eitaa logo
کانال اطلاع رسانی دبیرستان پسرانه آیت الله بهاالدینی ناحیه 4قم
36 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
327 ویدیو
72 فایل
آخرین اخبار و اطلاعات آموزشی و پرورشی دبیرستان آیت الله بهاالدینی را از کانال رسمی ما فقط در ایتا دنبال کنید. کانال اطلاع رسانی دبیرستان آیت الله بهاالدینی آیدی معاون پرورشی آموزشگاه: @Hadipanah99
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 | آن روز در غدیر 🌺 روایتی مستند از آن‌چه در سال دهم هجری قمری در غدیر خم گذشت 🌿 ده سال از هجرت می‌گذشت؛ هجرت بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم از مکه به مدینه که مبدأ تاریخ هجری قمری بود. در این‌ 10‌سال، رسول خدا گرچه تمام آیین و مناسک حج خانه خدا را برای مسلمان‌ها توضیح داده بود، اما خود حجی به‌جا نیاورده بود. سال دهم فرق داشت. همه اطرافیان پیامبر هم این را فهمیده بودند.گاه و بیگاه، پیامبر اشاراتی می‌کرد که مردم بفهمند زمان رحلتش نزدیک است. اما صریح‌ترین ‌نشانه را وقتی به دست مردم داد که می‌خواست آن‌ها را با خودش در حج همراه کند. پیک‌هایی به شهرها و روستاهای دور و نزدیک فرستاد با این‌ پیغام: «پیامبر خدا می‌خواهند حج به‌جا بیاورند. گفته‌اند این‌، آخرین حج عمرشان خواهد بود. تأکید کرده‌اند هرکس بیمار نیست و توان سفر دارد، حتماً خودش را به کاروان ایشان برساند»... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=18154
| رسم برادری 📝 روایتی از وفاداری پسران ام‌البنین به امام حسین علیه‌السلام 🌷 همه‌شان همان حوالی بودند. هر چهار نفرشان. عباس، عبدالله، جعفر و عثمان. اصلاً آمده بودند که حوالی او باشند. نشسته بودند درون خیمۀ حسین بن علی و چشم به دهان برادرشان داشتند. خیمه در آرامش بود. برای همین، صدا که بلند شد، همه آن را شنیدند. «خواهرزاده‌هایم کجایند؟» صدا در چادر پیچید و لب‌ها را به هم دوخت. 🗡 آشنا بود. همه صاحبش را می‌شناختند. همان کسی که سال‌ها در رکاب پدرشان، شمشیر زده و برای حق جنگیده بود، حالا ایستاده بود مقابل حق. همان صدایی که در بدر و صفین رجز می‌خواند و هل من مبارز می‌گفت در لشکر امیرالمؤمنین، حالا مقابل خیمۀ پسر همان امیرالمؤمنین ایستاده بود. از پیش ابن زیاد برگشته بود. رفته بود مجیز پسر مرجانه را بگوید و رأیش را بزند که نکند راضی شود به صلح با حسین بن علی. سودای فرماندهی سپاه را در سر داشت. کار خودش را کرده بود. نامۀ پرگلایۀ تهدیدآمیز ابن زیاد را رسانده بود به دست عمر سعد که «اگر جربزه نداری خودت حسین را بکشی، کنار بِکش و بگذار شمر، فرمانده سپاه ما باشد.» تا کفر عمر سعد را دربیاورد و او را مصمم کند به این جنگ. عمر نامۀ ابن زیاد را که دیده بود، گفته بود: «کار خودت را کردی پسر ذی‌الجوشن! به خدا حسین، تسلیم نمی‌شود. جان پدرش علی در سینۀ اوست»... 🏴 علیه‌السلام 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=18292