هدایت شده از میراث
هوالشّهید
.
۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت:
حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند:
«در پی آهو دویدم صبح را
رام من بود و نمی ترساندمش
در کمین من پلنگ مرگ بود
ماه بودم، سوی خود می خواندمش»
.
.
۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد:
... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت:
« تنها شدی و لانه شد آخر برای تو
پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان
آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش!
در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان »
.
.
۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:
... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذیحُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.»
... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم:
گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من
مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست
دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم
سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست»
دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت
اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!»
.
.
۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت:
« کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند:
«جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود
فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود
تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد
و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد
به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست
که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست
که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم
علی نشناس های شام را در کوفه می بینم
ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش
فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش!
نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم
که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم»
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّهید
.
۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:
طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند:
وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش
باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش
نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است
آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش
چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند
صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش
او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس
اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش
حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.»
... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود...
.
.
۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند:
در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند:
اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی
از دشمنانم در بساط خاصه ات داری
حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز
خون عزیزان مرا در کاسه ات داری
هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم
هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست!
اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست
در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست
پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دلشکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد...
.
.
۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد:
هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند:
در دشت بلا گرگشکارم، بشناسید!
از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید!
جنگ است اگر، سینه دران است غرورم
مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم!
ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را
با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را
آیات عذابی به سر کاخ دمشقم
از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar