eitaa logo
معاونت تهذیب حوزه علمیه مولاوردیخان قزوین
240 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
9.3هزار ویدیو
210 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شیخ بهائی وارد شهری شد، در بازار کنار دکان آهنگری عبور می کرد که دید آهنگر آهن سرخ شده گداخته را با دست خود برداشته و کج و راست می کند، تعجب کنان پرسید: ای استاد چه ریاضتی کشیدی که این مقام را به دست آوردی که آتش در دست تو موثر نیست. آنگر فهمید شیخ غریب است از او خواست که شب در خانه او بیاید شیخ قبول کرد، شب وارد منزل استاد آهنگر گردید پس از صرف غذا گفت یا شیخ زمانی در این شهر قحطی عجیبی افتاده من آذوقه فراوان داشتم. شبی صدای در خانه را شنیدم، پشت در رفته درب خانه را باز کردم، بازنی سیده که در همسایگی من بود روبرو شدم آن زن گفت:بچه هایم گرسنه هستنند و آذوقه نداریم، برای خدا به من رحم کن، شیطان آن را برای من جلوه داد، نگاهی به صورتش کرده گفتم اگر حاضری حاجتم را بر آوری آذوقه می دهم. زن غضب آلوده درب خانه ام را بست و رفت شب را با گرسنگی صبح نمود. صبح به سراغم آمده حرفش را تکرار کرد و همان جواب را شنید بار دوم رفت برای سومین بار آمد گفت از خدا بترس، برای خاطر جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما کمک کن بچه هایم را از خطر گرسنگی نجات بده، همان حرف را زدم. زن گفت: حاظرم بشرط آنکه محلی که انتخاب می کنی برای این کار خالی از اغیار باشد و هیچ کس ما را به این حال نبیند، او را در خانه ام بردم اطاقهای متعدد خالی بود تا رسیدم به اطاق هفتم تمام دربهای اتاق یک به یک بسته بوده خواستم او را به طرف خود بخوانم. گفت: ای مرد با من عهد کردی جای خلوت انتخاب کنی. گفتم! ای زن خیال نمی کنم کسی ما را در این محل ببیند. آن زن خوش بیان گفت: ای مرد اگر مسلمانی وپروردگار را می شناسی آیا می دانی خداوند احوال بندگانش را می نگرد و توجه دارد؟ گفتم: آری. گفت: آیا می دانی خداوند دو ملک را مأموریت داده که افعال و کردار بندگان را بنویسند. گفتم: آری. گفت: پس در این صورت هر کجا برویم خداوند در درجه اول، و آن دو ملک مأمور ناظرند و ما را می بینند. پس به خود آمدم و عملی انجام ندادم آذوقه به آن زن دادم و آو را طرف خانه اش با دل خوش روانه کردم آن زن سر به طرف آسمان بلند نمود و گفت: خداوند آتش دنیا و آخرت را بر این مرد حرام گردان چنانچه دامن مرا آلوده نکرد، صبح آن روز درب دکان آهنگری را باز نموده، دست به آتش زدم احساس سوزش نکردم و تا به حال چنان می گذرد. ای خوش آن روزی که ما جان در ره جانان کنیم ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم اختیار خود به پیش اختیار او نهیم هرچه او می خواهد از ما از دل و جان آن کنیم در طلسم ماست پنهان گنج سر معرفت تا شود این گنج پیدا خویش را ویران کنیم همتی او تا چو ابراهیم بر آتش زنیم آتش عشق خدا بر خویشتن بستان کنیم 📚قصص الدعا یا داستانهای دعا جلد 1 شهید احمد میر خلف زاده , قاسم میر خلف زاده 🍃 🌺🍃 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f🕊
معنوی داستانی زیبا قابل تامل و آموزنده گاهی عین است قمارباز معروف و مقتدری در قونیه بود که او را پاشاخان می‌گفتند. پاشاخان بر سر میز قمار نشسته بود، که جوانی با او قصد قمار کرد. همگان آن جوان را از نشستن بر سر میز قمار با پاشاخان منع کردند، اما جوان که در رؤیای رها شدن از زندگی سخت بود، بر سر میز قمار نشست و همان ابتدا باخت و هرچه داشت همانجا خالی کرد. بر سر میز قمار به پاشاخان گفتند، این جوان فقیر و بینواست و از سر فقر تمام زندگی خود را فروخته و با تو قمار می‌کند؛ بر او بباز تا صدقه‌ای بر او کرده باشی تو که شکر خدا از مال دنیا بی‌نیازی. اما پاشاخان گوش نکرد و جوان هر چه هم از اندک مال دنیا داشت به پاشاخان باخت و با چشمانی گریان راهی خانه شد. از او سوال کردند چرا بر او نباختی؟؟ گفت: «من اگر بر او می‌باختم او سود می‌برد و تشویق می‌شد تا بر قماربازی خود ادامه دهد، من شیرینی قمار را از او با زهر و تلخی باختن گرفتم، تا در جوانی پا در مسیر گمراهی برای تحقق آرزوهای پوچ خود نگذارد. چنانچه روز اول من هم مانند او فقیر و روستایی بودم که بر سر همین میز قمار بر من باختند و مرا قمارباز کردند؛ و کل زندگیم با قمار شکل گرفته زن و بچه ام ترکم کردند و اطرافیان و آشنایانم هم همینطور با این دارایی پیش خدا هم آبرویی ندارم و کاش روز اول به من نمی‌باختند.» اگر گاهی در زمان معصیت و گناه فَرَجی در کار ما حاصل نمی‌شود، این لطف و عنایت خداست. 🌼ومَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (یوسف - 53) ☘و من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمی‌دانم، زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا می‌دارد جز آنکه خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است. اگر در معامله‌ای حرام و ناخالص و مشکوک آستین بالا می‌زنیم و اما ضرر می‌کنیم؛ این نظر عنایت خداست که نفس امّاره ما را به سوی گناه سوق می‌دهد ولی حضرت احدیت بر ما رحم می‌کند که طعم و مزه مال حرام را بر مذاق خود نچشیم. اگر روزی هوس گناه می‌کنیم و می‌خواهیم با نامحرمی ارتباط برقرار کنیم و شرایط یا جور نمی‌شود یا بهم می‌خورد نشان محبت خداست. همان اول می‌بازیم که دیگر سمت خطا نرویم و بعد از مدتی با کلی بارِ معصیت که کسب کرده‌ایم برگردیم. گاهی باختن همان ابتدا عین بردن است. 🌼فلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام - 44) ☘پس چون آنچه به آنها تذکر داده شد همه را فراموش کردند ما هم درهای هر چیز را به روی آن‌ها گشودیم تا چون به نعمتی که به آنها داده شد شادمان و مغرور شدند ناگاه آنها را (به کیفر اعمالشان) گرفتار کردیم و آن هنگام (خوار و) ناامید گردیدند. 🍃 🌺🍃 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f 🕊
معنوی خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن ! و از پنجمى بگریز! پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت : خداوند دستور داده این كوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است . از آن محل كه گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم . سپس با یك پرنده برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت : پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت : اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم . پیامبر با خود گفت : پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت : مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت . پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟ پاسخ داد: نه ! ندانستم . گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش ‍ غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد. و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد. و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد. و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد. 🍃 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f 🕊
روزی سقراط، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است. 🍃 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f 🕊
مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . 🍃 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| اینجا جای عبور است با رفتن به این سایت⬇️ فاتحه،صلوات یا قرائت قرآن خود را به روح مطهر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد ناصری رضوان الله علیه هدیه نمایید. لطفا برای دیگران هم ارسال بفرمائید. https://fatehe-online.ir/326538 ◍⃟🌴🕊 https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f
📗 شخصی به نزد عارفی دانا رفت و از سختی های زندگی برایش گفت: ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ؟ چرا با وجود تلاش فراوان به اقتدار نمیرسم؟ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! عارف پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟ گفت : ﺑﻠﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ … عارف ﮔﻔﺖ : زمانی که ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ خداوند ﺁﻓﺮﯾﺪ ، ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩ … ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ … خداوند ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﺳﺮﺧﺴﻬﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ .. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ .. ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ ... ﺁﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ! ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﻣﯿﺴﺎﺧﺘﯽ ؟ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ به اقتدار ﺧﻮﺍﻫﯽ رسید .. از رحمت و برکت خداوند هیچوقت نا امید نشید https://eitaa.com/joinchat/99614769Cb45676819f