eitaa logo
ره توشه مبلغین
3.7هزار دنبال‌کننده
450 عکس
22 ویدیو
351 فایل
📋📄کانال مخصوص محتوای تخصصی تبلیغ 🎤✔ 🎤سخنرانی های کوتاه⌛⏰ 📕 محتوای مناسبتی... سبکی متفاوت در ارائه ی محتوای تبلیغی... مدیر کانال جهت نظرات و پیشنهادات و تبادل و ... @abdolmahdi70 👆👈👈لطفا قبل از ترک کانال علت ترک را به مدیر بگویید🌟⭐
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5848283394449867734.mp3
29.12M
شام غریبان محرم 1440 💬سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی 🔰هیات رزمندگان اسلام قم ☑ @ostadrafiei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فیش روضه کانال ره توشه مبلغین @mobaleqin20
🔹🔷《اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِمَ بنِ عَقِیلِ بنِ اَبِی طَالِبِِ(ع)》🔷🔹 ✅شیخ صدوق روایتی در امالی نقل می کند که روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت : 📋《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلاً؟》 ♦️آیا شما عقیل را دوست دارید؟ حضرت(ص) فرمود : 📋《اِی وَاللهِ!》 ♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم. سپس فرمود: 📋《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَه و حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ لَه》 ♦️من دو محبت به عقیل دارم. یکی این که؛ خود عقیل را دوست دارم و یکی این که؛ عقیل محبوب پدرش حضرت ابوطالب(ع) بود! 📋《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》 ♦️علی جان! فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین، شهید می شود. 📋《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ》 ♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد. 📋《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکةُ المُقَرَّبُونَ》 ♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند. 📋《ثُمُّ بَکَی النَّبیُ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》 ♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد.(۱) در تاریخ آمده است؛ مسلم بن عقیل(ع) در روز پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد کوفه شد. او ابتدا به خانه مختار ثقفی و سپس به خانه هانی بن عروه رفت. ارتباط با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسان از مخفیگاه مسلم، آگاه شد. بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفی‌گاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروة را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد. وقتی هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد. هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود، شبانه، که جز سى نفر با او كسى نمانده بود، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، توجه کرد، دید ديگر كسى با او نبود! او در کوفه دیگر پناهی نداشت و از طرفی هم راهی برای خروج از کوفه نیافت. تا اینکه شبانه بی یار و یاور در کوچه های کوفه مورد تحت تعقیب قرار گرفت. مسلم خسته و تشنه، تکیه بر دیوار خانه ای زد که صاحب خانه، زنی به نام طوعه بود. پسری داشت بلال نام، که بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد. مسلم بر طوعه، سلام كرد و طوعه نیز جواب داد. مسلم به طوعه گفت : ای بنده خدا! به من، قدرى آب بده. زن رفت و برايش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. طوعه، ظرف آب را بُرد و بازگشت و گفت : مگر آب نخوردى؟ مسلم گفت: چرا! طوعه گفت : 📋《يا عَبْدَالله! اِذْهَبْ اِلي مَنْزِلِکَ!》 ♦️ای بنده خدا! به خانه ات برو. مسلم، سكوت كرد. طوعه، این حرف را برای بار دوم نیز تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آن گاه طوعه گفت : 📋《ياعَبْدَالله! قُمْ! عَافَاکَ اللهُ! اِذْهَبْ اِلي اَهْلِك!》 ♦️ای بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانواده ات بازگرد. 📋《فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلُوُسُ عَلى بَابِي، وَلَااُحِلُّهُ لَكَ!》 ♦️شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم. مسلم برخاست و گفت : 📋《مَا لِي فِي هَذَا الْمِصرَ مَنزِلٌ وَ لَا اَهْلٌ》 ♦️من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم. آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم. زن گفت : اى بنده خدا! جريان چيست؟ مسلم گفت : 📋《أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هَؤُلاءِ القَومُ وغَرُّونِي》 ♦️من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. زن گفت : تو مسلم هستى؟ گفت : آرى! زن گفت : داخل خانه شو. و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد، ولی مسلم غذایی نخورد. وقتی پسر طوعه برگشت، به دخول و خروج نامتعارف مادرش به آن اتاق تردید کرد و علت را جویا شد. مادرش ابتدا کتمان کرد، ولی چون پسرش اصرار نمود، وی را قسم داد تا این مطلب را به کسی نگوید. سپس حال جریان را به پسرش گفت و پسرش سکوت کرد و خوابید.(۲) وقتی پسر طوعه، مطلع شد که مسلم در خانه مادر اوست، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند. محل اختفای مسلم که فاش شد، خانه ی طوعه توسط سربازان عبیدالله محاصره شد. سپاهيان، ابتداء خانه را سنگباران كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند. مسلم چاره را در جنگ با آنان دید پس آن گاه به زن گفت : خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا! @AsnadolMasaeb ادامه مطالب :👇
زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و چهل نفر از آنان را به درک واصل کرد.(۳) خبر به عبیدالله رسید و به پسر اشعث پیغام داد که ما تو را فرستادیم که فقط یک مرد را نزد ما بیاوری و او چنین رخنه ای را در میان یارانت ایجاد کرده است؟!! ابن اشعث جواب داد : 📋《ایُّها الاَمِیرُ! أَ تَظُنُّ انَّکَ بَعَثَتَنِی اِلَی بَقَّالِِ مِن بَقَّالِی الکُوفَةِ اَو اِلَی جَرَمقَانِی مِن جَرَامِقَةِ الحِیَرَةِ؟! اَوَلَم تَعلَم اَیُّهَا الاَمِیرُ اَنَّکَ بَعَثَنِی اِلَی اَسَدِِ ضَرغَامِِ وَ سَیفِِ حِسامِِ فِی کَفِّ بَطَلِِ هَمَامِِ مِن آلِ خَیرِ الاَنَامِ》 ♦️ای امیر! تو گمان کردی مرا به جنگ بقّالی از بقّالهای کوفه و یا کشاورزی از کشاورزان حیره فرستادی؟! مگر نمی دانی که مرا به جنگ شیری ژیان و شمشیری بُرّان فرستادی، شمشیری که در دست یک قهرمان بی همتا و یک شجاع بی مانندی از خاندان پیغمبر(ص) است.(۴) وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند. پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند. در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست. عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت : کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید! از جان خویش می ترسی؟ مسلم جواب داد : 📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》 ♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود! 📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》 ♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند. من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه‌ های حسین(ع) گریه می‌کنم.(۵) سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت : آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید : 📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》 ♦️با اهل بیت خود برگرد! اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود. بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۶) مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند. در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود. مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند. مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد. و در این هنگام مسلم گفت : 📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》 ♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۷) مسلم را وارد مجلس ابن زیاد کردند. مسلم با بی اعتنایی کامل وارد شد و در ادامه بین او و عبیدالله سخنانی رد و بدل شد تا اینکه عبیدالله با عصبانیت تمام، شروع کرد به ناسزا گفتن به امام علی(ع) و حسنین(علیهما السلام) و در آخر مسلم را تهدید به قتل کرد. و مسلم خطاب به عبیدالله گفت : تو و پدرت به دشنام سزاوارترید، هر چه خواهی بکن ای دشمن خدا! سپس عبیدالله حکم قتل او را صادر کرد.(۸) در این هنگام، مسلم درخواست نمود تا وصیتی کند و عبیدالله گفت : وصیت کن! مسلم به اطراف خود نگریست و عمر بن سعد را دید و او را به گوشه ای فراخواند و وصیت خود را به او بازگو نمود. سفیر مظلوم امام حسین(ع) در واپسین لحظات عمر خود سه وصیت کرد و گفت : 📋《إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً بِالْكُوفَةِ اسْتَدَنْتُهُ مُنْذُ قَدِمْتُ الْكُوفَةَ سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَاقْضِهَا عَنِّي! فَإِذَا قُتِلْتُ فَاسْتَوْهِبْ جُثَّتِي مِنِ ابْنِ زِيَادٍ فَوَارِهَا وَ ابْعَثْ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) مَنْ يَرُدُّهُ فَإِنِّي قَدْ كَتَبْتُ إِلَيْهِ أُعْلِمُهُ أَنَّ النَّاسَ مَعَهُ وَ لَا أَرَاهُ إِلَّا مُقْبِلًا》 @AsnadolMasaeb ادامه مطالب :👇
♦️همانا در شهر كوفه من قرضى دارم كه از هنگامى كه وارد اين شهر شدم آن را به قرض گرفته ام و آن هفتصد درهم است، پس زره و شمشير مرا بفروش و بدهى مزبور را بپرداز، و چون كشته شدم بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن، و كسى به نزد حسين(ع) بفرست كه او را از اين سفر باز گرداند، زيرا من به او نوشته و آگاهش ساخته ام كه مردم با او هستند، و چنين پندارم كه او در راه است.(۹) بعد از وصیت مسلم، عمر بلافاصله آن را به عبیدالله شرح داد و حتی عبیدالله نیز وی را خائن به مسلم دانست و عمربن سعد ملعون نیز به وصایای مسلم عمل نکرد. به دستور عبیدالله، بکر بن حمران مسلم را به بالای دارالعماره برد و مسلم را در حالی که مشغول تسبیح خدای تعالی و استغفار و درود بر پیغمبر(ص) بود، سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند و جنازه اش را نیز، به دستور ابن زیاد، در محلّه كُناسه كوفه، به دار آويختند و سرهای مقدس مسلم بن عقیل را به همراه هانی بن عروه، به دمشق برای يزيد فرستادند.(۱۰) در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛ 📋《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》  ♦️مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۱۱) انبار مقتل: حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در منزل زُباله از شهادت مُسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد و بعد از شنیدن خبر آیه استرجاع خواند و گریست.(۱۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : کوچه های کوفه گشته قتلگاهم یاحسین(ع)  از تبار حیدرم، این شد گناهم یا حسین(ع) مرگ من باشد طلوع سرخ عاشورای تو در ره تو من غلامی سربه راهم یاحسین(ع) گوئیا در کوفه هم رسم مدینه آمده  خود ببین یک زن فقط داده پناهم یاحسین(ع)  من چه گفتم این چنین برصورتم آتش زدند؟ من فقط یک بوسه از دست تو خواهم یاحسین(ع)  کاش کوفه هرچه دارد سنگ ریزد بر سرم  تا من از زخم سر زینب(س) بکاهم یاحسین(ع) شکر حق رفتم ندیدم دخترت سیلی خورَد  یا بسوزد در میان قتلگاهم یا حسین(ع)  👤ساداتی 📚منابع : ۱)امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۴ ۳)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۷ ۴)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۵۴ ۵)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳ ۶)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹ ۷)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴ ۸)اللهوف ابن طاووس، ص۱۲۰ ۹)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۶۱ ۱۰)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۷۵ ۱۱)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰ ۱۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۷۵ @AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅کاروان امام حسین(ع) بعد از مسافت راه سخت و طولانی در روز دوم محرم سال ۶۱ هجری به سرزمین کربلا رسید. امام(ع) تا وارد سرزمین کربلا شد، غم عجیبی در قلب خویش احساس کرد. قندوزی می نویسد : 📋《وَقَفَ جَوادُ الحُسَينِ(ع)، وَكُلَّمَا حَثَّه عَلَى المَسيرِ لَم يَنبَعِثَ مِن تَحتِه خَطوَةَ وَاحِدَةَ》 ♦️مرکب امام(ع) از حرکت ایستاد و قدم از قدم بر نداشت.(۱) امام(ع) از این حرکت به شگفت آمد و فرمود : 📋《مَا يُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ؟ فَقَالُوا : كَربَلاءُ فَبَكَى، وَ قَالَ : كَربٌ وَ بَلَاءٌ!》 ♦️نام این سرزمین چیست؟ پاسخ دادند : کربلا! پس حضرت(ع) گریه کرد و فرمود :  دشت اندوه و بلا! 📋《وَ قَبَضَ الْحُسَيْنُ(ع) قَبْضَةً مِنْها فَشَمَّها، وَ قالَ : هذِهِ وَاللهِ! هِيَ الأَْرْضُ الَّتي أخْبَرَ بِها جَبْرَئيلُ رَسُولَ اللهِ(ص) أَنَّني أُقْتَلُ فيهَا》 ♦️آن گاه كه به امام حسين(ع) مُشتى از خاك آن جا را برگرفت و بوييد و فرمود : به خدا سوگند اين همان سرزمينى است كه جبرئيل به پيامبر خدا(ص) خبر داده که من در آن كشته مى شوم.(۲) سپس حضرت(ع) خطاب به اهل بیت و کاروان فرمود : 📋《قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها!  اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ》 ♦️همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پروردگارا! پناه می برم به تو از دشت اندوه و بلا! سپس فرمود : 📋《هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ! انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللهِ(ص)》 ♦️منزلگه مقصود ما همین جاست! همين جا، جاى پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ماست. جدّم رسول خدا(ص) به من چنين خبر داده است.(۳) لذا امام حسین(ع) دستور داد بارها را بگشایند و خیمه ها را برپا کنند. 🏴عصر عاشوراء فرا رسید. از منظره های جانسوز کربلا، لحظه وداع اهل بیت(علیه السلام) با بدن های پاره پاره است. وقتی اسرای کربلا را از کربلا راهی کوفه می کردند، اسراء را از کنار کشتگان و شهیدان کربلا گذر دادند. اهل حرم در کنار همسفرانی، چون حسین(ع) و سایر شهیدان بنی هاشم و غیر بنی هاشم پا به سرزمین کربلا گذاشتند و اکنون به صورت اسیر به سوی کوفه می روند و پیکرهای همسفران خود را روی خاک گرم کربلا می گذارند و می گذرند. زینب کبری(س) و به دنبال ایشان سایر زنان حرم، خود را به بدن های شهداء رساندند و زینب کبری(س) خود را بر سر جنازه ی مطهر امام حسین(ع) رساند و بالای جنازه امام حسین(ع) ایستاد و سنگها و نیزه ها و شمشیرها را کنار زد و جنازه مطهر را با دو دست بلند برد و بدن پاره پاره ی برادر را در آغوش گرفت و فرمود : 📋《اللَّهُمَّ تَقبَّل مِنَّا هَذا القُربَانَ》 ♦️پروردگارا! این قربانی را از ما بپذیر!(۴) و بر اثر ندبه زینب کبری(س)، در مقاتل این تعبیر دیده می شود که ؛ 📋《حَتَّی رَأیَنا دُمُوعَ الخَیلِ یَنحَدِرُ عَلَی حَوافِرِهَا》 ♦️اسبان نیز طاقت شنیدن ناله­ های او را نداشتند، تا جایی که قطرات اشكهاى اسبهاى مخالفان، بر روى سم هايشان مى ريخت.(۵) از طرفی نیز دشمن، آن ها را مجبور به حرکت می کرد و برای آنان چاره ای جز جدایی نبود. یکی از ظالمان سنگدل به نام زجر بن قیس تازیانه به دست کنار قتلگاه آمد و بر سر اهل بیت(ع) فریاد کشید که زود سوار شترها شوید و به سوی کوفه حرکت کنید؛ ولی اهل بیت(ع) از کنار پیکرها، بلند نمی شدند.  📋《فَاخَذَ یَضرِبُهُنَّ بِالسَوطِ وَاجتَمَعَ عَلَیهُنَّ النَاسُ حَتَّی ارکَبُوُهُنَّ عَلَی الجَمَالِ》 ♦️پس زجر بن قیس با تازیانه آن ها را در حالی که در محاصره دشمن بودند، می زد تا سوار بر شترها کرد.(۶) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!  آیا تویی برادر من؟ نیست باورم! عمر منی که از کف من رفته ای و من، بی تو، گمان بودن خود را نمی بَرم، با کعب نی کنند جدا از توام و لیک،  از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم! 👤رجب زاده 📚منابع : ۱)ينابيع المودّة قُندوزی، ص۴۰۶ ۲)تذكرة الخواصّ سبط بن جوزی، ص۲۵۰ ۳)اللهوف ابن طاووس، ص۸۰ ۴)عوالم العلوم بحرانی، ج۱۱، ص۹۵۸ ۵)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۲، ص۳۹ ۶)مقتل الحسین(ع) مقرّم، ص۳۰۹  @AsnadolMasaeb
✅بعد از استقرار امام حسین(ع) در کربلا، زمین کربلا را از صاحبان زمین خریدند. شیخ بهایی از احمد بن داوود قمی نقل می کند که؛ 📋《اَنَّ اَلْحُسَيْنَ(ع) اشْتَرَى النَّوَاحِيَ الَّتِي فِيهَا قَبْرُهُ مِنْ أَهْلِ نَيْنَوَى وَ الْغَاضِرِيَّةِ بِسِتِّينَ أَلْفِ دِرْهَم وَ تَصَدَّقَ بِهَا عَلَيْهِمْ وَ شَرَطَ أَنْ يُرْشِدُوا إِلَى قَبْرِهِ وَ يُضَيِّفُوا مَنْ زَارَهُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ‏》 ♦️امام حسین(ع) زمين منطقه كربلا را [از هر طرف به اندازه چهار میل] به شصت هزار درهم خريد و آن را دوباره به مالكان صدقه داد و شرط كرد كه آنها زائران را سه روز ميهمان كنند و به مزار حضرت راهنمایی کنند.(۱) در حدیثی امام صادق(ع) فرمود : 📋«إِنَّهُم لَم يَفُوا بِالشَّرطِ» ♦️ولی آنان به شرط خود وفا نکردند.(۲) 📚منابع : ۱)مستدرك الوسائل محدث نوری، ج۱۴، ص۶۱ ۲)مقتل الحسین(ع) مقرم، ص۱۹۶ @AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷《أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ》🔷🔹 ✅در مقاتل آمده است که دو دختر از دختران امام حسین(ع) بعد از شهادت ایشان، هنگامی که پدرشان را مشاهده کردند، ابتدا نشناختند و از حضرت زینب کبری(س) خواستند تا او را معرفی کند! 1⃣حضرت سکینه(سلام الله علیها) : در روز عاشورا، هنگام شهادت امام حسین(ع)، زنان حرم شيون كنان از خیمه خارج شدند. در این هنگام، سکینه(س) خود راهی قتلگاه پدر شد و وقتی نگاهش به بدن مطهر امام حسین(ع) افتاد، عرضه داشت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن؟》 ♦️عمه جان! این نعش کیست که به زمین افتاده است؟ زینب کبری(س) فرمود : 📋《هَذَا نَعشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(ع)》 ♦️اين نعش پدر بزرگوارت حسين‌(ع) است.(۱)  2⃣حضرت رقیه(سلام الله علیها) : در شام، از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. امام حسین(ع) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : 📋《أَین‏َ أبِی‏ الحُسَین‏ِ(ع)؟》 ♦️پدرم حسین(ع) کجاست؟ 📋《فَإنِّی‏ رَأیَتُه‏ُ السَّاعَةَ فِی‏ المَنام‏ِ مُضطَرِبَاً شَدِیدَاً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! وقتی زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. هنگامی که یزید از این امر مطلع شد، دستور داد سر مبارک امام حسین(ع) نزد دخترش در خرابه ببرند. سپس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و رقیه(س) تا نگاهش به سر افتاد، گفت : 📋《عَمَّتِي! هَذَا رَاسُ مَن؟》 ♦️این سر کیست؟! آنان گفتند : 📋《هَذَا رَأس‏ُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ(ع)!》 ♦️این سر پدرت حسین(ع) است!(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست  گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست  ساربانا! مزنید این همه آواز رحیل  که در این دشت مرا قافله سالاری هست  من و این باغ خزان دیده خدا را چه کنم  همره لاله رخان لاله تبداری هست  نیست اندیشه مرا، از سفر کوفه و شام  مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست  گر چه از ساحت قدس تو جدایم کردند  هست پیوند وفا با تو مرا آری هست 👤غفورزاده 📚منابع : ۱)معالی السبطین حائری مازندرانی، ج۲، ص۵۰ ۲)کامل بهائی عمادالدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ @AsnadolMasaeb
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنَا رُقَيَّةَ(س)، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ》🔷🔹 ✅حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید : 📋《غَسَلْتُ النَّبِیَّ(ص) فِی قَمِیصِهِ! فَکَانَتْ فَاطِمَةُ(س) تَقُولُ : أَرِنِی الْقَمِیصَ! فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِیَ عَلَیْهَا فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ غَیَّبْتُهُ》 ♦️وقتی پیامبر اکرم(ص) را غسل می دادم، پیراهن مبارک را به عنوان تبرک نگه داشتم. فاطمه(س) همواره از من می خواست که آن پیراهن را به نشان دهم. و هنگامی که آن را می بویید، بیهوش می شد و من هم وقتی این جریان را دیدم، آن پیراهن را از فاطمه(س) پنهان کردم.(۱) اما یه طفل سه چهار ساله ای هم هست که وقتی تو خرابه ی شام، بهانه ی پدرش رو کرد، سر بریده پدر رو روی دامن او گذاشتند. 🏴عمادالدین طبری می‌‌ نويسد که؛ در شام از بچه های كوچك، شهادت پدرشان را مخفی می كردند و به آن ها می گفتند پدرتان به مسافرت رفته است. بر همین وضع بود تا یزید آن ها را به منزلی در نزدیکی خود منتقل نمود. 📋《کان‏َ لِلحُسَین‏ِ(ع) بِنت‏ُ صَغیرَة لَها أربَع‏َ سِنین‏َ، قامَت‏ لَیلةً مِن‏ مَنامِها و قالَت‏ : أَین‏َ أبی‏ الحُسَین‏ِ(ع)؟》 ♦️امام حسین(ع) دختر کوچکی داشت که چهار سال بیشتر نداشت، شبی از خواب بیدار شد وگفت : پدرم حسین(ع) کجاست؟ 📋《فَإنِّی‏ رأیَتُه‏ُ الساعةَ فی‏ المَنام‏ِ مُضطَرِباً شَدیداً》 ♦️من اکنون او را در خواب دیدم! 📋《فَلَمَّا سَمِعن‏َ النِسوَةُ ذلک‏َ، بَکین‏َ و بَکَى‏ مَعَهُن‏ََّ سائرُ الَأطفال‏ِ و ارتَفَع‏َ العَویل‏ُ》 ♦️چون زنان این‌ سخن را شنیدند گریستند و کودکان دیگر هم، صدا به شیون بلند کردند. 📋《فَانتَبَه‏َ یَزیدُ مِن‏ نَومِه‏ و قال‏َ : ما الخَبَرُ؟ فَفَحَصَوا عَن‏ِ الواقعَة و قَصُوها عَلیَه‏!》 ♦️یزید بیدار شد و پرسید : چه‌ خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه را به او گفتند. 📋《فَأَمَرَ بأَن‏ یَذهَبُوا بِرأس‏ِ أبَیها إِلیها، فَأتُوا بِالرَأس‏ِ الشَریف‏ِ و جَعَلُوُه‏ فی‏ حِجرِها》 ♦️یزید گفت : سر پدرش را نزد او ببرید. پس سر مطهّر را آوردند و در دامن دخترش نهادند و تا نگاهش به سر افتاد. 📋《فَقالَت‏ : ما هذا راسُ؟》 ♦️آن دختر گفت : این سر کیست؟! 📋《قالُوا: رأس‏ُ أبیک‏!》 ♦️گفتند : سر پدرت! 📋《فَفَزَعَت‏ الصَبیَّةُ وَ صاحَت‏ فَمَرَضَت‏ و تُوَفَّیَت‏ فِی‏ أیامِها بِالشَامِ》 ♦️آن دخترک دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار گشت و در همان روزها در خرابه شام در گذشت.(۲) در نقلی دیگر آمده است که وقتی رقیه(س) سر بریده ی پدر را به دامان گرفت، شروع کرد به صحبت کردن و درد و دل کردن با سر مطهر! در حالی که می گفت : 📋《يَا أبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ يَا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطَعَ وَرِيدَيْكَ؟ يَا أَبَتَاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتَمَنِي عَلَي صِغَرِ سِنِّي؟ يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاً! يَا أبَتَاهُ! لَيتَنِي وَسَدتُ الثَّرَى وَلَا أَرَى شَيبَكَ مُخَضِّبَاً بِالدِّمَاءِ!》 ♦️پدر جان! چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟ پدر! چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟ پدر جان! اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم.(۳) در نقلی دیگر آمده است که؛ هنگام خروج اسرای کربلا از شام، حضرت زینب(س) سر از محمل بیرون آورد و خطاب به اهل شام فرمود : 📋《يَا أهلَ الشَّامِ! لَقَد أَودَعنَاكُم فِي هَذِهِ الخَرَابَةِ أَمَانَةً!》 ♦️ای اهل شام! امانتی را در این خرابه به شما می سپارم و می روم.(۴) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می‌کند  تلخ‌کامی دیده و شیرین‌زبانی می‌کند  دعوت از مهمان بجا آورده در بزم یزید  و ز وفای عهد مهمان قدردانی می‌کند  اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را  بین چه با احساس طفلی میزبانی می‌کند  دیده ی اختر شمارش بر پدر روشن شده ست  مه به روی دامن و اختر فشانی می‌کند  گرچه طفل است و زمان جست و خیز او ولی  شکوه چون پیران زدرد و ناتوانی می‌کند  گفت: بهر دیدن تو زنده ماندم تاکنون  مرگ دیر است از چه با من سرگرانی می‌کند؟  بهر ره رفتن زطفلان دگر گیرم کمک  کودکت جان بر لب است و سخت جانی می‌کند 👤علی انسانی 📚منابع: ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۷ ۲)کامل بهائی عماد الدین طبری، ج۲، ص۱۷۹ ۳)المنتخب طريحی، صص۱۳۷_۱۳۶ ۴)ریاض القدس قزوینی، ج۲، ص۳۲۷ @AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَيكُمَا يَا قُرَّةَ عَينِ رَسُولِ اللَّه، أَيُّهَا القَتِيلَانِ بِأيدِى الأَشقِياءِ》🔷🔹 ✅وقتی امام حسین(ع) مکه را به قصد کوفه ترک کرد، در بین راه؛ 📋《وَ أَلْحَقَهُ عَبْدُاللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ بِابْنَيْهِ عَوْنٍ وَ مُحَمَّدٍ》 ♦️عبدالله شوهر حضرت زینب(س) دو فرزند خود به نام های عون و محمد را نزد امام حسین(ع) فرستاد.(۱) این دو تن از بنی هاشم بودند و در روز عاشورا تا زمانی که اصحاب بود، نوبت نبرد، به بنی هاشم نرسید. اما آخرين فرد از اصحاب که به شهادت رسید، شور و ولوله‏ اى ميان جوانان بنی هاشم افتاد. همه از جا حركت كردند و آماده جان فشانی برای امامشان شدند. 📋《اِجتَمَعُوا يُوَدِّعُ بَعضُهُم بَعضَاً》 ♦️بنی هاشم جمع شدند و شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظى كردن!(۲) اولین كسى كه از امام حسین(ع) كسب اجازه كرد، حضرت علی اکبر(ع) بود.(۳) بعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع) سایر بنی هاشم، خدمت امام حسین(ع) رفته، و اذن میدان میگرفتن و عازم جنگ می شدند. علامه مجلسی نقل می کند که : محمّد بن عبدالله بن جعفر، بعد از اذن از امام(ع) پا به میدان گذاشت و چنین رجز خواند : 📋《نَشْکُو اِلَی اللَّهِ مِنَ الْعُدْوانِ قِتالَ قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْیانِ قَدْ تَرَکُوا مَعالِمَ الْقُرآنِ وَ مُحْکَمَ التَّنْزیلِ وَ التِّبْیانِ》 ♦️به خداوند شکایت می‎کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته‎اند. نشانه‎های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکارکننده کفر و طغیان است را ترک کردند. محمد نبردی نمایان کرد، تا اینکه؛ عامر بن نَهشَل تمیمى، به محمّد حمله بُرد و او را کُشت.(۴) در زیارت الشهداء نام او آمده و قاتلش لعن شده است. 📋《السَّلَامُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَکانَ أَبِیهِ وَ التَّالِی لِأَخِیهِ وَ وَاقِیهِ بِبَدَنِهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِیمِیّ》 ♦️سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر، شهیدی به جای پدرش و همانندی برای برادر شهیدش، كه با پیكر خویش از او نگهداری می‌كرد، خداوند قاتل او عامر بن نهشل تمیمی را لعنت كند.(۵) پس از محمّد برادرش عَون به میدان آمد، در حالى که او نیز چنین رجز مى خواند : 📋《اِن تُنْکِرُونی فَاَنَا بنُ جَعْفَرٍ شَهیدُ صِدْقٍ فِی الْجَنانِ اَزْهَر یَطیرُ فیها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ کَفی بِهذا شَرَفاً فی الْمَعْشَرِ》 ♦️اگر مرا نمى شناسید، من فرزند جعفرم! شهید راستى، شکُفته در باغ بهشت، پرواز کننده در آن جا با دو بال سبز! و این، براى شرافت در میان مردم، بس است! عون دلاورانه جنگید، تا اینکه توسط عبدالله بن قُطْبه کشته شد.(۶) در زیارت ناحیه درباره عون چنین آمده است : 📋《السَّلَامُ عَلَی عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّیارِ فِی الْجِنَانِ حَلِیفِ الْإِیمَانِ وَ مُنَازِلِ الْأَقْرَانِ النَّاصِحِ لِلرَّحْمَنِ التَّالِی لِلْمَثَانِی وَ الْقُرْآنِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِی》 ♦️سلام بر عون بن عبدالله بن جعفر طیار، در بهشت‌های پرنعمت، هم پیمان ایمان و متعهد به آن، پیكارگر با هماوردان، نصیحت كننده به خاطر رحمان، و تلاوت كنندۀ سورۀ حمد و قرآن، خدا قاتل او عبدالله بن قطبه نبهانی را لعنت كند.(۷) خوارزمی نقل می کند که؛ که از فرزندان عبدالله؛ عون، محمد در طفّ به شهادت رسیدند و سرهایشان به شام فرستاده شد و یزید آنها را با سرهاى ديگر بالاى درِ قصر آويخت و بدنهای مطهرشان در کربلا به خاک سپرده شد.(۸) نقله وقتی امام حسین(ع) فرزندان زینب(س) را به خیمه آورد، زینب(س) از خیمه بیرون نیامد، ولی در مورد شهادت علی اکبر(ع) آمده است که؛ زینب کبری(س) شتابان، از خیمه بیرون دوید و ندا داد : 📋《یا اُخَیّاه! وَابنَ اُخَیّاه!》 ♦️ای برادرم و فرزند برادرم! 📋《وَجَاءَت حَتَّی أکَبَّت عَلَیهِ》 ♦️آن گاه، آمد و خود را بر روی پیکر علی اکبر(ع) انداخت. امام حسین(ع) در این هنگام، خواهر را بلند کرد و به خیمه اش باز گردانْد و به جوانان خاندان خود، فرمان داد و فرمود : 📋《اِحمِلوا أخَاکُم》 ♦️برادرتان را بردارید!(۹) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم  بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم  این دو کودک جای خود، من نیز قابل نیستم  خاک پایت گردم و جان را به قربانت کنم  من خجالت می کشم از خیمه ها آیم برون  نیستم راضی که یک لحظه پریشانت کنم 👤تاج 📚منابع : ۱)الإرشاد شیخ مفید،ج۲، ص۶۸ ۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۳۲ ۳)وقعه الطّف یوسفی غروّی، ص۲۴۱ ۴)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۳۴ ۵_۷)اقبال الاعمال ابن طاووس، ص۵۷۷ ۶)المناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۶ ۸)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۱، ص۵۴ ۹)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۰۷ @AsnadolMasaeb
🔸🔶《السَّلَامُ عَلَیکَ یَا عَبدُاللهِ بنَ الْحَسَنِ(ع)》🔶🔸 ✅در مقاتل آمده است که امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا؛ 📋《وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ》 ♦️توان ایستادن نداشت و از جنگ باز ایستاد و سپس دعای قربانی خواند و فرمود : 📋《بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ(ص)!》 سپس سر مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود : 📋《إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ》 ♦️خدایا! تو خود مى دانى که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را مى کشند. 📋《ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَةِ انْبِعَاثِ الدَّمِ فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ》 ♦️در همان لحظاتى که امام حسین(ع) در شهادتگاه خود با لب تشنه، در حالی که همچنان خون از او می رفت و ضعیف گشته بود و غرق در خون شده بود، دشمن قدری توقف نمود و سپس همگی به سمت ایشان یورش بردند. در این هنگام؛ 📋《فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ(ع) وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ(ع) فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ(س) لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ : لَا أُفَارِقُ عَمِّی!》 ♦️عبدالله فرزند امام حسن مجتبی(ع) از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمایه اش حسین(ع) رسانید تا عمو را یارى کند. در این هنگام؛ عمه اش زینب کبری(س) خود را به او رساند تا وى را به خیمه ها بازگرداند، امّا او پایدارى کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که : به خداى سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! 📋《فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع)  فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ : وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ! أَ تَقْتُلُ عَمِّی؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَةً فَنَادَى : یَا عَمَّاهُ! فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ : یَا ابْنَ أَخِی! اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ》 ♦️در این هنگام یکى از تجاوزکاران اموى بنام بحر بن کعب به سوى امام حسین(ع) روى آورد، که عبدالله فریاد بر آورد : هان اى پلید زاده! آیا مى خواهى عمویم را به شهادت برسانى؟ آن پلید نیز شمشیرى بر آن کودک فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالى که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که : عمو جان مرا دریاب! امام حسین(ع) او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود : یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایى پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت. 📋《فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ فَقَالَ الْحُسَیْنُ(ع) : اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً》 ♦️پس آن گاه حرمله گلوى آن کودک محبوب را هدف تیر خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد! امام حسین(ع) پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، عبدالله را در آغوش گرفت، و به آسمان رو کرد و فرمود : بار خدایا! اگر این بندگان ستمکار و گناه پیشه ات را تاکنون از نعمت هایت بهره ور ساخته اى، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار بده و هرگز از آنان خشنود و راضی مباش!(۱)(۲) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر :  یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی  که به این سینه مجروح تو با پا نزنی  ذکر لا حول و لا از دو لبش می بارد  با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی  عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ  می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی  نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون  می زنی باز دوباره شود آیا نزنی  نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا  ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی  من از این وادی خون زنده نباید بروم  شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی  👤علیرضا لک   📚منابع : ۱)مثیر الأحزان ابن نما حلی، ص ٧٣ ۲)روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری، ص ٢٠٨ @AsnadolMasaeb
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)》🔷🔹 ✅ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد(ع) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت(ع) را در شب عاشورا بازگو مى كند، تا آنجا كه امام حسین(ع) یاران را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید : 📋《يَا أَهْلِي وَ شِيعَتِي! اتَّخِذُوا هَذَا اللَّيْلَ جَمَلًا لَكُمْ وَ انْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ فَلَيْسَ الْمَطْلُوبُ غَيْرِي وَ لَوْ قَتَلُونِي مَا فَكَّرُوا فِيكُمْ فَانْجُوا بِأَنْفُسِكُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَأَنْتُمْ فِي حِلٍّ وَ سَعَةٍ مِنْ بَيْعَتِي وَ عَهْدِ اللَّهِ الَّذِي عَاهَدْتُمُونِي》 ♦️ای یاران من! این شب است که سیاهی و تاریکی آن را فرا گرفته، پس چون شتری راهوار از آن بهره ببرید و خودتان رو نجات دهید. مقصود اين گروه ستمکار من هستم و غير از من کسی را نمی خواهند. اگر مرا بکشند، به فکر کشتن شما نمی افتند، پس خودتان را نجات دهید. خداوند شما را مورد رحمتش قرار دهد. من امشب شما را مرخص کردم و بيعت خود و پیمان خداوند، که با من بسته بودید را از گردن شما برداشتم. در این هنگام؛ برادران و یاران امام(ع) به یک بار گفتند : 📋《وَ اللَّهِ يَا سَيِّدَنَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَا تَرَكْنَاكَ أَبَداً أَيْشٍ يَقُولُ النَّاسُ تَرَكُوا إِمَامَهُمْ وَ سَيِّدَهُمْ وَ كَبِيرَهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ وَ نَبْلُو بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عُذْراً وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ أَبَداً أَوْ نُقْتَلَ دُونَكَ》 ♦️ای مولای ما! به خدا سوگند! هرگز تو را ترک نخواهیم کرد که مردم در مورد ما زبان که کنایه باز کنند و بگویند که آنها افراد بی وفایی بودند که امامشان و آقایشان و رهبرشان رو تنها گذاشتند تا اینکه کشته شد. و آن روز بین ما و خدایمان عذری نخواهد بود. و تو را رها نمی‌کنیم تا آن‌که در کنار تو کشته شویم.(۱) امام(ع) وقتی وفاداری یاران را دید، فرمود : 📋《فَاِنّي لَا أََعلَمُ أَصحَابَاً أَوفَي وَ لَا خَيرَاً مِن أَصحَابِي، وَ لَا أَهلَ بَيتِِ أَبَّرَ وَ لَا أَوصَلَ مِن أَهلِ بَيتِي؛ فَجَزَاکُمُ اللهُ خَيرَاً》 ♦️به راستي که من اصحابي را بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بيتي نيکوتر و صله کننده تر از اهل بيت خود نمي دانم، پس خدای متعال شما را جزای خير دهد.(۲) سپس فرمود : 📋《يَا قَوْمِ! فَإِنِّي غَداً أُقْتَلُ وَ تُقْتَلُونَ كُلُّكُمْ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ أَحَدٌ》 ♦️من فردا کشته می‌شوم، همۀ شما نیز با من کشته خواهید شد و کسی از شما نمی‌ماند. و همگی بابت این بشارت، خدا را شکر گفتند. در این میان حضرت قاسم(ع) خود را کنار عمو رساند و عرضه داشت : 📋《يَا عَمِّ! أَنَا أُقْتَلُ؟!!》 ♦️عموجان! آیا من هم کشته خواهم شد؟ امام(ع) با مهربانی و شفقت به او نگاهی کرد و فرمود : 📋《يَا ابْنَ أَخِي! كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟》 ♦️ای فرزند برادر! مرگ در نزد تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد : 📋《يَا عَمِّ! أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ!》 ♦️عموجان! مرگ نزد من از عسل شيرينتر است. حضرت(ع) فرمود : 📋《إِي وَ اللَّهِ فَذَلِكَ أَحْلَى لَا أَحَدٌ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي أَنْ تَبْلُوَ بَلَاءً عَظِيماً》 ♦️آری به خدا! تو هم یکی از مردانی هستی که با من کشته می‌شوند، پس از آن‌ که آزمونی بزرگ می‌دهی.(۳) روز عاشورا فرا رسید. راوی(حمید بن مسلم) می گوید که در روز عاشورا، در صحنه نبرد : 📋《خَرَجَ عَلَيْنَا غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فِي يَدِهِ سَيْفٌ وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ إِزَارٌ وَ نَعْلَانِ وَ قَدِ انْقَطَعَ شِسْعُ إِحْدَاهُمَا》 ♦️ناگهان نوجواني از لشكر حسين(ع) در برابر ما به نبرد برخاست، گويي صورتش پاره ماه بود. او شمشيري در دست و دستش شمشیری بود و پیراهنی به تن داشت و ازار و نعلینی داشت که بند یکی از آن دو نعلین پاره شده بود. @AsnadolMasaeb ادامه مطالب :👇
در این هنگام عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت : 📋《وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ》 ♦️به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد. من به او گفتم : 📋《سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا تُرِيدُ بِذَلِكَ؟ دَعْهُ يَكْفِيكَهُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الَّذِينَ مَا يُبْقُونَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ》 ♦️سبحان الله! تو از این کار چه بهره خواهی برد؟ او را به حال خود واگذار! این مردم سنگدل که هیچ کس از اینان باقی نگذارند، کار او را نیز خواهند ساخت! اما وی همچنان در کار خود مصمم بود، تا اینکه به آن جوان حمله ور شد. 📋《فَشَدَّ عَلَيْهِ فَمَا وَلَّى حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ》 ♦️آن جوان هنوز روی برنگردانده بود که سر او را چنان با شمشیر زد که آن را از هم شکافت و آن پسر به صورت به زمین افتاد. در این هنگام جوان فریاد زد : 📋《يَا عَمَّاهْ! فَجَلَّى الْحُسَيْنُ(ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ》 ♦️عموجان! حسین(ع) مانند باز شکاری لشکر را شکافت و نزدیک او شد. ابتدا همانند شیر خشمناک حمله کرد و شمشیری به عمر بن سعد بن نفیل زد. عمر شانه را سپر آن شمشیر کرد و شمشیر دستش را از نزدیک مرفق جدا ساخت. وی چنان فریادی زد که لشکریان شنیدند و آن گاه حسین(ع) از آن لعین دور شد. سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بیرون ببرند، که بدن نحسش را اسبان لگدکوب کردند تا اینکه به دوزخ شتافت. در این هنگام گرد و خاک که برطرف شد، دیدم حسین(ع) بالای سر آن پسر بچه ایستاده است، در حالی که؛ 📋《هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ》 ♦️پای بر زمین میسائید و در حال جان دادن بود. امام حسین(ع) می فرمود : 📋《بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ》 ♦️دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اینان در روز قیامت جدت(ص) می باشد. سپس امام(ع) فرمود : 📋《عَزَّوَاللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُوهُ وَ قَلَّ نَاصِرُوهُ》 ♦️به خدا بر عمویت دشوار است که تو او را به آواز بخوانی و او پاسخت ندهد. یا پاسخت دهد، ولی به تو سودی ندهد. آوازی که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است. طبری نقل می کند که در این هنگام ؛ 📋《وقَد وَضَعَ حُسَينٌ(ع) صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ》 ♦️سپس حسین(ع) سینه خود را بر روی سینه او نهاد.(۴) 📋《ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى صَدْرِهِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَيِ الْغُلَامِ تَخُطَّانِ الْأَرْضَ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ》 ♦️سپس حسین(ع) او را بر سینه ی خود گرفته و از خاک برداشت، و گویا من می نگرم به پاهای آن پسر که به زمین کشیده می شد. پس او را کنار فرزندش علی بن الحسین(ع) و دیگر کشته های از خاندان خود به کنار خیمه ها آورد و بر زمین نهاد. من پرسیدم : این پسر که بود؟ گفتند : او قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع) بود.(۵) در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) اینگونه به قاسم بن الحسن(ع) سلام می دهد : 📋《السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع)، الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ، الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَینَ(ع) عَمَّهُ، فَجَلَّی عَلَیهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ یفْحَصُ بِرِجْلِهِ التُّرَابَ》 ♦️سلام بر قاسم بن حسن بن علی(ع)، آنكه فرق سرش شكافته شد و فریاد و توانش از او گرفته شد، هنگامی كه عمویش حسین(ع) را صدا زد، عمویش همچون باز شكاری، حاضر شد در حالی كه قاسم با پایش خاك را زیر و رو می‌كرد و در حال جان كندن بود.(۶) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است؟ سیزده بار زمین دور قدش گردیده است،  رو به سر چشمه ی زیبایی و دریای وفا، ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است، خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابیده است، پیش او شور شهادت ز عسل شیرین تر،  آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است، گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار،  باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟  اسب آرام رها کرد گلی را در خاک، کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است.. 👤حیدر منصوری 📚منابع : ۱)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۴ ۲)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱ ۳)الهدایه الکبری خصیبی، ص۲۰۵ ۴)تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷ ۵)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۹۷ ۶)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۴۹۰ @AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با عرض شرمندگی به علت مشکل نت روضه حضرت علی اصغر دیر ارسال شد
🔹🔷《اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یَا اَبٰاعَبْدِاللهِ الحُسَینِ(ع)》🔷🔹 ✅هنگامی که حضرت ابراهیم(ع) ماموریت یافت که فرزندش اسماعیل(ع) را ذبح کند، نزد اسماعیل(ع) آمد و خطاب به فرزندش فرمود : 📋《يَا بُنَيَّ! إِنِّي أَرَي‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ! فَانْظُرْ ما ذا تَري‌؟》 ♦️پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟ اسماعیل(ع) جواب داد : 📋《يا أَبَتِ! افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ》 ♦️پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!(۱) سپس هنگامی كه حضرت ابراهيم(ع) خواست اسماعيل(ع) را براي قربانی به همراه خود ببرد، به مادر او حضرت هاجر(س) فرمود : فرزندت را زينت كن كه او را به ميهمانی خداوند ببرم.(۲) هنگامی که آن دو بزرگوار به قربانگاه رسیدند، اسماعيل(ع) رو به پدر كرد و گفت : 📋《يَا أَبَتِ! اُشْدُدْ رِبَاطِي حَتَّى لاَ أَضْطَرِبَ وَ اُكْفُفْ عَنِّي ثِيَابَكَ حَتَّى لاَ يَنْتَضِحَ مِنْ دَمِي شَيْءٌ فَتَرَاهُ أُمِّي وَ اشْحَذْ شُفْرَتَكَ وَ أَسْرِعْ مِنَ اَلسِّكِّينِ عَلَى حَلْقِي لِيَكُونَ أَهْوَنَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلْمَوْتَ شَدِيدٌ》 ♦️ای پدر! اكنون كه تصميم به كشتن من دارى، دست و پايم را محكم ببند تا در وقت سر بريدن آن موقع كه كارد بر گلويم مى رسد، دست و پا نزنم و بدين وسيله از پاداش من كاسته نشود، زيرا مرگ سخت است و ترس آن دارم كه هنگام احساس آن مضطرب گردم. و ديگر آن كه چاقویت را تيز كن و به سرعت برگلويم بكش تا زودتر آسوده شوم و هنگامى كه مرا بر زمين خوابانيدى صورتم را برزمين قرار بده و به يك طرف صورت مرا بر زمين مخوابان، زيرا مى ترسم وقتى نگاهت به صورت من بيفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهى گردد. و هم چنين جامه ات را هنگام سر بريدن، بيرون بیاور كه از خون من چيزى بر آن نريزد و مادرم آن را نبيند. و اگر مانعى نديدى پيراهنم را براى مادرم ببر، شايد براى تسليت خاطرش در مرگ من، وسيله مؤثرى باشد و بدين وسيله بهتر دلدارى شود و آلام درونى اش تخفيف يابد. پس از اين سخن ها بود كه ابراهيم خلیل(ع) خطاب به اسماعیل فرمود : 📋《نِعْمَ اَلْعَوْنُ أَنْتَ عَلَى أَمْرِ اَللَّهِ》 ♦️به راستى كه تو اى فرزند براى انجام فرمان خدا نيكو ياور و مددكارى هستى.(۳) پس ابراهیم(ع) چاقو را تيز كرد و دست و پاى اسماعيل(ع) را بست و روى او را برخاك نهاد، ولى از نگاه كردن به او خوددارى نموده و سر را به سوى آسمان بلند كرد و آن گاه چاقو را برگلويش نهاد و به حركت درآورد، اما ديد كه چاقو کارگر نمی شود و گلوی فرزندش را نمی بُرد. چندبار اين عمل تكرار شد و چاقوی حضرت ابراهیم(ع) گلوی اسماعیل(ع) را نبرید. در این هنگام؛ ندا آمد كه : 📋《يَا إِبْرَاهِيمُ! قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا، إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ، إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ، وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ》 ♦️اى ابراهيم! خوابت را تحقّق دادى، به راستى ما نيكوكاران را اين‏گونه پاداش مى‏‌دهيم. به يقين اين آزمايش روشن بود و ما فرزندت را در برابر قربانى بزرگى، [از ذبح شدن] رهانيديم.(۴) پس خداوند اسماعیل(ع) را از ذبح شدن نگهداری نمود و او را به ابراهیم(ع) بخشید. سرانجام ابراهیم(ع) اسماعيل(ع) را به نزد مادرش هاجر(س) برگردانيد. علامه مجلسی نقل می کند که؛ 📋《فَأُخْبِرَتِ اَلْخَبَرَ قَامَتْ إِلَى اِبْنِهَا تَنْظُرُ فَإِذَا أَثَّرَ اَلسِّكِّينُ خُدُوشاً فِي حَلْقِهِ فَفَزِعَتْ وَ اِشْتَكَتْ وَ كَانَ بَدْوَ مَرَضِهَا اَلَّذِي هَلَكَتْ فِیهِ》 ♦️هنگامی که به هاجر خبر داده شد، نزد پسرش رفت و به او نگاه كرد كه ناگاه اثر و نشانۀ چاقو را در گلوى اسماعیل ديد و مضطرب شد و بيمار گشت و آن بيمارى، آغاز همان بيمارى بود كه در اثر آن وفات نمود.(۵) 🏴اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله(ع)! دلا بسوزه برای ابراهیم کربلا! با اينكه اسماعيل(ع) هنوز سالم و زنده بود، ولی مادرش تحمل دیدن آثار طناب و چاقو را نداشت. چه کشید رباب مادر علی اصغر(ع)! @AsnadolMasaeb ادامه مطالب :👇
زمانی که امام حسین(ع) علی اصغر(ع) خود را به قربانگاه آورد، او را در مقابل لشکر به روی دست گرفت و بلند کرد، به طوری که زیر بغلهای امام(ع) پیدا بود و خطاب به آنان فرمود : 📋《يا قَوْمُ! قَدْ قَتَلْتُمْ شِيعَتِي و أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ! فَاسقُوُهُ شَربَةً مِن المَاءِ!》 ♦️ای قوم! ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است. پس او را با جرعه آبی سیراب کنید.(۶) در نقلی آمده است که حضرت(ع) فرمود : 📋《یَا قَومِ! إنْ لَمْ تَرحَمُونِي فَارحَمُوُا هَذَا الطِفلَ》 ♦️اگر به من رحم نمی کنید، به این طفل رحم کنید.(۷) در نقلی دیگر؛ 📋《أَلَم تَرَوُهُ كَيفَ يَتَلَظَّى عَطَشَاً؟》 ♦️آیا نمی بینید که از شدت عطش حالت تلظّی به خود پیدا کرده است؟ در این هنگام، اختلاف و همهمه ای در سپاه یزید به وجود آمد، در حالی که به یکدیگر می گفتند : 📋《اِسقَوهُ فَإِنَّهُ لَا ذَنبَ لَهُ! وَ الآخَرُ يَقُولُ : لَا تَسقُوهُ أبَداً وَ لَا تَبقُوا مِن أَهلِ هَذَا البَيتِ بَاقِيَةً!》 ♦️به او آبی بیاشامانید، او که گناهی ندارد! و دیگری می گفت : هرگز به او آب ندهید تا از اهل بیت او کسی باقی نماند. 📋《بَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم!》 ♦️هنوز کلام امام(ع) تمام نشده بود.(۸) که در این هنگام؛ 📋《اِذ رَمَاهُ حَرمَلَهُ بنُ کاهِل الاَسَدَی بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ》 ♦️پس حرمله بن کاهل تیری انداخت و آن طفل را ذبح کرد.(۹) 📋《فَذَبَحَهُ مِنَ الْوَرِيدِ إِلَى الْوَرِيدِ》 ♦️پس تیر از رگ گردن تا رگ گردنش را ذبح کرد.(۱۰) 📋《فَتَلَقَّى حُسَينُ(ع) دَمَهُ فِى يَدِهِ وَ ألقَاهُ نَحوَ السَمَاءِ》 ♦️امام حسين(ع) دست برد زیر قنداقه و خون را در كف دست جمع كرد و به هوا پرتاپ کرد.(۱۱) امام باقر(ع) در این باره می فرماید : 📋《فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَهٌ إِلَى الْأَرْضِ》 ♦️از خون گلوى على اصغر که امام(ع)آن را به آسمان پاشید، قطره‌‏اى به زمین برنگشت.(۱۲) یعقوبی می نویسد : 📋《..فَوَقَعَ فِي حَلقِ الصَّبِي، فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَينُ(ع) السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وَ جَعَلَ يُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ》 ♦️تیر به گلوي اين كودك نشست و حلقش را دريد و امام حسين(ع) تير را از گلويش بيرون آورد در حالي كه او به خون خود آغشته شده بود.(۱۳) حضرت(ع) با طفل كشته شده ی خود به امام(ع) به پشت خیمه گاه برگشت، در حالي كه خون از گلوي آن طفل به سينه حضرت(ع) جاری بود. 📋《وَحَفَرَ لَلصَبِیِّ بِجَفنِ سَيفِه، وَصَلَّى عَلَيه وَدَفَنَه مُرَمَّلاً بِدَمِه》 ♦️با بُن غلاف شمشیر، قبری را برای آن طفل حفر کرد و بر او نماز خواند و در حالی که آن طفل به خون خود آغشته شده بود، دفن نمود.(۱۴) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : امشب از جان بهتری را در بغل دارد حسین شیرخوار اکبری را در بغل دارد حسین هم چو گردون اختری با جلوه های سرمدی هم چو دریا گوهری را در بغل دارد حسین غرقه در امواج شادی گشته آن دریای نور زمزمی یا کوثری را در بغل دارد حسین پیر کنعان گو ننازد بر جمال یوسفش یوسف زیباتری را در بغل دارد حسین گر که از گهواره شد آغاز اعجاز مسیح یک مسیح دیگری را در بغل دارد حسین 👤موئد 📚منابع : ۱)سوره صافات، آیه۱۰۲ ۲)خصائص الزینبیه جزایری، ص۲۲۷ ۳)مجمع البيان طبرسی، ج۸، ص۳۲۶ ۴)سوره صافات، آیه۱۰۷ ۵)بحارالأنوار مجلسی، ج۱۲، ص۱۲۸ ۶)اللهوف ابن طاووس، ص۱۱۷ ۷)تذكرة الخواص ابن جوزی، ص۲۵۲ ۸)يَنابيع المودة قُندوزی، ج۳، ص۷۹ ۹)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۰)ثمرات الأعواد خطیب الهاشمی، ج۲، ص۶۳ ۱۱)البداية و النهاية ابن کثیر دمشقی، ج۸، ص۱۸۶ ۱۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۶ ۱۳)تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵ ۱۴)الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۳۰۱ @AsnadolMasaeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا