May 11
May 11
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
رویداد #مباهله از رویدادهای صدر اسلام است.
مباهله یعنی لعنت فرستادن و نفرینکردن دروغگو.
سنت مباهله از دیرباز در میان برخی جوامع بشری و به ویژه اقوام سامی متداول بودهاست.
این واقعه در دوران پیامبر اسلام هنگامی رخ داد که پیامبر اسلام و اهل بیت او در یکسو و مسیحیان نجران در دیگر سو آمادهٔ مباهله یا نفرین طرف دیگر شدند
این واقعه پس از آن روی داد که حضرت محمد (ص) در نامهای مسیحیان نجران را به اسلام دعوت کرده بود. به دنبال آن جمعی از مسیحیان نجران به مدینه آمده بودند تا در مورد درستی دعوت پیامبر تحقیق کنند و با او دربارهٔ خدا بودن عیسی به محاجه (دلیل آوردن) پرداخته، و دلایل پیامبر عظیم الشان اسلام برای بشر بودن عیسی برای آنها قانع کننده نبود سرانجام بحثشان به جایی کشید که آنها خواستند تا با ایشان به مباهله بپردازند. هر یک از دو طرف با افراد خود به محل مباهله رفتند. هنگامیکه مسیحیان آگاه شدند پیامبر گرامی اسلام قصد دارد با عزیزترین نزدیکان خود یعنی حضرت علی (ع) ، حضرت فاطمه (س)، حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسین (ع) آنها را به چالش بکشد مطمئن شدند که اگر ایشان به خودش مطمئن نبود جان خانوادهاش را به خطر نمیانداخت. پس از مباهله کناره گرفتند.
آیه ی مبارکه مباهله ؛
سورهٔ آلعمران آیهٔ ۶۱
« فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ »
«پس کسی که مجادله کند در آن پس از آنچه آمد تو را از دانش، پس بگو بیائید بخوانیم پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و نفسهایمان را و نفسهایتان را، سپس نفرین نمائیم، پس بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگویان»
علامه طباطبایی در این خصوص می فرمایند؛
« رسول خدا در مقام امتثال این فرمان از «انفسنا» به غیر از علی و از «نسائنا» به جز فاطمه و از «ابنائنا» بجز حسن و حسین را نیاورد.
آشکار میشود برای کلمه اول به جز علی و برای کلمه دوم به جز فاطمه و از سوم به جز حسن و حسین مصداق نیافت و انگار منظور از «ابناء» و «نساء» و «انفس» همان اهل بیت رسول خدا بوده.
همچنانکه در بعضی روایات به این معنا تصریح شده، پس از آن که رسول خدا نام همراهان را با خود آورد؛ گفت: «پروردگارا ایناناند اهل بیت من»، چون این عبارت میفهماند پروردگارا من به جز اینها کسی را نیافتم تا برای مباهله دعوت کنم. »
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از
حاج #علی_انسانی
دبیر ستاد مردمی مباهله
امر نُبی است بهر نَبی، میر مسلمین
روز عظیم و عزّت خیرالوَراست این
آورده چار یار و خود این یار راستین
یعنی گواه عاشق صادق در آستین
هستی شده است چشم که بیند مباهله
کاملترین رسیده و آورده تکمله
شاعر نیامده است که دیوان نشان دهد
ساحر نبوده است که ثُعبان نشان دهد
آمد به خارزار، گلستان نشان دهد
با مصحفش تکامل انسان نشان دهد
زین مرد اُسوه، حق به یقین خوبتر نداشت
محبوبتر نداشت و مجذوبتر نداشت
مردی رسد که چشم فضیلت به راه اوست
لبریز از فروغ هدایت نگاه اوست
یوسف در آرزوی فتادن به چاه اوست
خود حقپناه و خیل رسل در پناه اوست
شاید مسیح چهره بساید به درگهش
آید یکی ولی همه هستی به همرهش
میآید آنکه منطق و برهان بیاورد
بهر کویر سوخته، باران بیاورد
امن و امان بیاورد، ایمان بیاورد
برتر ز هر چه معجزه، قرآن بیاورد
در عزم جزم «کَالجَبَلِ الرّاسِخ» آمده
دینش به هر چه دین، پس از این ناسخ آمده
این پنج تن، تجسّم باور به داورند
عالم تمام پیکره، این پنج تن سرند
این پنج هر یکی به جهانی برابرند
گفتم برابرند! غلط بود، برترند
شوی و دو پور مادر سادات آمدند
خمخانههای پیر خرابات آمدند
این آینه که در دل او جز صفا نبود
یک لحظه از عطوفت و رحمت جدا نبود
این عبد، بندهی احدی جز خدا نبود
دستور اگر نبود، به نفرین رضا نبود
قلب نبی است منزل آیات مُنزِله
آورده روشنی به چراغ مباهله
بوحارثا! برو ز مسیحا سؤال کن
تورات را ببین و ز موسی سؤال کن
معنای لفظ «اَنفُسَنا» را سؤال کن
این کیست در کنار نبی؟ ها! سؤال کن
او حیدر است و نفسِ نفیسِ نبی، علی است
وین دو مبین به غیر یکی، ور نه اَحوَلی است
اُسقُف ز صحنه لرزه به جانش فتاده بود
هستی به پا، به گفتن آمین ستاده بود
لب را اگر رسول به نفرین گشاده بود
خاک مسیحیان همه بر باد داده بود
نفرین ولی نکرد و بر این راز پرده به
روح دعاست احمد و نفرین نکرده به
باطل که نور و جلوهی حق دید، رنگ باخت
آمد یقین به معرکه، تردید رنگ باخت
فانوسواره در بر خورشید رنگ باخت
تثلیث در برابر توحید رنگ باخت
اسلام دین برتر و آیین سرمد است
خُلق عظیم و ختم رسولان محمّد است
امروز روز احمد و تثبیت مرتضاست
در دست مِهرِ دست خدا، دست مجتباست
وآن نازدانهای که در آغوش مصطفی است
باشد حسین فاطمه، سلطان قلبهاست
وآن بانویی که چرخ به تعظیم او خم است
خیرالنّسای عالم و بانوی مریم است
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از
حاج #غلامرضا_سازگار
وضو بگیرم در حال روزه با تکبیر
کنم مباهله با دشمنان حیّ قدیر
زبان حق شوم و آیۀ مباهله را
به شأن فاطمه و شوهرش کنم تفسیر
ز قول دوست و دشمن شنو که این آیه
به وصف اهل کسا از خدا شده تعبیر
محمد وعلی و فاطمه، حسین و حسن
که پنج در عددند و یکی چو حی ّقدیر
پی مباهله کردند روی در صحرا
یکی چو مهر فروزان چهار ماه منیر
فتاد چشم نصارا به آن خدارویان
که نور طلعتشان گشته بود عالم گیر
مسیحیان پی نفرین پنج تن دیدند
که نیست غیر هلاکت برایشان تقدیر
همه به خاک قدوم پیمبر افتادند
که ای ز جانب حق خلق را بشیر و نذیر
به حضرت تو نصاری تمام تسلیم اند
که تو بلند مقامی و ما تمام حقیر
هزار مرتبه نفرین به دشمنان علی
که می کنند در این آیه حیله و تزویر
کنند فضل علی را به دشمنی انکار
خدای نگذرد از این خطا و این تقصیر
چرا شدند فراری از این حقیقت محض
چرا به سلسلۀ نفس خود شدند اسیر
قسم به جان علی منکر مباهله را
خدای لعن نموده، پیمبرش تکفیر
گرفتم آنکه شود خصم منکر خورشید
کجا به تابش انوار آن کند تأثیر
فضائل علی از حد بود فزون چه زیان
که بر مباهله منکر شوند یا به غدیر
علی کسی است که در جنگ بدر شد پیروز
خدا به جنگ احد می دهد به او شمشیر
علی است فاتح احزاب و فاتح خیبر
علی است تیرالهی به قلب خصم شریر
علی است بت شکن کعبه روی دوش رسول
علی به بیشۀ اسلام شد خروشان شیر
علی به جای نبی خفت و جان گرفت به دست
کسی نیافت چو او این چنین مقام خطیر
حدیث منزلة چون آفتاب می تابد
به این دلیل علی بعد مصطفاست امیر
وصی احمد مرسل کسی بود «میثم»
که در تمام فضایل ورا نبود نظیر
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#غمگین_اصفهانی
ختم رسل ز فرط عنایات کامله
بر پاپهای نجران بنْوشت مرسله
کای قوم دور مانده ز شرع و صراط دین!
تا کی ز حق ببایدتان بُعد و فاصله؟
آمد دمی که جهل ز سرها کنید دور
شد وقت آن که کید ز دلْتان شود یله
مأمورم از خدای احد تا که با شما
یک کار از سه کار نمایم معامله
یا دین حق قبول و یا جزیهام دهید
یا آن که با شما بنمایم مقابله
چون شد وصول نامه بر آن قوم ناصواب
از آن رسیله سخت افتاد ولوله
آراستند مجلس شوری كه اندر او
بتْوان مگر كنند همی حلّ مسأله
کردند یک دو روزی با هم مکابره
افتاد در میانهی آنها مجادله
در آن گروه ده دله یک نفس پاک بود
کاو بود با رسول و خداوند یکدله
گفت: ای گروه! چند نمایید قیل و قال؟
تا چند و کی ببایدتان این مماطله؟
در امر هو کنید چرا این مسامحه؟
در دین حق کنید چرا این مساهله؟
باللَّـه! که این محمّد باشد همان کز او
معدوم میشود همه ادیان باطله
هان! بنگرید جمله بر اخبار انبیا
هان! بنگرید جمله بر آیات منزله
این است آن که موسی گفته است در حقش
باشد شبان و هر چه بُوَد در جهان، گله
این است آن یگانه پیمبر که بر مسیح
مریم شد از دمش به یکی نفخه حامله
گفتند پس ببایدمان سوی او کنیم
زآنسان که خضر سوی بقا طیّ مرحله
هشتاد تن که سیّد و عاقب بر آن گروه
بودند شیخ و راهبر و میر قافله
زآن پس سوی مدینه چو حاجی سوی حرم
کردند طیّ مرحله با زاد و راحله
کوته کنیم قصّه ز بعد سه روز چون
کردند با رسول گرامی مقابله
بس نکتهها شنیده و گفتند و عاقبت
کردند ابلهانه قبول مباهله
آن گه رسول و دختر و داماد و دو پسر
گشتند حلقهوار به یک جایْ سلسله
قرآن تمام از الف، آن گاه تا به یا
گردید جمع یکجا چون بای بسمله
باری؛ نکرده نفرین، دیدند آن گروه
افتاده در زمین و فلک، شور و غلغله
آماده از سحاب در آفاق، رعد و برق
افتاده در جبال ز تب، لرزه زلزله
نزدیک شد نجوم درافتد از آسمان
نزدیک شد که چرخ بماند ز هروله
از ترس گشت رُخْشان مانند زعفران
وز بیم گشت دلْشان پرخون چو آبله
سوی سحاب رحمت یزدان روان شدند
افراخت بیم در دلشان چون که مشعله
در نزد بوتراب نهادند رخ به خاک
زآنسان که او به نزد خدا گاه نافله
شاهنشهی که خصم خود اندر گه جدال
پا در کمند بنْهد و گردن به سلسله
آن کس که کم ز مزرعهی قدرتش بُوَد
از دانه، خرمن مه و از خوشه، سنبله
هشتند بار جزیه ز ذلّت به دوش خویش
مشرک هماره بار مذلّت کشد؛ بله
از بعد این چکامه، «غمگین»! کجا رواست
کز طبع خویشتن بنمایی دگر گله؟
در مدح آل احمد و احباب او مدام
میکوش بهر کسب شرف نز پی صله
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#قاسم_صرافان
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را
حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را
زنی از راه میآید، که مریم دارد آرزو،
به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را
کنار نفسِ خود، دارد میآید احمد و ساقی
فقط داند، دلیلِ مستی و حال عجیبش را
رسید از راه، روحالله و سرّالله و سیفالله
شنید از آسمان، عیسیابنمریم هم، نهیبش را
نگاهی میکند یعسوب و میترسند ترسایان
چه کس، اینگونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟
بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید:
چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را
«پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُالقدس» با ماست
بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را
به پای «ایلیا» اُفتند یا در نار، میبخشد
قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را
فقط «دست خدا» کافی است، بیتیغ دودم، حتی
به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را
چه میفهمد؟ زبانِ آنکه بخشیده است، جانش را
کلیسایی که با انجیل، پر کردهست، جیبش را
نبودی یا رسول الله! آن روز و در آن کوچه
ببینی، حال و روزِ حیدر و یاس غریبش را
نبودی با علی، آن روز بر بالین بانویش
که آمینی بگویی، یا امین! «أمّن یُجیب»ش را
خدا تنها خبر دارد، چه حالی دارد، آن وقتی
که بیند عاشقی، بیمار در بستر، طبیبش را
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#قاسم_صرافان
این پنج نور، علت زیبای خلقتند
اسرار پنج حرفِ حروف «کرامت»ند
این خانواده اشرف اولاد آدمند
اینها طبیب درد طبیبان عالمند
این پنج تن خلاصهی احساس خالقند
اندازه دل همهی خلق، عاشقند
خاکی شدند تا ره افلاک وا کنند
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
زیباترین سپاه به میدان رسیده بود
پای ابوتراب به نجران رسیده بود
آنان که لاف، پیش شه لافتی زدند
تا چشمشان به هیبتش افتاد، جا زدند
یک اخم مرتضی علی و ختم غائله
اینگونه شد خلاصهی روز مباهله
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#حمید_رضا_برقعی
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنهها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت
قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است
لاجرم چارهای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان گیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریزتر است
بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد
با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف آرایی آن چند نفر خیره شدند
پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفسهای مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمانیۀ خود راه میآمد آرام
دست در دست یدالله میآمد آرام
دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
آنکه هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آنکه با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم علی روح محمد باشد
یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد
مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند
میرود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#سید_محمد_میرهاشمی
با نور خدا مقابله یعنی چه!
با امر خدا مجادله یعنی چه!
جایی که علی نفس محمد باشد
ای عیسویان، مباهله یعنی چه!
یک عمر در انجیل نخواندید احمد؟
ناگفتن این مطالعه یعنی چه!
چه مسئله ایی! پنج تن و صد راهب
حل کردن این معادله یعنی چه!
یک دست اگر دعا کند زین ده دست
فهمید عذاب عاجله یعنی چه!
دو کودک و یک زن و دو مرد آمده اند
با لشگر حق مقاتله یعنی چه!
نه سازش و تسلیم نه تحریم نه جنگ
جایی که علیست غائله یعنی چه!
در اوج مذاکره قوی باید بود
تسلیم امور باطله یعنی چه!
بر غیر نبی دمی تقرب هرگز
از آل رسول فاصله یعنی چه!
از همقدمی و دست دادن پرهیز
با خصم علی مغازله یعنی چه!
جایی که هدایتی نگیرد صورت
با دشمن دین معامله یعنی چه!
در روز ظهور، خوب و بد می فهمند
جامانده گی ز قافله یعنی چه!
روزی که مسیح یار مهدی گردد
فهمید که دین کامله یعنی چه!
https://eitaa.com/mobahelerey
شعر #مباهله از ؛
#ریاضی_یزدی
گیرم که آفتاب جهان ذره پرور است
این بس مرا که سایه ی مهر تو برسر است
دولت به کام و محنت گردون حرام باد
تا ساغرت بگردش و تامی به ساغر است
ای دل چرا به غیر خدا تکیه می کنی؟
امید ما و لطف خدا از که کمتر است؟
بهر دو نان خجالت دونان چه می کشی؟
ای دل صبور باش که روزی مقدّر است
خاطر ز گفتگوی مکرّر شود ملول
الاّ حدیث دوست که قند مکرّر است
فرخنده نامه ای که موشّح به نام اوست
زیبنده آن صحیفه که او زیب دفتر است
نامی که با خدا و پیمبر ز فرط قدس
زیب اذان و زینت محراب و منبر است
پشت فلک خمیده که با ماه و آفتاب
در حال سجده روی به درگاه حیدر است
شمس ضحی، امام هدی، نور هل اتی
چشم خدا و نفس نفیس پیمبر است
در آیه ی مباهله این مهر و ماه را
جانها یکی و جلوه ی جان از دو پیکر است
وجهی چنان جمیل که از شدّت جمال
وجه خدا و جلوه ی الله اکبر است
نازم به دست او که یکی ناز شست او
از جای کندن در سنگین خیبر است
با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم
با برق تیغ، صاعقه ای بر ستمگر است
جز راه او بسوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را علی، در است
بر تارک زمان و مکان تاج افتخار
در آسمان فضل: درخشنده اختر است
قبرش درون دیده ی آدم که چشم او
در خاک هم بنور جمالش منوّر است
آوازش از ورای زمان ها رسد بگوش
تصویرش از فراز افق ها مصوّر است
کمتر ز ذرهّ ایم و فزون تر ز آفتاب
ما را که خاک پای علی بر سر افسر است
وصف علی ز عقل و قیاس و خیال و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم برتر است
شد عرض ما تمام و حدیث تو ناتمام
حاجت به مجلس دگر و وقت دیگر است
طبع لطیف و شعر «ریاضی» به لطف و شهد
شاخ نبات خواجه ی شیراز و شکّر است
https://eitaa.com/mobahelerey