💥شب درسی
- میای بریم بیرون؟
+ بدم نمی یاد اما خب الان شب درسیه. باشه اخر هفته که وقت استراحتم هست.
- ای بابا. چقدر درس می خونی. این همه ساعت سر کلاس بودی یادداشت برداشتی ، وقت استراحتش رو هم مرور کردی و بازم کلاس بعدی و همین بساط. بابا یک کمی استراحت بده . من به جای تو هنگ کردم
+ استراحت باشه اخر هفته. تازه مگه درس خوندن چه کار شاقی هست که نیاز به استراحت داشته باشه. خوبه که. خیلی کیف داره درس خوندن.
- برو بابا تو ام. بچه زرنگی دیگه.
📝 برنامه اش را بالا و پایین می کند که بتواند ساعاتی که بچه ها در اتاق گعده می گیرند، او هم باشد و ساعاتی که وقت استراحت شان است وچراغ ها را خاموش می کنند، کارهایی را انجام دهد که نیاز به چراغ نداشته باشد. خیلی برنامه را به خاطر بچه ها تغییر می دهد چون بچه ها برنامه ثابتی ندارند اما خوشحال است که رویه اش را طوری انتخاب کرده و بچه ها هم پذیرفته اند که طول هفته اش را برای درس بگذارد. اگر به کارهای دیگر بپردازد، نمی تواند سربلند و موفق، به روستایشان برگردد و آنجا را آباد کند.
🌺امام صادق علیه السلام : المُتَعَلِّمُ يَحتاجُ إلى رَغبَةٍ وإرادَةٍ وفَراغٍ ونُسُكٍ وخَشيَةٍ وحِفظٍ وحَزمٍ.
🍀مصباح الشريعة - در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است - : دانشجو به علاقه و اراده و فراغت و عبادت و بيم و حفظ و استوارانديشى نيازمند است .
📚مصباح الشريعة : ص 348 ، بحارالأنوار : ج 2 ص 32 ح 25
#داستانک
#تولیدی
#حدیث
مبلغان نور
http://eitaa.com/joinchat/3011379201C7afdd551c2
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#داستانک #محاسبه_اعمال
🔹جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکهای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟
🔹پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها میشوند زود میفهمم و بلافاصله توبه میکنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا میشوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم میشود و زودتر میتوانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشهی آن بلا را بشناسی.
🔹بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه مینویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه میشود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را میدانی که از کدام گناه تو بوده است.
🌸🍃🌸
مبلغان نور
https://eitaa.com/joinchat/3011379201C7afdd551c2
🔹️ سالروز ولادت حضرت #عبدالعظیم_حسنی
🔸️عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد الهادی:
لَمَّا کَلَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَان:…
قَالَ إِلَهِی فَمَا جَزَاءُ مَنْ صَلَّى الصَّلَوَاتِ لِوَقْتِهَا قَالَ أُعْطِیهِ سُؤْلَهُ وَ أُبِیحُهُ جَنَّتِی
🔹️عبدالعظیم حسنی از #امام_هادی علیه السلام نقل می کند که:
حضرت موسی به خدا عرضه داشت…
خدایا! پاداش کسى که نمازها را #اول_وقت بخواند چیست؟
🔹️خداوند فرمود: [در دنیا] هرچه بخواهد به او می دهم و [ در آخرت] بهشتم را بر او مباح کنم.
[امالی شیخ صدوق/ ترجمه کمرهاى ؛ متن ؛ صفحه ۲۰۹]
#داستانک:
🔹️ #آیت_الله_بهجت می فرمایند:
از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه الله که عالم واقعی بود، نقل کردهاند که در کودکی بعد از فوت پدرم، میرزای بزرگ، تکفل ( سرپرستی)خانواده به عهده من بود.
ایشان میگوید: پدرم را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی! حال شما چطور است؟ در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: «به بچه ها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود»
مبلغان نور
http://eitaa.com/joinchat/3011379201C7afdd551c2
💢 وقتی که دیر متوجه میشویم!!
🔰 مهندس بالای طبقه ششم ساختمان نیمهکاره ایستاده بود و در میان کارگران به دنبال جمشید میگشت. از لبه ساختمان نگاهی به پایین انداخت. جمشید گونیای روی دوش داشت و به داخل ساختمان میرفت.
🔸مهندس با صدای بلند جمشید را صدا کرد، اما صدایش در میان سروصدای کارگران گم شده بود، انگار که چیزی یادش افتاده باشد، دست در جیبش برد و یک اسکناس دهتومانی بیرون آورد. با دقت آن را پایین انداخت، درست کنار پای جمشید.
🔹کارگر بدون اینکه سرش را بلند کند، خم شد، پول را برداشت و در جیبش گذاشت. سپس، بدون توجه به اطراف، مشغول کار شد.
🔸مهندس دوباره دست در جیب برد و این بار اسکناسی پنجاهتومانی انداخت. جمشید باز هم پول را در جیبش گذاشت و مشغول کار شد.
🔹مهندس اخمی کرد، خم شد، یک سنگ کوچک از روی زمین برداشت و با احتیاط به سمت جمشید پرتاب کرد. سنگ به سرش خورد. او دستش را روی سرش گذاشت و با اخم بالا را نگاه کرد. مهندس که حالا موفق شده بود توجه او را جلب کند، با لبخند اشاره کرد بیا بالا.
🔸کارگر، دست روی سر، نفسزنان به طبقه ششم رسید. مهندس گفت: دو بار پول کنارت انداختم، متوجه من نشدی، بار آخر سنگی پرت کردم.
🔹کارگر از خجالت سرش را پایین انداخت. مهندس گفت: گاهی تا ضربهای نخوریم، متوجه نمیشویم که چه اتفاقی در اطرافمان میافتد! بعضی وقتها، نعمتها بیصدا به سراغمان میآیند، ولی وقتی مشکل کوچکی پیش میآید، تازه یادمان میافتد که سر بلند کنیم و ببینیم چه خبر است.
#کودک_نوجوان
#داستانک
#حکایت
#پند_قند
╭┈───────🦋࿐
🦋 @mobaleghanenor
💢عابدترین!
🔰سر بر سجده گذاشته بود و با سوز دل میگفت: پروردگارا! محبوبترین بندهات کیست؟ کسی که تو را از همه بیشتر عبادت میکند؟
🔸ندا آمد: به روستایی که کنار دریاست برو. در آنجا او را خواهی یافت.
🔹موسی بن عمران با شوق و کنجکاوی به راه افتاد. به آنجا رسید، چیزی دید که باورش سخت بود.
🔸مردی رنجور، بیمار، ناتوان، اما با لبانی که بیوقفه خدا را تسبیح میگفت.
🔹موسی با تعجب به جبرئیل گفت: این همان بنده محبوب است؟ من پيش خود فكر میكردم، او روزها را روزه میگیرد و شبها را تا صبح عبادت میکند.
🔸جبرئیل گفت: صبر کن و ببین...
🔹ناگهان، با اشارهی جبرئیل، چشمان مرد کور شد. اما او به جای شکایت، لبخند زد و گفت: خدایا! مرا به دو چشم تا آنجا كه خواست و رضاى تو بود، بهره مند ساختى و اكنون طبق خواست خودت، آن را از من گرفتى.
🔸موسی با حیرت گفت: من دعایم مستجاب میشود. اگر بخواهی، بینایی و سلامتیات را بازمیگردانم.
🔹مرد به آرامی پاسخ داد: آنچه خدا بخواهد برای من بهتر است. من راضی به رضای اویم.
🔸موسی چشمانش را بست و در دل گفت: این است، عابدترین انسان روی زمین!
📚مهر تابان، ص160، علامه سيد حسين طهرانى
#کودک_نوجوان
#داستانک
#حکایت
#پند_قند
╭┈───────🦋࿐
🦋 @mobaleghanenor
💢روزه بی سحری!
🔰ماه رمضان بود و اول ترم دانشگاه. محمد علی برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديکهای صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
🔸آن روز خيلی اذيت شده بود. اهواز هوا گرم بود. همين طوری طاقت آدم طاق میشد، چه برسد به اينكه يک شب تا صبح هم توی اتوبوس تنگ با آن جاده پر از دستانداز بوده باشد.
🔹به اهواز رسید مستقیم به خوابگاه رفت و روی تخت از خستگی خوابش برد، با صدای بچهها با هر زحمتی بود افطار بیدار شد و کمی هندوانه خورد و خوابيد.
🔸به امید این که سحری مفصل بخورد که فردا سر کلاس ضعف نکند، اما وقتی از خواب بیدار شد که موذن اذان را گفته بود و سحر خواب مانده بود.
#کودک_نوجوان
#داستانک
#ماه_مهمانی_خدا
#ماه_رمضان
╭┈───────🦋࿐
🦋 @mobaleghanenor