه ۲۷ نهج البلاغه
#وعده_صادق۳
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم☘
به قول حاج قاسم 💔☔️.....
اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او از رفتار او از اخلاق او استشمام می شود بدانید او شهید خواهد شد تمام شهدای ما این مشخصه را داشتند قبل از اینکه شهید شوند شهید بودند.
نمی تواند کسی قبل از اینکه علم بیاموزد عالم شود شرط عالم شدن علم آموزی ست
شرط شهید شدن شهید بودن است
#قسمت_اول
کودکی🫂
روز های اول پائیز 🍂 سال 1349 بود هوا کم کم خنک و دلپذیر می شد تازه از روستا ی مان به اصفهان مهاجرت کرده بودیم و من بیشتر وقت ها خودم را مشغول کارهای خانه ، بچه ها و مسجد محله بودم .
در همین حال و هوا بودم که فهمیدم باردار هستم به مسجد محل رفتم آنجا مداحی و روضه ی حضرت فاطمه(س) و شهادت حضرت محسن(س) را می خوانند همچنین برای یکی از شهدای انقلاب مراسم گرفته بودند 💔🥰
با خودم فکر کردم یعنی می شود روزی فرزندان من هم شهید شوند گفتم ما و کجا و آنها کجا در همان مسجد نیت کردم اگر فرزندم پسر شد نامش را محسن😍 بگذارم
ما با برادر های همسرم خانوادگی زندگی می کردیم وقتی پسرم در خانه به دنیا آمد برادر شوهر بزرگم گفت دوست دارم نام او را ابراهیم بگذارم او خیلی ذوق داشت حتی شناسنامه را هم او گرفت همه خانواده هم با این نام موافق بودند و من دیگر مخالفتی نداشتم نام شناسنامه ای اش ابراهیم بود ولی او را محسن صدا میزدیم
محسن پس از تولد خیلی ضعیف و لاغر بود و من نگران سلامتی فرزندم بودم
برای سلامتی اش یک گوسفند قربانی کردیم
--------------------------------------------
کم کم محسن بزرگ شد به یک سالگی رسید و شروع به راه رفتن کرد آرام آرام کنجکاوی هایش شروع شد علاقه ی زیادی داشت که هر کس هر کاری انجام میدهد او هم یاد بگیرد
وقتی نماز میخواندم میگفت: مامان چرا نماز میخوانی؟ برای منم روسری سر کن تا مثل تو باشم
در کودکی خیلی آرام مودب بود به خصوص با همسالان خودش خیلی خوب رفتار می کرد دعوا و شیطنت های کودکانه داشت ولی کسی را اذیت نمی کرد حتی اگر با کسی به خصوص پسر عموهایش دعوا میکرد کتک نمی زد حتی اهل حرف نامناسب هم نداشت
به همه ی اهل خانه کمک می کرد به خصوص به عمو ها و پسر عموها اگر کاری داشتن کمک شان می کرد هر چیزی داشت با آنها تقسیم می کرد توی کوچه اگر خانم ها خرید کرده بودند کمک میکرد و ساک شان را می آورد
یکی از بازی های مورد علاقه ی ابراهیم معلم بازی بود بچه های عموهایش را جمع می کرد و در گوشه ای می نشاند با کتاب📚 به آن ها درس می داد اگر کسی موقع بازی گوش نمی داد او را از کلاسش بیرون می کرد من می آمدم و واسطه می شدم و میگفتم مادر اینا بچه های عمویت هستند میگفت : نه درس نمی خوانند.
بیشتر وقتش را با نقاشی میگذراند با گریه از من دفتر نقاشی میخواست به یک برگه هم راضی نمی شد آخر از مغازه عمویش یک دفتر بزرگ نقاشی 🎨و قلم✏️ گرفتیم
همیشه گوشه ای می نشست و شروع به کشیدن میکرد گه گاهی برگه پاره میکرد و برای خودش مشغول بود
نویسنده :تمنا 💐❤️