✅ #سیره_خانوادگی_آقا
🚨 #فقر_شدید
💠#رهبر_انقلاب :
ما نان گندم نمی توانستیم بخوریم، نان جو گندم می خوردیم ، چون نان گندم گران تر بود. البته یک دانه نان گندم می خریدیم برای #پدرم فقط ولی ما نان جو گندم می خوردیم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خیلی خوب نبود و شب هایی اتفاق می افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می شد، برای ما شام تهیه می کرد. آن شام هم که تهیه می شد و با زحمت تهیه می شد، نان و کشمشی بود.
آن وقت ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی مان خیلی به سختی می گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما #کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش ها را می شکافیم، اندازه می کنیم و برایش بند می گذاریم. یک عالمه #خوشحال شدیم که کفش هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هایش خیلی فرق داشت با کفش های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره ای نداشتیم.
📚 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸ (خاطرات خودگفته رهبر انقلاب)
🆔https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
♨️ماجرای عجیب قیامت یکی از علما، که فرشتگان یکی یکی اعمال خوبش را دور میانداختند!
🌻یکی از علمای بصره تعریف میکند: شبی از شبها دیدم که #قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شدهاند. مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل میکنند تا جایی که شخص فاسق بار بسیار سنگینی از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل میکرد اما من #خوشحال بودم که به میزان و بررسی اعمال رسیدم گناهانم را در کفه ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند.
کفه حسناتم #سنگین و کفه گناهانم سبک بود. سپس به حسناتم نگاه کردند و یکی یکی حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند! آن حسنات برای ملائک #ارزشی نداشت. چون در زیر هر حسنه ریای پنهانی وجود داشت. گناهانی مثل غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم و.... من کارهای خوب زیادی انجام داده بودم اما دوست داشتم دیده شوم!
☘چیزی برایم باقی نماند و در آستانه #نابودی بودم. گناهانم مانده و حسناتم رفته بود. در آن وانفسا که بسیار ناراحت بودم، صدایی شنیدم: آیا چیزی برایش باقی مانده؟ گفتند فقط همین برایش باقی مانده و آن عمل تکه نانی بود که از روی #دلسوزی به یک زن و پسر یتیمش بخشیده بودم! من گریه های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم دیدم. آن را در کفه حسناتم قرار دادند. کفه سنگین شد و همینطور سنگین تر شد تا جایی که صدایی آمد و گفت: نجات یافت.
https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f