#خاطرهٔ_شمارهٔ_سه
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی در خاطرهای از او مینویسد: بارها میدیدم ابراهیم با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از کارهای خلافش میگفت! اصلاً چیزی از دین نمیدانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت میکرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید میگفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحشهای ناجور به یزید میداد. ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر میکنه؛ ما هم اگر این بچهها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت، یکی از بچههای خوب ورزشکار شد، چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم که بعد از ورزش جعبه شیرینی خرید و پخش کرد و گفت: رفقا! من مدیون همه شما و مدیون آقای ابراهیم هستم. از خدا خیلی ممنونم؛ من اگر با شما آشنا نشده بود معلوم نبود الان کجا بودم؟ ما هم با تعجب نگاهش میکردیم؛ با بچهها آمدیم بیرون، توی راه به کارهای ابراهیم دقت میکردم. چقدر زیبا یکی یکی بچهها را جذب ورزش میکرد و بعد هم آنها را به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش «میانداخت تو دامن امام حسین.» یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین افتادم که فرمود: «یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آف
#مؤثـر
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو می گذاری به پایش
یقیناً یقیناً خریدار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری:)))))))
سعی کنیم مثلِ داداش ابراهیم #مؤثـر باشیم...
ـ صلواتی هدیه کنیم به #شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرهٔ_شمارهٔ_چهار
مادر شهید محمدخانی معروف به حاج عمار درباره زندگی فرزندش گفت: گر چه عمر کوتاهی داشت اما توانست در دوران کوتاه زندگی خود موفق و مفید باشد. او از دوران نوجوانی که خود را شناخت در کارهای فرهنگی همچون برگزاری یادوارههای شهدا، اردوهای راهیان نور و اردوهای جهادی فعالیت داشت. محمدحسین در برنامههای تفحص زیاد شرکت میکرد و اعتقاد داشت اگر بتواند با پیدا کردن پلاک یک شهید یک مادر را از نگانی در بیاورم برایم کفایت میکند. این مادر شهید ادامه داد: محمد حسین از دوران دبیرستان به اردوی جهادی میرفت و و عقیده داشت که اگر ما بتوانیم به مناطق محروم کمک و یا حداقل کودکان محروم را در آغوش بگیریم و آنها را از لحاظ عاطفی تأمین کنیم برای ما کافی است. محمدحسین میگفت: دکتر و مهندس بودن و چند شغل داشتن در شهر اهمیتی ندارد، اگر بتوانیم غرور خود را زیر پا بگذاریم و به محرومان کمک کنیم آنگاه مفید هستیم.
#مؤثـر
قشنگی:)))
ولی اره مفید بودن خیلی مهمه...
ـ صلواتی هدیه کنیم به #شهید_محمد_حسین_محمدخانی
#خاطرهٔ_شمارهٔ_پنج
ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت، انتظار ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و شبهای قدر احیا و شب زنده داری نماید، او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر می دانست سفارش می کرد که به ایتام رسیدگی کنیم، از بچه های کشافه می خواست هر کسی چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده های مستضعفی که می شناخت می داد، با این کار هم بخشندگی را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می خواست همه را در این امر مستحب شریک کند . بچه ها همچنان راه احمد را ادامه داده و این کار را انجام میدهند. 🌷
#شهید_احمد_مشلب
📚کتاب”ملاقات در ملکوت”
#مؤثـر
ماهِ مهمونی خدا:))))
یطوری این ماه قشنگ مهمونِ خدا باشیم،
که اخرش از خدا عیدی بگیریم:)
و به هم نوعتون خیلی کمک کنین، خیلیی...
چه درد و دل، چه معنوی، چه مادی...
اصلا فرقی نمیکنه چه کمکی!
فقط بدون منت کمک کنید...
ـ صلواتی هدیه کنیم به#شهید_احمد_مشلب
#خاطرهٔ_شمارهٔ_شش
یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه ا***هرا می آید . به محض شنیدن این مطلب بچه ها ومسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند . دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است تعجب کرد و پرسید : مگه اتفاقی تو مدینه ا***هرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند وگفت : چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم ، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت : وای بر من وای بر من ! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟ بچه ها با تعجب پرسیند :مگه اشتباهی از ما سر زده ؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده فردا باید جوابگو باشیم وبعد دوباره گفت :وای برتو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم او به سراغ ماشین ها رفت سرش را از شیشه تک تک ماشین ها داخل می کرد ومی گفت آقا منو حلال کنید؛این بچه های منو حلال کنید ، نفهمیدن اشتباه کردن ؛
[ خاطراتی از شهید دکتر مصطفی چمران ]
#مؤثـر
قشنگ بود:)
حلالیت طلبیدن ام خوبه ااا...
اگه فکر میکنید باید از کسی حلالیت بطلبید!
الان وقتشه، فردا دیره...
ـ صلواتی هم هدیه کنیم به#شهید_مصطفی_چمران
#خاطرهٔ_شمارهٔ_هفت
مادرم یه دوستی داشتن که بچه دار نمیشدن چن سالی بود ، و همه دکتر ها گفته بودن که شما دیگه بچه دار نمیشین بی خیال دکتر رفتن بشین ، من هم خیلی جاها متوسل شدن به شهدا رو شنیده بودم ، اسم یکی از شهدا رو گفتم بهشون ، و ایشون به نیت ۴۰ روز متوسل شدن روز ۱۷ ام متوجه شدن بچه دارن 🥺 ، خیلییی خوشحال بودن الان هم یه دختر دارن .....
#مؤثـر
ای جااانم:)🥲
چی میشه گفت...
شهدا خیلی جاها دستگیر ما بودن،
خیلی ادما ازشون جواب گرفتن...
اصلا خیلی قشنگ بود، قلبم اکلیلی شد:)))))
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ظهور_را_تمنا_کنیم:)
ولی ساده از کنارِ این کلیپ رد نشید...
نمدونم #کپی میکنید #فور میکنید
فرقی نمیکنه فقط منتشر کنید:)
شاید خدا خواست و ما هم تونستیم
تو عرصهٔ ظهور #مؤثـر باشیم:)
29.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوابِ خونِ شهدا به کنار، حقیقتاً چطور میخواییم جوابِ اَشک و گریه و یه عمر دلتنگیِ فرزند و خانوادهٔ شهدارو بدیم . . !
اصلا رومون میشه حتی تو چشماشون نگاه کنیم ؟
تو این یه ساعتی که این کلیپُ دیدم، هر چند دفعه ام که نگاه میکنم بغضم میشکنه و تبدیل به گریه میشه :)
آخه بابا . . .
تنها کسیِ که برای یه دختر با هیچ کس قابل مقایسه نیست :)
خب تنها تکیه گاهِ یه دختر پدرشِ، فرض کنین حالا پدر نباشه . . !
اصلا فکرشم عذابِ، عذاب...
آخ بمیرم برا دلاتون، خدا چه صبری بهتون داده :)💔
صلواتی بفرستیم هدیه به #شهید_مصطفی_صدر_زاده
و دوستانِ شهیدشون :)
#مؤثـر