eitaa logo
مسیر مؤمنانه
1.9هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
69 فایل
🍃نگاه ڪن به جان من،در انتظار #جمعه اے ستـــ 🍂ڪه روز وعده باشد و طلوع آن ظـهـور توستـــ 🌷اللّهمّـ عجّل لولیّڪ الفرج کپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای شادی روح مدیر عزیز مسیر مؤمنانه به امیدطلوع فجر ظهور منجی
مشاهده در ایتا
دانلود
4_690575391953256751.mp3
3.79M
بادشمنان حضرت مهدی (ع)آشنا شوید! دجال بصره کیست؟ فتنه تکفیری احمدالحسن را بهتر بشناسید! مجموعه صوتی معرفی دجال بصره شماره۳ ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
💖 سلام حضرت صاحب ، مهدی جان ⚜ شما خود شاهدید که زمانه چه بر ما سخت گرفته است ... 🍃 شما خود شاهدید که چه کورسوی بی رمقی از امید در جان جهان باقی است ... 💔 شما خود شاهدید که جان به لب شده ایم ... دیگر قرار نداریم ... دیگر هیچ چیز شادمانمان نمی کند ...😔 ای کاش می آمدید و این روزهای تلخ و بی دلخوشی به صبح سپید ظهورتان پیوند می خورد ...🤲❤️ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️ ⚜ جمعه ⚜ 🌞 ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ خورشيدی 🌙 ۳۰ شوال ۱۴۴۲ قمری 🎄 ۱۱ ژوئن ۲۰۲۱ میلادی 💯 : 🍀 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🍀 🏮 ⭕️ ضرورت شناخت امام زمان چیست؟ 🔅 امام حسین در جمع اصحاب فرمودند: ای مردم، خداوند بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند؛ هنگامیکه او را شناختند عبادتش کنند؛ وقتی او را عبادت کردند به برکت این عبادت، از عبادت غیر او بی نیاز شوند. 🔺مردی پرسید: شناخت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: این است که اهل هر زمانی، امامی را که باید از او فرمان ببرند، بشناسند. 📚 بحارالانوار، ج23 ص83 📌 نتیجه : شناخت خدا = شناخت امام زمان 🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_108134537640280190.mp3
2.71M
بادشمنان حضرت مهدی (ع)آشنا شوید! دجال بصره کیست؟ فتنه تکفیری احمدالحسن را بهتر بشناسید! مجموعه صوتی معرفی دجال بصره شماره۴ ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋کل جهان هستی در حال تسبیح خداوند است و وقتی انسانی با کل هستی همراه و هماهنگ میشود، درهای رحمت و برکت خداوند به روی او باز می‌شود، و لحظه به لحظه، به آرامش او اضافه می‌شود، حتی اگر همانند ابراهیم او را به سمت آتش پرتاب کنند، خوب می‌داند که خدای آتش همان خدای گلستان است . مشکل اکثر انسانها این است، که به دنبال حل مشکلاتشان، صبح تا شب میدوند ، در حالی که خدا را یا فراموش کرده اند و یا مشکلاتشان از خدایی که در ذهن دارند بزرگ تر است. 🍃سوالی که باید در میان تمام سختی ها از خودمان بپرسیم این است : مشکلات بزرگترند یا خداوند؟؟ 🦋يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ 🌺🌿ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﭘﺎﻙ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻋﻴﺐ ﻭ ﻧﻘﺼﻲ ]ﻣﻰ ﺳﺘﺎﻳﻨﺪ ، ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻱ ﻫﺴﺘﻲ ﻭ ﺑﻲ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ .(١) سوره جمعه 🌿 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_5839380240777874029.mp3
3.03M
🔊 🎵 «هوای مسموم آخرالزمان» 🎙 استاد ⭕️ اگه این نکته رو بفهمیم ظهور شکل می‌گیره. 👈 دسته‌بندی مردم آخرالزمان ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
💠 کودک هفتاد ساله! حضرت آیت الله جوادی آملی: 🔹زمان و عمر هر كسي از حيطه نفس او بيرون نيست و عمر حقيقي انسان را نبايد با دفعات گردش زمين به دور خورشيد محاسبه كرد. اين عمر بيروني براي ثبت در شناسنامه به كار مي آيد. عمر مفيدي كه خدا به آن سوگند ياد مي كند: (لعمرك إنّهم لفي سكرتهم يعمهون) همان مقدار سير و سلوك دروني اوست. 🔹بنابراين ممكن است انسان در شناسنامه پنجاه يا هشتاد سال عمر داشته باشد ولي در سير و سلوك هنوز كودك باشد. پس كودكان هفتاد ساله، سالمنداني هستند كه از رشد عقلي برخوردار نبوده اند، چنان كه سالمندانِ كودك همان خردسالاني هستند كه كار كلان كرده و يك شبه ره صدساله را طي نموده اند. 📚{ توحيد در قرآن صفحه 159} ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🌳 بالاترین لذت 🌳 🌟 انسان می تواند از نظر معنوی به جایی برسد که هر لذتی را به جز لذت یاد او را زشت بداند و از آن، در درگاه خدا معذرت‌خواهی کند‌ چنان که امام سجاد علیه السلام به درگاه خدا می فرمود : « وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ ؛ از هر لذتی به جز یاد تو استغفار می کنم» (مفاتیح الجنان ، مناجات ذاکرین) 🌟 [ در روایات است که «اَقِمِ الصّلاةَ لِذِکری ؛ نماز بالاترین یاد خداست» و انسان با تمرین و کسب مهارت می تواند بالاترین لذت زندگی را از نماز ببرد. چنان که ] آیت الله بهجت رضوان الله علیه فرمودند: اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان ممکن است در حال عبادت چه لذت هایی ببرد، هیچ گاه به دنبال وسایل مادی نمی رفتند. 📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۱۰ و ۴۶. ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
هیچ ورزشی برای (( قلب )) مفیدتر از خم شدن وگرفتن دست افتادگان نیست @mobarz2
مسیر مؤمنانه
بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.» بچه ها مرا که
سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند. در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند. این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباند. ✫⇠قسمت : 4⃣9⃣1⃣ خودم هم لباس های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند. همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه ها از ترس جیغ می کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود. خانم ها سر و صدا می کردند و به این طرف و آن طرف می دویدند. نمی دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می شد. خواستم بروم دنبال بچه ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می رفت؛ اما به فکر بچه ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می کرد و آرام نمی شد. بچه ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می کردند. آن قدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند. این بار بچه ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ده پانزده نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خودمان سالن را پر کرده بود. بچه ها گریه می کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم ها گفت: «تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می شویم.» ✫⇠قسمت : 5⃣9⃣1⃣ با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!» چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد. ✫⇠قسمت :6⃣9⃣1⃣ یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِ‌خواسٺن‌ظھورتۆ بہ‌درگاه‌خدامےآیم باهمۀداشتہ‌هایم بادلےپراُمید باچشمانےپراشك وَبازبانےدُعاخوانِ‌فرج^_^🦋 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... اَللّهُمَّ‌عَجِّـلْ‌لِوَلیِّکَ‌الفـَرَج ╔═.🍃.════╗ @mobarz2 ╚════.🍃.═╝
🌺باز در شهر مدینه بویی از عنبر رسید ✨بر گلستان ولایت لؤلؤ و گوهر رسید 🌺دختر دردانه ی باب الحوائج آمده... ✨بر امام هشتمین یک مونس و یاور رسید 🌺باز در عرش معلا شورو شوقی شد به پا ✨مژده ای اهل ولا محبوبه ی داور رسید 🌺آمده پشت و پناه حضرت سلطان شود ✨باز از نسل علی یک زینب دیگر رسید 🌺طاهره ، مرضیه و معصومه و هم فاطمه ✨جلوه ای از چهره ی زهرای پیغمبر رسید 🌺ای ملائک کل عالم را گل افشانی کنید ✨در میان خلق عالم بهترین دختر رسید 🌸🎊 ولادت کریمه اهل بیت (س)و مبارک 🎊 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯