#قسمت_نوزدهم
#روشنا
ماشین جلوی ویلا ورودی ویلا توقف کرد ، از ماشین پیاده شدم و چمدان را از آقای محتشم که از صندوق عقب بیرون آورد گرفتم
نگاهی به اطراف کردم هوای شرجی شهر اکسیژن کمی برای تتفس قرار داده بود
به سمت وردی ویلا رفتم فضای زیبا با دیوار های کنده کاری شده سفید، کنار میله های آهنی آنجا درختچههای کوچک یا گل های آویزانی قرار داشت که رنگ قشنگی به فضا داده بود
چراغ های ورودی ویلا روشن بود
چراغ سفید ، زرد با چراغ دان های گرد سفید که دور آن رنگ مشکی تزئین شده بود
لیلی دو ورودی را باز کرد
همه وارد شدیم ؛ اتاق مرتب و بزرگ بود در سمت راست چند مبل کلاسیک وجود داشت با فرش ابرشیم مخملی که نقش نگار زیبایی به فضا هدیه می کرد ،یک میز مستطیل که روی آن گلدانی به رنگ گل های بنفش قرار داشت
در سمت چپ تلویزیون و مبل های راحتی با چند قاب عکس که مربوط به صاحب ویلا بود.
لیلی قبلا توضیح داده بود
صاحب ویلا دوست پدرش یا حتی بهتر بگوید جزئی از خانواده آن ها هست
به سمت آشپزخانه رفتم از چند پله روبه رو پایین رفتم
فضای آشپزخانه برخلاف ظاهر ویلا که به زیبایی ماه شب چهارده بود ؛خیلی تمیز و دلشنین نبود کابینت های رنگ و رو رفته بالا یخچالی که بشدت صدا می داد دستانم را شستم و به سالن برگشتم
لیلی و آقا جمشید با صدای بلند با هم صحبت می کردند ، نگاهی به آن ها کردم
لیلی اصرار می کرد آقا جمشید شبانه نمی توانید به اصفهان برگردید ممکن هست تصادف کنید
ولی ...
شروع به صحبت کردم البته با صدایی بلند و محکم
آقا جمشید اگر امکان دارد این یکی دو روز در کنار ما باشید چون برای رفت و آمد به جنگل و بازار نیاز به وسیله داریم
آقا جمشید به طرف مبل راحتی رفت در حالی که خودش را روی مبل می انداخت گفت به یک شرط!
لیلی آهی کشید به چه شرطی ؟
قهوه و نسکافه ی من فراموش نشود
همه زیر خنده زدیم .
نویسنده :تمنا🌈🌴🌼
♡حسینیـہ معلی♡🇮🇷
#قسمت_هجدهم #ویشکا_۱ نگاهے به قفسه هاے ڪتابخانه ڪردم به سمت ڪتابدار حرڪت ڪردم با اشاره سر به او س
#قسمت_نوزدهم
#ویشکا_۱
به سمت ماشین پگاه رفتیم در سمت جلو را باز ڪردم به آرامے روی صندلے نشستم پگاه در حالے ڪه روے صندلے مے نشست ڪیف خود را روے صندلے عقب قرار مے داد
نگین از تو دلخور شده
براے چے ؟
این رفتار هاے ڪه تو انجام می دهے من هم دلخور شدم چه برسد
به نگین ڪه اصلا توے این فاز ها نیست
نگاهے به پگاه ڪردم حدس میزدم تغییر رفتار من باعث دلخور شدن آن دو بشود سڪوت ڪردم و نگاهے به آدم هاے توے خیابان ڪردم هرڪدام در پے افڪار خویش بودند در فڪر فرو رفتم
ناگهان با صداے پگاه به خودم آمدم
ٱه لعنتے روشن نمے شود
چے شده
هر چقدر استارت مے زنم روشن نمے شود
مے خواهے با پدرت تماس بگیر
اصلا حرفش را نزن بابا این ر خودش را غرق در ڪار ڪرده ڪه فرصت نمے ڪند
دوباره سڪوت ڪردم بار پگاه گوشے برداشت بعد از جستوجو شماره
با یڪ مرڪز تماس گرفت
ماشین دویست شش سفید در خیابان نیاز به تعمیر دارد چند دقیقه دیگر براے امداد مے آیید ؟
بعد از قطع تماس نگاهے به من ڪرد
ویشڪا زمان زیادے طول میڪشد تا براے تعمیر ماشین بیایند نظرت چے هست ڪمے در خیابان قدم بگذاریم ؟
در حالے ڪه از ماشین پیاده مے شدیم ڪیف پگاه را از روے صندلے برداشتم پگاه در ماشین را قفل ڪرد هر دو حرڪت ڪردیم
چقدر از زندگے جدیدے ڪه انتخاب ڪردے راضے هستے ؟
خیلے زیاد
در این مدت ڪه با نرگس همان فردے باعث تحول من شد آشنا شدم آرامش بیشترے پیدا ڪردم
پگاه به ڪافه ے آن سمت خیابان اشاره ڪرد بیا برویم تا چیزے در آن جا بخوریم و صحبت ڪنیم از خیابان عبور ڪردیم و به سمت ڪافے شاپ رفتیم
پگاه به آرامے در ڪافه را باز ڪرد ،وارد ڪافه شدیم موسیقے ملایم به گوش مے رسید نگاهم را به اطراف چرخاندم میز صندلے هاے
چوبے با رنگ تیره در دو طرف ڪافے شاپ طاقچه هاے قدیمے باگلدان ها ے 🌷🪴قرار داشت اشاره اے به صندلے هاے سمت راست ڪردم فضایے دنج با حس حال آرام بود.
صندلے را جلو ڪشیدم و ڪیفم را روے میز گذاشتم بعد از چند
لحظه پیش خدمت جلو آمد
چه چیزے میل دارید ؟
دو تا قهوه لطفا☕️
به نظر من یڪبار بیا برویم پایگاه تا با نرگس آشنا بشوی !
پگاه چهره اے در هم ڪشید با صدایے گرفته
باشد یڪبار رفتن ضررے ندارد چه زمانے مے خواهے بروے ؟
لبخندے بر لبانم نشست با چهره ے گشاده گفتم : سشنبه ، با نرگس هماهنگ مے ڪنم
پیش خدمت قهوه ها را آورد مشغول خوردن شدیم ڪه گوشے پگاه زنگ خورد شماره ے ناشناس روے صفحه بود
سلام بفرمایید
باشه الان من خودم را مے رسانم شما بیابید خیابان طیبب ماشین ڪنار ڪتابخانه پارڪ هست
پگاه به من اشاره ڪرد برویم
از ڪافه خارج شدیم پگاه قدم هایش را تند بر مے داشت تا خودش را
به ماشین برساند وقتے به ماشین رسید ماشین امداد منتظر ایستاده بود
مشڪل چیست ؟
روشن نمے شود😬
ڪاپوت را بالا بزنید تا تعمیر ڪنیم
بعد از آن پگاه داخل ماشین نشست من هم ڪنار او روے صندلے نشستم
چند دقیقه بعد...
استارت بزنید.
پگاه استارت زد ،بعد از چند بار استارت ماشین روشن شد.
پگاه هزینه را حساب ڪرد و حرڪت ڪردیم
نویسنده :تمنا😘😃
♡حسینیـہ معلی♡🇮🇷
#قسمت_هجدهم #افق دستم را به میز گرفتم پاهایم به سختی حرکت می کرد نگاهی به اتاق کردم فضایی کوچک
#قسمت_نوزدهم
#افق
وارد راهرو شدم چشمم به اعظم خانم افتاد
خدا را شکر شما آزاد شدید
سلام محمد رضا کجاست حالش خوبه ؟
اعظم خانم سلام توی اتاق کناری هست بیداره!
چی شد دوباره حالش بد شد ؟
بدنش عفونت کرد مجبور شدیم بستری اش کنیم
داخل اتاق که رفتم محمد رضا نگاهی به من کرد با خوشحالی سلام کرد
کی آزاد شدی چقدر نگرانت بودم مرد انقلابی
چند روزی می شود
کنار تخت محمد رضا رفتم روی صندلی نشستم.
مهدی به نظرت هدف از فعالییت های انقلابی ما چی هست ؟
ما برای استقلال کشور تلاش می کنیم
هدف ما کوتاه کردن دست آمریکایی ها از کشور هست و استقلال آزادی جمهوری اسلامی سکوتی بین ما ایجاد شد.
طبق فرمان امام ما باید تا پیروزی انقلاب تلاش می کردیم .
در همین حین صدای اعظم خانم
اتفاقی افتاده طیبه خانم چرا برگشتید ؟
نگاهی به پشت سر کردم چشمانم در چشمان خانم پرستار گره خورد
وسیله ای جا گذاشتم.
بلند شدم به سمت خانم پرستار 👩🏻⚕رفتم ....
نویسنده :تمنا🌿☀️