هدایت شده از دنج تنهایی
#عاشورایی
#محرم
به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار
به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار
نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد
برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار
خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که
برای دختری بوی پدر آورده بود انگار
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
برای شام؛ رویای سحر آورده بود انگار
چه رویایی؟سراسر خون چه رویایی لبالب زخم
پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار....
لب و دندان خونی حرف میزد بی صدا با او
خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار
اگر چه درد ها را یک به یک در گوش بابا گفت
زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار
#عباس_جواهری_رفیع
#شب_سوم
@denj_tanhaii
هدایت شده از میراث
هوالشّهید
.
۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:
طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند:
وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش
باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش
نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است
آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش
چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند
صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش
او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس
اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش
حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.»
... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود...
.
.
۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند:
در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند:
اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی
از دشمنانم در بساط خاصه ات داری
حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز
خون عزیزان مرا در کاسه ات داری
هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم
هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست!
اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست
در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست
پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دلشکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد...
.
.
۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد:
هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند:
در دشت بلا گرگشکارم، بشناسید!
از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید!
جنگ است اگر، سینه دران است غرورم
مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم!
ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را
با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را
آیات عذابی به سر کاخ دمشقم
از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar
روز و شب یاحسین بر لبهاست
زائرِ دردهایِ دل ، زهراست
نالهی کهف با رقیه به راه
نوحه خوانش خدیجهی کبراست
مشتِ خاکی که در ازل خون شد
راز دارِ مصیبتی عظماست
جگرِ کوه ِ منتشر در باد
لبِ عباس آبِ خضرِ بقاست
بر سر نیزههاست در رهوار
ماه و خورشیدِ خونچکان پیداست
آه پیداست؟ نه ، پیدا نیست
سِرِ زینب ، همیشه ناپیداست
روزها خود، همیشه شام بلاست
شامها کوفهای که پر غوغاست
ماتم آست آی! ماتم و زهرا
سوگوار ِ تمام ِ آینههاست
ای تجلیگه بزرگ ِ خدا
انتظارِ تو جمعهها تنهاست
دل ِ کودک، سرِ بریده به دست
گنجِ ویرانههای این دنیاست
پیرِ شب، مستِ تشنگی در آب
درتهِ ظلمت، آب را میخواست
آب شد نور و جاودان تابید
تا شهید از دل ِ بقا برخاست
آه ای شب روان ِ بی حاصل
صبحِ صادق در انتظار شماست
فجر گلگون شدهاست و خونِ حسین
آفتاب ِ همیشهی فرداست
#منصور_میرشکاک
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
بهار پیش کش دست هایی است که تاول زده
از انارسربریده چند رگ بیشترباقی نمانده
کافیست دلت را پیش کش کنی
وحوالی ساعت پنج عصر
به اسارت روزهای تشنگی فکر کنی
امروز یادت باشد
سری به ماجرای بی تصور مرداب ها بزنی
می بینی همه چیز فرو می رود
همه چیز ته مانده ای می شود
در بطری سربسته
مگر چقدر خبرمانده
که به دست روز نامه ها برسد
مگر شب نامه ها
بیدار نیستند
این قاصدان سوار بر اسب
چگونه به تندی به مقصد نامعلوم می رسند؟
مگر شمرهای زیادی ایستادند
مگر در ایستگاه امام حسین خواب آب و عطش می بینند؟
نمازم دیر شد
این روزها زبان فهمیدن گنگ است
بگذارید از حضرت خضر بپرسم
آدرس آب حیات کجاست؟
#محبوبه_حسینیان
https://eitaa.com/mobahelerey
ای کاش که پای روضه جان می دادیم
تا معنی عشق را نشان می دادیم
در مکتب بی نظیر عاشورا کاش
با قلبِ شکسته امتحان می دادیم
#ام_البنین_بهرامی
#امام_حسین
#محرم
https://eitaa.com/mobahelerey
هدایت شده از سرو شکسته
ترکیب بند شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن علیه السلام
غنچه میخواست که تا بطن گلستان برود
رو به میدان وفا خواست شتابان برود
تا به بستان ولا مست و غزلخوان برود
هم چو پروانه پی شاه شهیدان برود
این که مست از می جانبخش ولایت شده است
از ازل در طلب جام شهادت شده است
در دلش هیچ نیوفتاده بجز نور خدا
دیده در صبح شهادت رخ مستور خدا
صورتش گشته پر از نور چنان طور خدا
رو به قربانگه دل رفت به دستور خدا
این پسر جلوه تابنده ی شیر جمل است
غیرتش چون شرر خفته میان غزل است
کودک اما همه ابناء بشر خاک درش
سلسبیل است نمی از اثر چشم ترش
ذوالفقار علوی هست نهان در نظرش
پسر شیر جمل هست و پدر مفتخرش
کودکی بود که شد میر فلک مسکینش
مهر خورشید ولا بوده ره و آئینش
مهر و ماه است غریقی به لب ساحل او
حاتم طی شده از روز ازل سائل او
باده ی شور بود ریزه خور و عامل او
کعبه ی عشق بود تا به ابد مایل او
این که خورشید گدای در میخانه ی اوست
تا به محشر سخن از نعره ی مستانه ی اوست
از سر خیمه به دنبال عمو آمده بود
چون فدایی پی گلواژه ی هو آمده بود
همچو پروانه پر از سر مگو آمده بود
با دل خون شده اش کوی به کو آمده بود
آنکه دلبسته ی رخسار عمویش شده است
با همه کودکی اش مست سبویش شده است
ترک سر کرده به دنبال بقا گشته روان
خون دل خورده پر از شور نوا گشته روان
دل پر از ناله پی خون خدا گشته روان
بیخود از خود پی شمشیر فنا گشته روان
تن در آغوش عمو کرده سپر دست نمود
خاکیان را همه با غیرت خود مست نمود
آمد آنجا که عمو بی کس و تنها نشود
تا که پایی به سر خیمه ی شه وا نشود
تا که دعوا به سر معجر زنها نشود
غربت شاه چنان غربت زهرا نشود
بدنش بر بدن پاک عمو دوخته شد
از فغانش شرر عشق بر افروخته شد
محمد حسین علیرمضانی
دو دمه شب پنجم محرم عبدالله ابن الحسن (ع)
دست خود کردم سپر در پیش تیغ دشمنت
جان به قربانت عمو
غرق در خونم ولی شد قتلگاهم دامنت
جان بقربانت عمو
محمد حسین علیرمضانی
سرو شکسته
چون دید به نوک نی سرش را خورشید
بر خاک، تن مطهرش را خورشید
آرام حریر نور خود را گسترد
پوشاند برهنه پیکرش را خورشید
#فاطمه_سلیمان_پور
https://eitaa.com/mobahelerey
به نیزه راس منوّر چو خواند آیه ی نور
گرفت قاف سنان جلوه ای ز وادیِ طور
عدو شنید چو قرآن ز راس خون آلود
نداشت جرات کتمان چه کرد؟ شد مسحور
مقامِ عصمتِ مولا حقیقتی محض است
که گشته در صفحات کتاب حق مسطور
به سوی کرب و بلا بی اجازه ی محبوب
نرفت شاه شهیدان که داشت اذنِ حضور
به یُمن مقدم پاکش زمین کرب و بلا
گرفت حالت سینای وادیِ معمور
برای واقعه ای همچو روز عاشورا
یقین که داشت ز روز ازل حسین دستور
فضایلش نه فقط آمدست در قرآن
که ثبت گشته به تورات و همچنین به زبور
رسول گفت حسین از من و من از اویم
به یک روایتِ مشهورِ متقن و ماثور
دلا چه گویم از آن شاه عالمِ کونین
که ذبح شد ز قفا دست عده ای منفور
علاوه بر تنِ پاکش در آفتاب تموز
فتاد جسم مُنیرش به زیر سمّ ستور
گهی مقام به نوکِ سنان گزید از جان
گهی به طشت طلا، گاه هم به کنج تنور
شفق گریست ز قومی که بعد کشتنِ او
شدند جمله ز کردار خود بسی مسرور
ببار ای فلک اندر عزای شاه شهید
بپوش کعبه سِیَه در عزای شاه طهور
به هوش باش "محمّد" که انتقام حسین
ستانده می شود از کوفیان به وقت ظهور
#محمد_خوش_آمدی
#امام_شناسی
#امام_حسین
https://eitaa.com/mobahelerey
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت، ذوالجناح وز جولان
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
#مقبل_کاشانی
https://eitaa.com/mobahelerey
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانهی طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بــــــویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیدهام ز خود که او کیست
که این غریب، نهاده ست سر به زانویش
کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز ماتم، سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری
https://eitaa.com/mobahelerey
هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد
و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمان خداوند شد، مقدّر... شد
نماز خواند وَ شنهای بایر آن دشت
به بوی «حیّ علی...» تا ابد معطّر شد
نماز خواند وَ با آن نماز خونینش
پیام واقعه ی سرخِ طفّ، رساتر شد
چه «ارباً ارباً» تلخی ... که پاره پاره تنش
در آن زمان که نَه! تا قرنها مکرّر شد
تمام شد ... نَه ... این تازه اول کار است
زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد
زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
سلام مادر پهلو شکسته! ... بهتر شد
که آمدی ... که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد
صدا بزن «ولدی یا بُنَیّ یا ولدی»
صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد
صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبان ترک خورده ... تشنه پرپر شد
و باز هم پسرت را بگیر در آغوش
اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد
#مطهره_عباسیان
https://eitaa.com/mobahelerey
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم، خواهر
طمعه ی گرگهای وحشی بود
اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسر نیست
یک جوانمرد با شرف، زینب
بین این سی هزار لشکر نیست؟
ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو می بینم
راضی ام بر رضای معبودم
تا سحر بوته خار می چینم
شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن
باغ سرسبز خاطراتت را
غصه، پاییز می کند زینب
گوش کن! شمر، خنجر خود را
آن طرف تیز می کند زینب
عصر فردا ز اهلِ بیتِ رسول
زهر چشمی شدید میگیرند
وقت تاراج خیمههای حرم
چند کودک ز ترس میمیرند
کوفیان شُهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگین اند
رسمشان است میوه را در باغ
با همان برگ و شاخه می چینند
دورکن از زنان و دخترها
هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسائل خود
روسری اضافه هم داری؟
عصر فردا بدون شک اینجا
می وزد گردباد خاکستر
با صبوری به معجرت حتما
گره محکمی بزن خواهر
#وحید_قاسمی
https://eitaa.com/mobahelerey