هدایت شده از بیسیمچی
هیچ سنگی را برنداشتند مگر زیر آن خون سرخ تازه بود...
کسی در لشکر درآمد و فریاد می زد.
او را از فریاد منع کردند.
گفت: چگونه فریاد نزنم و حال آن که می بینم رسول خدا را..... می ترسم بر اهل زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم.
آنها با یکدیگر گفتند دیوانه است...
او #جبرئیل بود...
کتاب ﴿ آه ﴾ صفحه ۴۱۰
#شب_زیارتی
https://eitaa.com/bisimchi10