eitaa logo
موسسه فرهنگی تبلیغی بشری
545 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
238 فایل
ارتباط با ادمین @admin_boshra1 @Admin2_boshra درخواست سخنران و مداح @Mobalegh_Boshra
مشاهده در ایتا
دانلود
✅این یه ملاک بسیار عالی برای انتخاب دینداری درست هست که ببینید هر منبر و توصیه اخلاقی چقدر در شما ایجاد قدرت روحی میکنه قدرتی که در اثر اون، سایر خوبی ها هم خواهند اومد.... ترک گناه هم فقط با قدرت روحی امکان داره نه خیلی از چله گرفتن ها و .... ✅ قدرت روحی خودتون رو بالا ببرید. روشش رو در ادامه خواهیم گفت... با ما همراه باشید👇👇👇 🌹eitaa.com/joinchat/1670905862C36a08a3394
آیت الله مدرسی: مسئولین استان جلوی گرانی‌های بی منطق را بگیرند. گزیده‌ای از خطبه های نماز جمعه یزد 99/4/27 🆔 @smodaresi •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•      @moasesa_boshra •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀🦋🎀🦋🎀🦋🎀 شرح و تفسیر حکمت 176 : ابزار رياست: 🌺 امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كه به صورت ضرب المثلى مشهور شده اشاره به يكى از مهم ترين ويژگى هايى كه براى رياست لازم است كرده مى فرمايد: «وسيله رياست، سعه صدر (و تحمل بسيار) است» 🌹ناگفته پيداست كسى كه به مقام رياست مى رسد خواه رياست معنوى باشد يا مادى اولا با مخالفت هايى از سوى رقيبان روبرو مى شود و از سويى ديگر انتظارات و توقعات بسيار از سوى مردم در برابر او آشكار مى گردد 🌺اضافه بر همه اينها گاه مشكلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد. 🌹در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه كار براى او بسيار مشكل خواهد شد. @moasesa_boshra 🎀🦋🎀🦋🎀🦋🎀
💠 حدیث روز 💠 💎 مبارزه با نفس 🔻امام کاظم علیه‌السلام: جاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدَّها عَن‏ هَواها، فإنَّهُ واجِبٌ علَيكَ كجِهادِ عَدُوِّكَ ❇️ براى بازداشتن نفْس خود از خواهش‌هايش با آن مبارزه كن كه مبارزه با نفْس، همچون مبارزه با دشمنت بر تو واجب است. 📚 تحف العقول، ص۳۹۹ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @HawzahNews •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•      @moasesa_boshra •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•      @moasesa_boshra •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
☢ مبارزه با نفس واقعی 🔹محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف می‌کند که: «یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. 🔸نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابه‌لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم.» 💢 بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» ✅ به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!» 🔷 احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد... احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•      @moasesa_boshra •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•